معــــــــــــــــــــــــــــتادان گمــــــــــــــــــــــــــــنام

 تجربهء ما در معتادان گمنام نشان داده است .

1 - هر يك از اعضاي معتادان گمنام فقط جزء كوچكي از كلّ است . نتيجتاً معتادان گمنام بايد به حيّات خود ادامه دهد . والا اكثر ما يقيناً خواهيم مرد . بنابر اين منافع مشترك ما در رأس قرار دارد و رفاه فردي بلافاصله بدنبال آن قرار مي گيرد .

2 - در ارتباط گروهيء ما فقط يك مرجع نهائي وجود دارد و آن خداوند مهرباني است كه خود را دروجدان گروه بيان كند ، پيشوايان ما خدمتگزاران صادقند و حكومت نمي كنند .

3 - عضويّت ما بايد تمام افرادي را كه مبتلا به اعتياد هستند در بر گيرد ، بنابراين  به هيچ يك از كساني كه تمائل به بهبودي دارند جواب رد داده نخواهد شد و هرگز عضويّت ما به پول يا تمكّن بستگي نخواهد داشت . وقتي دو يا سه معتاد بمنظور هشياري دور هم جمع شوند ، ميتوانند خود را يك گروه معتادان گمنام بنامند ، مشروط بر آن كه بعنوان گروه به هيچ جا بستگي نداشته باشند .

4 - هر گروه در مورد مسائل مربوط بخود فقط بايد به وجدان گروه مراجعه كند و به هيچ مرجع ديگري جوابگو نباشد ، امّا در صورتيكه اين مسائل بر گروه هاي ديگر نيز تأثير بگذارد ، مشورت با آنها لازم است . هيچ كس يا گروه يا كميته ايالتي هرگز نبايد بدون مشورت با هيأت امناي كميته خدمات عمومي ، به اقدامي دست بزند كه اين اقدام تأثير مهمّي در سرنوشت معتادان گمنام داشته باشد . در مورد اين گونه مطالب منافع مشترك ما اولويت دارد .

5 - هر گروه معتادان گمنام بايد موجوديّت روحاني داشته باشد و تنها هدفش رساندن پيام خود به معتادان دردمند باشد .

6 - مسائل مالي ، ملكي و مرجعيّت بآساني ممكن است ما را از هدف روحاني و اصليء خود منحرف كند ، بنابراين بنظرما هر ملك قابل ملاحظه اي كه واقعاً مورد نياز باشد ، بايد بطور مجزّا بثبت برسد و اداره شود ، تا بدين ترتيب مسائل مالي از روحاني جدا باشد. گروه هاي معتادان گمنام هرگز نبايد وارد هيچ كار تجارتي شوند و اماكن مورد استفاده معتادان گمنام ،مانند كلوپها و بيمارستانهائيكه نياز به محلّ و مديريّت دارند ، بايد جداگانه اداره شوند تا گروه بتواند آزادانه و بدون تعهد در صورت لزوم با آنها قطع رابطه كند . اين گونه مؤسسات نبايد از نام معتادان گمنام استفاده كنند و ادارهء آنها بايد فقط در مسئوليّت كساني باشد كه از نظر مالي مؤسسات مذكور را تأمين ميكنند . براي كلوپها معمولاً مديرانيكه عضو معتادين گمنام هستند ترجيح داده مي شوند ، امّا بيمارستانها و مكانهاي بازسازي بايد كاملاً از معتادان گمنام مجزا باشند و تحت نظر پزشكي اداره شوند . با آنكه گروههاي معتادان گمنام ميتوانند با هركس همكاري كنند ، امّا اين همكاري هرگز نبايد بطور مستقيم به حدّ بستگي و يا تأئيد برسد . گروه هاي معتادان گمنام هرگز نبايد خود را به هيچ چيز وابسته كنند .

7 - گروه هاي معتادان گمنام بايد كاملاً خود كفا باشند و فقط از طريق كمك داوطلبانه اعضاي خود تأمين شوند . بنظر ما همه گروهها ، بايد هر چه زودتر خود را باين هدف برسانند . جمع آوري هرگونه اعانات خارجي چه از طريق گروه ها ، كلوپها ، بيمارستانها و يا مؤسسات ديگر با استفاده از نام معتادان گمنام بسيار خطرناك است . قبول كردن پيشكش هاي بزرگ و هرگونه اعانه اي كه نوعي تعهد بدنبال داشته باشد عاقلانه نيست . اگر موجوديهاي مالي معتادان گمنام ، بدون هدف مشخصي رويهم انباشته شود و مقدار آن از ذخيره معيّني بالاتر رود باعث نگراني ما ميشود . تجربه بارها به ما نشان داده است كه هيچ چيز باندازهء كشمكش هاي مالي و مرجعيّت نميتواند ميراث روحاني ما را به خطر اندازد .

8 - معتادان گمنام بايد براي هميشه غير حرفه اي باقي بمانند . مفهوم حرفه اي از نظر ما مددكاري يا مشاوره با معتادين در مقابل پول و يا بعنوان شغل است . امّا ما ميتوانيم معتادين را استخدام كنيم تا همان خدماتي را انجام دهند كه در صورت نبودن آنها به غير معتادين واگذار ميشود . براي اين گونه خدمات مخصوص ميتوان حقوق مناسب پرداخت كرد ، امّا براي كار دوازدهم قدم معمولي ، هرگز نميتوان مزدي پرداخت .

9 - هر گروه معتادان گمنام به حداقل تشكيلات و سازمان نياز دارد و بهتر است رهبريء گروه بين اعضإ در گردش باشد . گروههاي بزرگ ميتوانند منشي انتخاب كنند . گروههاي بزرگتري هم كه در مناطق پر جمعيّت هستند ميتوانند دفتر مركزي يا دفتر ارتباطات تشكيل دهند . براي اين گونه دفاتر معمولاً يك منشي تمام وقت استخدام ميكنند . هئيت امناي مركز خدمات عمومي ما در واقع كميته خدمات عمومي   معتادان گمنام هستند . آنها نگهبانان سنّّت هاي معتادان گمنام و دريافت كنندگان اعانات داوطلبانهء ما  ميباشند ،از طريق اين اعانات مخارج دفتر خدمات عموميء معتادان گمنام تأمين ميشود . كميته هئات امنااز طرف گروهها اجازه دارد روابط عموميء ما را در مجموع اداره كند و تماميّت و كمال مجلّه اصليء جمعيّت ما را تضمين نمايد . آرمان تماميء اين نمايندگي ها خدمت است و خدمتگزاران مورد اعتماد و با تجربهء ما در واقع پيشوايان حقيقيء ما هستند . آنها از سمت هاي خود بعنوان پايگاه مرجعيّت استفاده نميكنند آنها حكومت نمي كنند و كليد ثمر بخشيء آن احترام به هستي است .

10 - گروهها و يا اعضاي آنها بطريقي كه جمعيّت معتادان گمنام درگير شود هرگز نبايد هيچ عقيده اي در مورد مسائل بحث انگيز خارجي ابراز كنند . بخصوص در مسائل سياسي، مسائل مربوط به موّاد (  تخديري ، سكر آور ، روان گردان ) و فرقه هاي مذهبي ، گروههاي معتادان گمنام با هيچكس هيچگونه مخالفتي ندارند و در مورد اين گونه مسائل نميتوانند هيچگونه عقيده اي ابراز كنند .

11 - برخورد اجتماعيء ما در سطح عمومي بايد با رعايت گمناميء شخصي همراه باشد . بنظر ما اعضاي معتادان گمنام بايد از تبليغات پر سروصدا پرهيز كنند . اسامي و تصاوير ما بعنوان اعضإ معتادان گمنام نبايد از راديو يا فيلم پخش شود . و يا در روزنامه و امثال آن به چاپ برسد . روابط عموميء ما بايد بنا بر اصل جاذبه باشد نه تبليغ . ما هرگز نياز به تعريف از خود نداريم و بهتر است بگذاريم دوستانمان ما را توصيه كنند .

12 - ما اعضاي معتادان گمنام اعتقاد داريم اصل گمنامي از لحاظ روحاني اهميّت فراواني دارد و ياد آور آن است كه اصول اخلاقي را به غرائض شخصي ترجيح  دهيم . فروتنيء واقعي را در زندگيء خود حقيقتاً رعايت كنيم و هميشه مراقب باشيم كه محبّت هاي بزرگي كه شامل حالمان شده است باعث ضايع شدنمان نشود و تا ابد در حالت شكر گذاري از آفريدگار خود باقي بمانيم .

 

دانلود موزيك افق روشن

كه توسط اشكان بي دفاع براي انجمن معتادان گمــــــــــــنام خوانده شده

  DOWNLOAD  

دانلود آهنگ با کیفیت MP3 320

مجید یعقوبی – معتاد

به بندم ميكشي آزاد ميشم             خرابم ميكني آباد ميشم

درست وقتي كه بدبختي ازم قطع اميد كرده

يكي كه تو گذشتت بود ميخواد سمت تو برگر

دلم لال از اون روزي كه گفتي            قراره بعد من هم شاد باشي

     كدوم در و به روت بستم كه ميگي         ميخوام مثل قديم آزاد باشم

ببخش احساسمو ولخرج بودم

ببخش دلتنگي هاي دم به دم رو     زيادي عاشقت بودم ببخشيد

       تو معتاد مني من عاشق تو

--------------------------------------------------------------------------------

آهنگ بسيار زيباي اعتياد" امير معروفي"

دانلود با حجم 3.8مگابایت-آهنگ اعتیاد امیر معروفی

---------------------------------------------------------------------

آهنگ بسيارزيباي كارتون خواب "رضا يزداني"

دانلود با لینک مستقیم

----------------------------------------------------------

      

دانلودفايل صوتي اشعارمرحوم حسين پناهي باصداي خودش

زمان كل 1ساعت و19دقيقه

دانلود با لينك مستقيم

دانلودبخش اول(حجم13.2MB)

دانلودبخش دوم(حجم14.2MB)

دانلود با لينك مستقيم

download DIVONE KIYE

download HAME CHIZ AZ YADE ADAM MIRE

download MAN HOSEYNAM

download NAZI MARD

download TO DELET TARIKE

download VAHM

download DAR CHESHMANAM

download HORMAT NEGAH DAR


به من بگویید
فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم
چگونه
خورشیدی را تصویر می کنید
که ترسیمش
سراسر خاک را خاکستر نمی کند ؟
حسین پناهی
.
.
.
میزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ
این بود زندگی …
حسین پناهی
.
.
.

انسانم !
ساکت ، چون درخت سیب !
گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !
و بارور ، چون خوشه ی بلوط !
به جز خداوند ،
چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!
حسین پناهی


.
.
شب در چشمان من است
به سیاهی چشمهایم نگاه کن
روز در چشمان من است
به سفیدی چشمهایم نگاه کن
شب و روز در چشم های من است
به چشمهایم نگاه کن
پلک اگر فرو بندم
جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
حسین پناهی
.
.
.
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم
حسین پناهی
.
.
.
شب را به گریه سرکنم و روز را به داغ
روشن نمیشود به سرای دلم چراغ
خواهر سفر نمود و به جنت روانه شد
اکنون ستاره مانده و من مانده ام و فراق
مظلومه خواهرم، زفراقت کمان شدم
بی تو چگونه پای گذارم به باغ و راغ
.
.
.

بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا ؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
و عصر
عصر والیوم بود
و فلسفه
حسین پناهی
.
.
.

ما چیستیم ؟!
جز ملکلولهای فعال ذهن زمین ،
که خاطرات کهکشان هارا
مغشوش میکند!
حسین پناهی
.
.
.
پنجره را باز کن
و از این هوای مطبوع بارانی لذت ببر
خوشبختانه
باران ارث پدر هیچکس نیست
.
.
.
نیم ساعت پیش ،
خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
آواز که خواند تازه فهمیدم ،
پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !
حسین پناهی
.
.
.
از عشق سخن گفتن
برای آدمی هنوز
خیلی زود است ،
خیلی زود…
“حسین پناهی” 
.
.
.
دم به کله می کوبد
و شقیقه اش دو شقه می شود
بی آنکه بداند
حلقه آتش را خواب دیده است
عقرب عاشق !
حسین پناهی
.
.
.
درختان می گویند بهار
پرندگان می گویند ، لانه
سنگ ها می گویند صبر
و خاک ها می گویند مصاحب
و انسان ها می گویند «خوشبختی»
امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
در طلب نور !
ما نه درختیم
و نه خاک .
پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
باید در حریم خودمان جستجو کنیم …
حسین پناهی
.
.
.
آن لحظه که دستهای جوانم در روشنایی روز
گلباران سلام و تبریکات دوستان نیمه رفیقم میگشت
دلم
سایه ای بود ایستاده در سرما
که شال کهنه اش را گره میزد
.
.
.
من اگه خـــــــــــــــــــــدا بودم ..
یه بار دیگه تمـــــــــــــــوم بنده هام رو میشمردم ببینم که یه وقت یکیشون تنــــــــــــــها نمونده باشه …
و هوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم!
.
.
.

جالب است، «ثبت احوال» در شناسنامه همه چیز را ثبت کرده جز « احوالم » را.
( زنده یاد حسین پناهی )

.
.
.

خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
ماییم که پا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
هر پسین
این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟
حسین پناهی
.
.
.
بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،
چون من که آفریده ام از عشق
جهانی برای تو !
حسین پناهی
.
.
.
ما
در هیأت پروانه ی هستی
با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !
برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد
یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست
اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم
سرانجام به خودمان خواهیم رسید.
حسین پناهی
.
.
.
نیستیم !
به دنیا می آییم
عکس ِ یک نفره می گیریم !
بزرگ می شویم ،
عکس ِ دو نفره می گیریم !
پیر می شویم ،
عکس ِ یک نفره می گیریم
و بعد
دوباره باز
نیستیم
حسین پناهی…

.
.
.
آقا اجازه… اشک سه حرف نداره
اشک خیلی حرف دارد
زنده یاد “حسین پناهی”
.
.
.

در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام، کجا
ندیده ای مرا ؟
حسین پناهی
.
.
.
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت…
حسین پناهی
.
.
.
کهکشانها کو زمینم؟
زمین کو وطنم؟
وطن کو خانه ام؟
خانه کو مادرم؟
مادر کو کبوترانم؟
من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…
حسین پناهی
.
.
.

به قول حسین پناهی:
می دانی، یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی “تـعطیــل است” و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت، باید به خودت استراحت بدهی، دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی، در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند، آن وقت با خودت بگویـی :
بگذار منتـظـر بمانند…

نازی مرد

نازی
نازی مرد
آن همه دویدن و سراب
این همه درخشش و سیاه
تا کجا من اومدم
چطوری برگردم ؟
چه درازه سایه ام
چه کبود پاهام
من کجا خوابم برد ؟
یه چیزی دستم بود! کجا از دستم رفت ؟
من می خواهم برگردم به کودکی
قول می دهم که از خونه پامو بیرون نذارم
سایه مو دنبال نکنم
تلخ تلخم
مثل یک خارک سبز
سردمه و می دونم هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم
چه غریبم روی این خوشه سرخ
من می خوام برگردم به کودکی!!
نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !!
کفش برگشت برامون کوچیکه
پابرهنه نمی شه برگردم ؟
پل برگشت توان وزن ما را نداره! برگشتن ممکن نیست
برای گذشتن از ناممکن , کی یو باید ببینیم؟!!
رویا رو , رویا رو , رویا رو رویا رو
رویا را کجا زیارت بکنم ؟
در عالم خواب
خواب به چشمام نمی آد!
بشمار , تا سی بشمار … یک و دو
یک و دو
سه و چهار
پنج و شش
هفت و هشت
نه و ده …

تو دلت تاریکه

تو دلت تاریکه؟
تو… تو دلت تاریکه…
تو دلت تاریکه!
” توماشو ” نشی یه وقت بگیرن به جرم بی دینی بیست و هفت سال زندانت کنن؟
ما که ” اوربانوس هشتم ” نداریم تا که شفاعتت کنه!

به خدا ایمان داری؟!

خدا, تو جوانه انجیره
خدا, تو چشم پروانه است وقتی از روزنه پیله اولین نگاهش به جهان می افته…
خدا بزرگتر از توصیف انبیاست
بام ذهن آدمی, حیات خانه خداست,
خدا به من نزدیکه , همین قدر که تو از من دوری

برم؟برم… برم زیر آسمون؟
روسری مو وردارم؟
موهامو افشون بکنم؟
“ تاباهارتا ”
مثل دود ظاهر بشه, برامون نمایش اجرا بکنه؟
پیر مرد خوبیه, خیلی هم با نمکه
یه جوری گریه میکنه, که می میری از خنده!
حرف نمایشو نزن
آرتیسته هی خودشو جر میده
تا به بشر حالی کنه
این همه بود و نبود بسه دیگه
یه کمی هم به ” چه بود ” فکر بکنین!
یه کمی فکر بکنین!
اون وقتش توی سالن ” لیدی ” خانم با سگش لاس می زنه
مادرش پشت سرش میزنه به صندلی که دخترش
چشم نخوره … !
بعدش هم خیلی یواش زیر گوش کانگوروش غر میزنه
” لیدیو ” دیدی ” کانی ” ؟
شش ماهه آبستنه!
توله سگه بی عرضه.

سردمه!
مثل یک سگ که توی جنگ سگی
حس بویائیش, رفته باشه از دست
عین فیلسوف و سوال
این قدر پاپیچم نشو!

خوش به حال ” تجرید ”
چون که هر کس رو مدار خودشه
به خیال تو چنار, گنجشک رو می فهمه؟
لاک پشت برا میگو جشن تولد می گیره؟
حاجی لک لک عاشق دختر درنا می شه؟
کبوتر جنازه ی پروانه رو توی تابوت می ذاره؟
تابستان, دنبال روح مگس مرده می گرده؟
به بهار چه که پلنگ سر زا رفته؟
زمستون می شینه و برای جغد دلتنگ تار و سنتور می زنه؟
تو عروسی دو خرس , فیل عربی می رقصه؟
گربه, کی به خاطر سر و صداش تو نیمه شب از یه پیر مرد تنها که دو ساعت تو سکوت فکر کرده
تا که اسم زنش یادش بیاد, عذر خواهی کرده؟
آرزوی گل نسرین اینه ؟
که به جای گل نسرین, جوجه تیغی باشه؟

سردمه…!
مثل یک بابونه که تو گوش ترُدش, باد, هی می خونه
خوشگله؟!
سرنوشتت اینه
تو دهن پا زَن پیر, آب بشی
آفتابو از یاد ببری, خواب بشی
فردا صبحش ناغافل, یه پشکل ناب بشی
عین شاعر و نهال, این قدر پاپیچم نشو!
بینمون دو تا ننو میشه گذاشت.

ما چرامی بینیم؟
ما چرا می فهمیم؟
ما چرا می پرسیم؟
مگس هم می بینه
گاو هم میبینه
می بینه که چی بشه؟
که مگس به جای قند نشینه رو منقار شونه به سر
گاو به جای گوساله اش کره خر رو لیس نزنه
بز بتونه از دور بزغالشو بشناسه
خیلی هم خوبه که ما می بینیم
ورنه خوب کفشامون لنگه به لنگه می شد
اگه ما نمی دیدیم از کجا می فهمیدیم که سفید یعنی چه؟ که سیاه یعنی چی؟
سرمون تاق می خورد به در؟
پامون می گرفت به سنگ
از کجا می دونستیم بوته ای که زیر پامون له می شه کلم یا گل سرخ ؟
هندسه تو زندگی کندوی زنبور چشم آدمه.


حرمت نگه دار دلم

گلم دلم حرمت نگه دار که این اشک ها خون بهای عمر رفته من است
میراث من نه به قید قرعه نه به حکم عرف
یکجا سند زدم همه را به حرمت چشمانت
به نام تو
مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعون
کتیبه خوان خطوط قبایل دور
این سرگذشت کودکیست که به سر انگشت پا هرگز دستش به شاخه هیچ آرزویی نرسیده است…
هر شب گرسنه میخوابید
چند و چرا نمیشناخت دلش
گرسنگی شرط بقا بود به آیین قبیله مهربانش
پس گریه کن مرا به طراوت
به دلی که میگریست بر اسب باژگون کتاب دروغ تاریخش
و آواز میخواند ریاضیات را در سمفونی با شکوه جدول ضرب با همکلاسیها

دودو تا چهار دا

چار چارتا …
در یازده سالگی پا به دنیای شگفت کفش نهاد
با سر تراشیده و کتی بلند که از سر زانوانش میگذشت
با بوی کنده ی بد سوز و نفت و عرق های کهنه
آری

دلم گلم  این اشک ها خون بهای عمر رفته من است
میراث من
حکایت آدمی که جادوی کتاب مست و مسحورش کرده است
تا بدانم و بدانم و بدانم …
به وار وا نهاده ام مهر مادریم را
و گهواره ام را به تمامی
و سیاه شد در فراموشی سگ سفید امنیتم
و کبوترانم را از یاد بردم
و میرفتم و میرفتم و میرفتم
تا بدانم تا بدانم تا بدانم
از صفحه ای به صفحه ای
از چهره ای به چهره ای

از روزی به روزی
از شهری به شهری
زیر آسمان وطنی که در آن فقط مرگ را به مساوات تقسیم می کردند
سند زده ام یکجا همه را به حرمت چشمان تو
مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعون…
که می ترکاند یکی یکی حفره های ریه هایم را
تا شمارش معکوس آغاز شده باشد بر این مقصود بی مقصد…
از کلامی به کلامی
و یکی یکی مردم بر این مقصود بی مقصد
کفایت میکرد مرا حرمت آویشن
مرا مهتاب
مرا لبخند و آویشن حرمت چشمان تو بود
نبود؟
پس دل گره زدم به زریح اندیشه ای که آویشن را می سرود…
مسیح به جلجتا بر صلیب نمی شد
و تیر باران نمی شد لورکا در گراندا در شبهای سبز کاج ها و مهتاب
آری یکی یکی میمردم به بیداری

از صفحه ای به صفحه ای
تا دل گره بزنم به زریح هر اندیشه ای که آویشن را می سرود
پس رسوب کرده ام با جیب های پر از سنگ به ته رود خانه اوز همراه با ویرجینیا ولف
تا بار دیگر مرده باشم بر این مقصود بی مقصد

حرمت نگه دار دلم گلم
اشک هایی را که خون بهای عمر رفته ام بود
داد خود به بیداد گاه خود آورده ام
همین…
نه نه

به کفر من نترس
نترس
کافر نمی شوم هرگز
زیرا به نمی دانم های خود ایمان دارم
انسان و بی تضاد
خمره های منقوش در حجره های میراث
عرفان لایت با طعم نعنا
شک دارم به ترانه ای که زندانی و زندانبان همزمان زمزمه میکنند
پس ادامه می دهم سر گذشت مردی را که هیچ کس نبود

با این همه تویی اگر نمیبود
که اینطور اگر نمی بود
جهان قادر به حفظ تعادل خود نبود…
چون آن درخت که زیر باران ایستاده
نگاهش گم
چون آن کلاغ
چون آن خانه


چون آن سایه
ما گلچین تقدیرو تصادفیم
استوای بود و نبود
به روزگار طوفان و موج و نور و رنگ
در اشکال گرفتار آمدم
مستطیل های جادو
مربع های جادو
من در همین پنجره معصومیت آدم را گریه کرده ام
دیوانگی دیگران را دیوانه شدم
عرفات در استادیوم فوتبال در کابینه شارون!!!از جنون گاوی گفته ام

در همین پنجره گله به چرا برده ام
پادشاهی کرده ام با سر تراشیده و قدرت اداره دو زن
سر شانه نکردم که عیال وار بودم و فقیر
ظهر به چپ و راست خواباندم تا دل ببرم از دختر عمویم
از دیوار راست بالا رفته ام به معجزه کودکی با قورباغه ای در جیبم
حراج کرده ام همه رازهایم را یکجا
دلقک شده ام
با دماق پینوکیو و بوته گونی به جای موهایم
آری گلم دلم حرمت نگه دار که این اشک ها خون بهای عمر رفته ی من است
سر گذشت کسی که هیچ کس نبود و همیشه گریه می کرد
بی مجال اندیشه و بغض های خود…
تا کی مرا گریه کند
و تاکی و به کدام مرام بمیرد
آری گلم دلم ورق بزن مرا
و به آفتاب فردا بیاندیش
که برای تو طلوع میکند
با سلام و عطر آویشن

چشمان من

شب در چشمان من است
به سیاهی چشمانم نگاه کن
روز در چشمان من است
به سفیدی چشمانم نگاه کن
شب و روز درچشمان من است
به چشم های من نگاه کن
پلک اگر فرو بندم
جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت …

با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

وزیدیم...

ترسیدیم...

درخشیدیم...

و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا... کجا !

می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

خزه‌های سبز سفر

خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

با قایق بی پارو!؟

خوابم می‌آید...

نه

از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است...

خیلی زود...

بيماري اعتياد

 اعتیاد، بیماری درد و رنج و تنهایی و بدبختی است. نداشتن کنترل بر احساسات و  نحوه‌ي صحیح بروز آنها

 بیماری اعتیاد: اشتغال فکری و وسوسه و خودمحوری و اجبار و انکار است كه اگر درمان نشود باعث زوال، انحطاط و در کل، مرگ می‌شود (زوال: رسیدن به پوچی و فرسودگی کامل) (انحطاط: قرار گرفتن در محیط تخریب و اسیر شدن).

بیماری اعتیاد از سه جنبه ما را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

جسمی، روحی روانی، روحانی

اعتیاد یعنی نداشتن تعادل. اعتیاد تعریف جامع و خاصی ندارد و هر کس بنا به تخصصش آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌دهد. روان‌شناس از جنبه روانی، جامع‌شناس از نظر آسیب‌های اجتماعی و خانوادگی، پزشک از نظر جسمی و فیزیولوژی یک فرد مذهبی از نظر کم‌رنگ شدن خمیرمایه‌های مذهبی و از بین رفتن ایمان .

بروز بیماری اعتیاد خود مجزا است و استفاده از آن (نقايص شخصیتی) باعث بروز رفتاری غیرمنطقی و خارج از تعادلِ فرد می‌شود. بیماری اعتیاد ناشناخته‌هایش از شناخته‌هایش بیشتر است، بیماری اعتیاد کمبود قدرت و توجه و نيز عدم تمرکز است. بیماری اعتیاد از کودکی با فرد همراه بوده و همواره او را مجبور می‌کند که در امور زندگی از رفتارهای منفی و خودمحورانه استفاده نماید كه با مصرف مواد مخدر به اوج خود می‌رسد. بیماری اعتیاد یک خلا معنوی است که مشخصه‌ي اصلی آن از دست دادن کنترل و اختیار زندگی است. اعتیاد، ناهنجاری شخصی و فرار از مسوولیت می‌باشد.


جهت مطالعه متن كامل به ادامه مطلب برويد

 



ادامه نوشته

متن كامل 12 سنت معتادان گمنام

 تجربهء ما در معتادان گمنام نشان داده است .

1 - هر يك از اعضاي معتادان گمنام فقط جزء كوچكي از كلّ است . نتيجتاً معتادان گمنام بايد به حيّات خود ادامه دهد . والا اكثر ما يقيناً خواهيم مرد . بنابر اين منافع مشترك ما در رأس قرار دارد و رفاه فردي بلافاصله بدنبال آن قرار مي گيرد .

2 - در ارتباط گروهيء ما فقط يك مرجع نهائي وجود دارد و آن خداوند مهرباني است كه خود را دروجدان گروه بيان كند ، پيشوايان ما خدمتگزاران صادقند و حكومت نمي كنند .

3 - عضويّت ما بايد تمام افرادي را كه مبتلا به اعتياد هستند در بر گيرد ، بنابراين  به هيچ يك از كساني كه تمائل به بهبودي دارند جواب رد داده نخواهد شد و هرگز عضويّت ما به پول يا تمكّن بستگي نخواهد داشت . وقتي دو يا سه معتاد بمنظور هشياري دور هم جمع شوند ، ميتوانند خود را يك گروه معتادان گمنام بنامند ، مشروط بر آن كه بعنوان گروه به هيچ جا بستگي نداشته باشند .

4 - هر گروه در مورد مسائل مربوط بخود فقط بايد به وجدان گروه مراجعه كند و به هيچ مرجع ديگري جوابگو نباشد ، امّا در صورتيكه اين مسائل بر گروه هاي ديگر نيز تأثير بگذارد ، مشورت با آنها لازم است . هيچ كس يا گروه يا كميته ايالتي هرگز نبايد بدون مشورت با هيأت امناي كميته خدمات عمومي ، به اقدامي دست بزند كه اين اقدام تأثير مهمّي در سرنوشت معتادان گمنام داشته باشد . در مورد اين گونه مطالب منافع مشترك ما اولويت دارد .

5 - هر گروه معتادان گمنام بايد موجوديّت روحاني داشته باشد و تنها هدفش رساندن پيام خود به معتادان دردمند باشد .

6 - مسائل مالي ، ملكي و مرجعيّت بآساني ممكن است ما را از هدف روحاني و اصليء خود منحرف كند ، بنابراين بنظرما هر ملك قابل ملاحظه اي كه واقعاً مورد نياز باشد ، بايد بطور مجزّا بثبت برسد و اداره شود ، تا بدين ترتيب مسائل مالي از روحاني جدا باشد. گروه هاي معتادان گمنام هرگز نبايد وارد هيچ كار تجارتي شوند و اماكن مورد استفاده معتادان گمنام ،مانند كلوپها و بيمارستانهائيكه نياز به محلّ و مديريّت دارند ، بايد جداگانه اداره شوند تا گروه بتواند آزادانه و بدون تعهد در صورت لزوم با آنها قطع رابطه كند . اين گونه مؤسسات نبايد از نام معتادان گمنام استفاده كنند و ادارهء آنها بايد فقط در مسئوليّت كساني باشد كه از نظر مالي مؤسسات مذكور را تأمين ميكنند . براي كلوپها معمولاً مديرانيكه عضو معتادين گمنام هستند ترجيح داده مي شوند ، امّا بيمارستانها و مكانهاي بازسازي بايد كاملاً از معتادان گمنام مجزا باشند و تحت نظر پزشكي اداره شوند . با آنكه گروههاي معتادان گمنام ميتوانند با هركس همكاري كنند ، امّا اين همكاري هرگز نبايد بطور مستقيم به حدّ بستگي و يا تأئيد برسد . گروه هاي معتادان گمنام هرگز نبايد خود را به هيچ چيز وابسته كنند .

7 - گروه هاي معتادان گمنام بايد كاملاً خود كفا باشند و فقط از طريق كمك داوطلبانه اعضاي خود تأمين شوند . بنظر ما همه گروهها ، بايد هر چه زودتر خود را باين هدف برسانند . جمع آوري هرگونه اعانات خارجي چه از طريق گروه ها ، كلوپها ، بيمارستانها و يا مؤسسات ديگر با استفاده از نام معتادان گمنام بسيار خطرناك است . قبول كردن پيشكش هاي بزرگ و هرگونه اعانه اي كه نوعي تعهد بدنبال داشته باشد عاقلانه نيست . اگر موجوديهاي مالي معتادان گمنام ، بدون هدف مشخصي رويهم انباشته شود و مقدار آن از ذخيره معيّني بالاتر رود باعث نگراني ما ميشود . تجربه بارها به ما نشان داده است كه هيچ چيز باندازهء كشمكش هاي مالي و مرجعيّت نميتواند ميراث روحاني ما را به خطر اندازد .

8 - معتادان گمنام بايد براي هميشه غير حرفه اي باقي بمانند . مفهوم حرفه اي از نظر ما مددكاري يا مشاوره با معتادين در مقابل پول و يا بعنوان شغل است . امّا ما ميتوانيم معتادين را استخدام كنيم تا همان خدماتي را انجام دهند كه در صورت نبودن آنها به غير معتادين واگذار ميشود . براي اين گونه خدمات مخصوص ميتوان حقوق مناسب پرداخت كرد ، امّا براي كار دوازدهم قدم معمولي ، هرگز نميتوان مزدي پرداخت .

9 - هر گروه معتادان گمنام به حداقل تشكيلات و سازمان نياز دارد و بهتر است رهبريء گروه بين اعضإ در گردش باشد . گروههاي بزرگ ميتوانند منشي انتخاب كنند . گروههاي بزرگتري هم كه در مناطق پر جمعيّت هستند ميتوانند دفتر مركزي يا دفتر ارتباطات تشكيل دهند . براي اين گونه دفاتر معمولاً يك منشي تمام وقت استخدام ميكنند . هئيت امناي مركز خدمات عمومي ما در واقع كميته خدمات عمومي   معتادان گمنام هستند . آنها نگهبانان سنّّت هاي معتادان گمنام و دريافت كنندگان اعانات داوطلبانهء ما  ميباشند ،از طريق اين اعانات مخارج دفتر خدمات عموميء معتادان گمنام تأمين ميشود . كميته هئات امنااز طرف گروهها اجازه دارد روابط عموميء ما را در مجموع اداره كند و تماميّت و كمال مجلّه اصليء جمعيّت ما را تضمين نمايد . آرمان تماميء اين نمايندگي ها خدمت است و خدمتگزاران مورد اعتماد و با تجربهء ما در واقع پيشوايان حقيقيء ما هستند . آنها از سمت هاي خود بعنوان پايگاه مرجعيّت استفاده نميكنند آنها حكومت نمي كنند و كليد ثمر بخشيء آن احترام به هستي است .

10 - گروهها و يا اعضاي آنها بطريقي كه جمعيّت معتادان گمنام درگير شود هرگز نبايد هيچ عقيده اي در مورد مسائل بحث انگيز خارجي ابراز كنند . بخصوص در مسائل سياسي، مسائل مربوط به موّاد (  تخديري ، سكر آور ، روان گردان ) و فرقه هاي مذهبي ، گروههاي معتادان گمنام با هيچكس هيچگونه مخالفتي ندارند و در مورد اين گونه مسائل نميتوانند هيچگونه عقيده اي ابراز كنند .

11 - برخورد اجتماعيء ما در سطح عمومي بايد با رعايت گمناميء شخصي همراه باشد . بنظر ما اعضاي معتادان گمنام بايد از تبليغات پر سروصدا پرهيز كنند . اسامي و تصاوير ما بعنوان اعضإ معتادان گمنام نبايد از راديو يا فيلم پخش شود . و يا در روزنامه و امثال آن به چاپ برسد . روابط عموميء ما بايد بنا بر اصل جاذبه باشد نه تبليغ . ما هرگز نياز به تعريف از خود نداريم و بهتر است بگذاريم دوستانمان ما را توصيه كنند .

12 - ما اعضاي معتادان گمنام اعتقاد داريم اصل گمنامي از لحاظ روحاني اهميّت فراواني دارد و ياد آور آن است كه اصول اخلاقي را به غرائض شخصي ترجيح  دهيم . فروتنيء واقعي را در زندگيء خود حقيقتاً رعايت كنيم و هميشه مراقب باشيم كه محبّت هاي بزرگي كه شامل حالمان شده است باعث ضايع شدنمان نشود و تا ابد در حالت شكر گذاري از آفريدگار خود باقي بمانيم .

دانلود مجموعه كامل سخنراني هاي دكترشاهين فرهنگ

دانلود سخنرانی دکتر شاهین فرهنگ در سمینار ارتباط موث

دانلود كليپ تصويري دكترداريوش فرهنگ

واکنش مولکول آب نسبت به خوبی ها و بدی ها ، تحقیقات

دانلود سخنرانی دکتر شاهین فرهنگ در سمینار زن، عفاف

دانلود سخنرانی دکتر شاهین فرهنگ در سمینار فلسفه عفاف

دانلود سخنرانی دکتر شاهین فرهنگ در سمینار فلسفه نماز

دانلود فايل صوتي سمينار ازدواج موفق دكتر داريوش فرهنگ

دانلود فايل صوتي سمينار خانواده موفق داريوش فرهنگ

دانلود سمينار موفقيت دكتر داريوش فرهنگ

دانلود فايل صوتي سمينار آموزش رسيدن به هدف

انكـــــــــار

انكار چيست؟ چگونه شكل گرفته، از كجا مي‌آيد و به كار گرفته مي‌شود؟

انسان موجودي است كه نيازهايي دارد و البته توانايي هايي براي بر‌آوردن اين نيازها ومهم‌ترين مسئله ما اين است كه بايد به نوعي آنها را ارضا كنيم.

برای نمونه، بعد از نیازهای فیزیكی هوا،غذا ..، احساس امنيت اولين چيزي است كه وقتي به دنيا مي آييم لازم داريم و برايمان مهم است. زيرا احساس امنيت ارتباط مستقيم پيدا مي كند به بقاي ما كه بايد سالم  و زنده بمانيم. امروز خوب می دانیم هر كدام از نیازهای امنیتی من به هم بخورد من از درون متلاشی می شوم.

از حدود يك تا شش سالگي ما با اين واقعيت روبه رو مي‌شويم که وقتي نيازي داريم اگر با ديگران يا با محيط خارج در ارتباط باشيم اين احتمال و امكان وجود دارد كه اين نيازها بر‌آورده شود يا نشود، اما از آنجا كه به تنهايي نمي توانيم نيازهاي خود را برآورده كنيم، به ناچار بايد از طريق ارتباطي كه برقرار مي‌كنيم بتوانيم نيازهاي خودمان را برآورده نماییم.

البته در این راه مشكلاتي به وجود مي­آيد كه از چندين  نيازي كه درخواست مي كنيم تعدادي از آنها ارضا و برآورده شود و بقيه نشود. بنابراين خيلي زود متوجه مي شويم كه نیازهایم از نظر فيزيكي، رواني یا احساسي و عاطفي  برآورده نمي‌شود و دنيا  به گونه‌اي تنظيم نشده است كه نيازهاي مرا برآورده كند.

با توجه به نوع رفتار پدر، مادر، ديگران و شرايطی که در آن قرار می­گیرم، شايد به خاطر درخواستم حتی مورد تنبيه، تحقير و سرزنش قرار مي‌گيرم. در نتيجه اتفاقي كه مي‌افتد اين است كه مكانيزم‌هايي به كار مي‌افتد كه اين آسيب­ها را براي من كاهش دهد.

علت اين است كه بعدها با اين واقعيت تلخ و سخت روبه رو نشوم كه نيازم برآورده نشده است و احساس طرد شدگي و تحقير به من دست ندهد. بنابراين كوشش مي‌كنم كه اول بيرون را ارزيابي كنم و ببينم در خارج چه خبر است.

تا آنجا كه امكان دارد جهان بيروني را دروني مي‌كنم. يعني طبق آموخته ها و تجربه هايم باورهايي درون من شكل مي گيرد و توسط باورهايم حركت و زندگي مي كنم. براي اينكه وقتي نيازها را درون خودمان با واقعيت خارجي منطبق مي‌كنيم، متوجه مي‌شویم اين شخص نیازهای مرا برآورده مي‌كند، به من لذت، محبت و شادي مي دهد، به سراغش مي‌روم.

از شخصی که نتواند اين گونه نیازهایم را برآورده ‌كند، دوري مي‌كنم. اين شخص احتمالاً براي من دردآور و رنج آور است. از او فرار مي‌كنم. بنابراين خود را درگير فعاليت­هاي بيهوده و بي‌حاصل نكنم. پس مكانيزمي در وجود ما در اطراف اين نيازها و خواسته‌ها قرار مي‌گيرد و سبب مي‌شود كه به من و شما تاحدودی حس حمايت و به اصطلاح پشت­گرمي بدهد كه با مسایل و مشكلات بسيار روبه رو نشويم.

از آنجا كه ياد نگرفته­ايم از يك طرف با نيازهای واقعي خود آشنا شويم و از طرف ديگر بدانيم دنياي خارج چگونه عمل مي‌كند و تا حد ممكن آن را پيش بيني و بر مبناي آن عمل كنيم، بیشتر اوقات با شكست­ها، سرخوردگي­ها، تنبيه­ها و تحقيرهاي مختلف و متفاوت روبه رو مي‌شويم.

بنابراين اولين مكانيزمي كه ياد مي گيريم و از آن استفاده مي­كنيم، همين انكار است. يعني واقعيت­ها را انكار
مي كنيم. وقتي چيزي هست مي گوييم نيست و برعکس. از همین جا به ميل و دلخواه خودمان همه چيز را تغييرمي دهيم و حتي باور و اعتقادات و احساسات خود را معيار خلقت قرار مي دهيم.

در بيشتر موارد زندگي هر موقع با مسئله و مشكلي روبه رو مي‌شوم از اين مكانيزم به ظاهر دفاعي ولي در واقع بيهوده و بي حاصل استفاده مي‌كنم. يعني روزي كه من چيزي را مي‌خواهم و به من نمي‌دهند مي‌گويم بي ارزش و بي اهميت است؛ اصلاً چه فايده‌اي دارد؟!

روزي كه احتمالاً كسي چيزي را به دست مي‌آورد و من دلم مي‌خواهد داشته باشم، اما نمي‌توانم، كوشش مي‌كنم این موضوع را اثبات کنم که موضوع موردنظر یا تلاش کسی که به دنبال آن رفته، بيهوده است. انكار نوعي چشم بستن روي واقعيت است.

روزي كه انکار در دوران کودكي تبدیل به یکی از مكانيزم‌هاي دفاعي­ام شد، هنگامی که به بزرگسالي رسیدم در انجام این کار استاد و ماهر می­شوم. به همین خاطر وقتي با واقعيت­هاي تلخ و سخت زندگي روبه رو مي­شوم، دست به انكار مي­زنم.

يعني من قبول نمي‌كنم معتادم. اين درد چيزي نيست، اصلاً دكتر نمي‌روم. دكترها چيزي نمي‌دانند و ...

وقتي در مسير انكار هستم اين مكانيزم­هاي دفاعي كار دست من مي‌دهد. در حالي كه از زندگي رنج مي‌برم، بيزارم، خشمگين و غمگينم، ولي حاضر نيستم قبول كنم اين مسایل و مشكلات را دارم و می­توان براي آن كاري كرد.

بنابراين موضوع را انكار مي‌كنم. مي گويم من مشکلی ندارم. مگر بقيه چه كار مي‌كنند يا احتمالاً مي‌گويم چه فايده‌اي دارد. اينها كه موفق شده­اند همه حقه بازند. با به کارگیری اين مكانيزم امکان توجيه و بهانه­گیری و ایجاد شرايطي را فراهم مي‌آورم تا به واسطه آن كاري انجام ندهم.

به دليل خيال پردازي خاصي كه داريم و آسيب­هایي که در كودكي خورده‌ايم و اينكه ياد نگرفته‌ايم در موقعيت­هاي مختلف و متفاوت هر اندازه كه سخت و تلخ است، چگونگي برخورد با آنها را ياد بگيرم. اول ببينم و درك درستي از واقعيت داشته باشم و صادقانه بگويم اين واقعيت را دوست ندارم و يا حتي به دنبال برطرف كردنش نمي‌روم.

 با انكار مي گويم عيبي ندارد، مشكلي نيست و با اين مكانيزم در تمام زمينه‌هاي زندگي اجتماعي، زناشويي، احساسي، عاطفي، واقعيت و حقيقت را انكار مي‌كنم و فكر مي‌كنم اگر چشمانم را ببندم هيچ چيز وجود نخواهد داشت.

همه اينها به خاطر اين است كه خودمان در فضا و يا منطقه امن قرار بدهيم.

ما خيلي تمايل داريم از هر چيزي كه دردمان مي آورد و ناراحت­مان مي كند، دوري و اجتناب كنيم و در مقابل به طرف مسایل، فكرها و اعمالي برويم كه به ما لذت مي دهند. ما به دنبال راحتي، آرامش و ثبات هستيم. همه اينها به خاطر اين است كه امنيت به دست بياوريم، اما بر اثرناآگاهي، حال و روزمان بدتر شده است.

حال مي خواهيم نگاهي به اين موضوع داشته باشيم و ببينيم انکار در اين قسمت چگونه كار مي كند و حتي جلوي موفقيت و رشد ما را مي گيرد و باعث آسيب رساندن به خودمان مي شويم.

ما كارهايي مي كنيم كه به امنيت برسيم، ولي در مقابل برعكس آن را به دست می­آوریم. همانند عقب انداختن كاركرد قدم­ها، چكاب دندان­ها، خريد وسیله­ای كه برايمان خيلي لازم است را عقب مي اندازيم. اين عقب انداختن در واقع براي اين است كه ما مي خواهيم امنيت را به دست بياوريم.

مي خواهيم از درد چكاپ دندان يا از درد پرداخت پولي كه براي خريد لازم است شايد ناآگاهانه فرار كنيم. فكر مي كنيم اگر آن راعقب بیندازيم، روزي ممكن است اصلا نخريمش يا اصلا از دستش خلاص شويم و انجامش ندهيم و از اين ناملايمتي يا از فشاري كه به ما مي آيد، رها شويم.

فشار همان درد است اما با حجم كمتر. هر چيزي كه به ما يك مقدار تشويش و التهاب مي دهد وعصباني یا غمگين­مان مي كند، هر احساسي كه به ما فشار روحي مي آورد، از آن دوري مي كنيم و سعي داريم آن را كنار بگذاريم.

مواردی كه خيلي به ما فشار مي آورد، مسایلی است كه يا ناشناخته­اند يا قبلا آنها را شناخته­ايم و مي دانيم كه  دردآور، تلخ و ترسناکند و تجربه بد اضطراب آور و ترسناكي از آنها داشته­ايم. پس حالا به دنبال خطر کردن نمی­رویم تا دوباره آن را تجربه كنيم. مبادا دوباره آن خاطرات، زخم­ها، آزار و اذيت­ها، ترس و آن فشارها به ما وارد شود.

پس ريسك نكردن براي نگه داشتن امنيت است، اما در واقع چه اتفاقی می­افتد، وقتي ريسك نمي كنيم؟

اعتماد و شهامتي را كه در قدم هاي قبلي به دست آورده­ايم را انجام نمي دهيم و با اين عمل رشد شهامت و اعتماد را متوقف مي كنيم. در نتيجه بهبودي و شفا هم پيدا نمي كنيم. ممكن است خودمان را در نقطه امني نگه داريم، اما به هدف نمي رسيم.

اين  محدود كردن، بعد از مدتي فشار مي آورد. چون خيلي وقت­ها ما زندگي خودمان را با افراد ديگري مي سنجيم كه در سن و موقعیت و محيط ما هستند و معنا پيدا مي كنيم، اما وقتي كه در اين محدوديت­ها خودمان را نگه مي داريم، بقيه اشخاص مسایل ديگري را  تجربه مي كنند. از ما جلو مي زنند و بعد از  مدتي اين محدوديت­ها به فرد فشار مي آورد و حال ما خراب مي شود.

يعني ابتدا ببه خاطر ترس­هايمان خودمان را باز نكرده­ايم و براي آن كاري انجام نداديم و خود را محدود كرديم. از ترس­مان پشتيباني و حمايت كرديم كه در فضاي امني بمانيم. در حالي كه بعد از مدتي خود اين فضاي امن تبدیل مي شود به فضاي زندان كه جلوي ما را مي گيرد.

در واقع ما به مسایلی چسبيده­ايم و از آنها دفاع كرده­ايم كه براي ما خطر محسوب می­شد و جلوي رشد و موفقيت ما را مي گرفت. ما امنيت را مي خواستيم برای اینکه آرامش داشته باشيم، اما با محدود كردن آرامش، امنيت را هم از دست مي دهيم و حالت بي حوصلگي و يكنواختي به ما دست مي دهد كه خودش از هر دردي بدتر مي شود.

خيلي وقت ها ما براي اينكه امنيت ظاهری خودمان را حفظ کنیم، از خير هدف­مان مي گذريم. گاهی براي اينكه مبادا شكست و صدمه بخوريم، از ابتدا شكست را مي پذيريم و تسليم مي شويم از ترس اینكه مبادا شكست بخوريم و ناراحت شويم!

گاهی برای خلاصی از دست بسیاری مسایل، بيشتر به طرف آنها کشیده می­شویم و آنها را نگه مي داريم، در شرایطی که اصلاً راحت نيستيم. بعضي وقت­ها با اهمال كاري و مسئوليت گريزي اين كار را انجام مي دهيم. همانند كفشی كه ميخ دارد. به جاي اينكه كفش را در بياوريم و ميخش را بكنيم، كفش را در پايمان نگه مي داريم و ياد مي گيريم كه چگونه كج و كوله راه برويم كه اين ميخ كمتر به ما فشار بياورد.

انكار به ما كمك مي‌كند تا كمبود عشق و محبت، احساس جدايي، تنهايي، بي‌ارزشي و پوچي  را در خود سركوب كنيم و به خاطر درد، اضطراب و افسردگي به داروي قوي‌تري احتياج داريم. زيرا طبيعت افراطي داريم. به همين دليل مسكن قوي‌تر جستجو مي‌كنيم.

يك راه حل براي ما لذت جويي است و لذت را در غذا، قمار، روابط جنسي، موادمخدر، مشروبات الكلي و چيزهاي ديگر پيدا مي‌كنيم تا احساس تنفر از خود و گوشه گيري و تنهايي را به این ترتیب كنترل كنيم.

زمان مصرف موادمخدر يا خوردن غذاي خاص يا تجربه جنسي تنها ساعاتي است كه احساس هيجان، ارتباط، تعلق و رهايي مي‌كنيم و اين جايي است كه روح خود را مي‌فروشيم و تنهايي خود را با بي‌حسي معادله مي‌كنيم.

اين آغاز يك رابطه عاشقانه و بيمارگونه بين ما و اعتيادمان است و با وفاداري خود مهر اين رابطه را مستحكم مي‌كنيم. اين رابطه مرموز و مخرب پايه اساسي و عميق سيستم فكري و كوركورانه ما مي‌شود و به مرور زمان قادر نيستيم خود را از اين دام نجات دهيم.

ديد و اعتماد ما نسبت به اصول انجمن خيلي مهم است. زیرا شیوه رفتار ما به اصول  خيلي متفاوت خواهد بود. چون اگر اعتماد نداشته باشيم يا شرايطي باشد كه ما را بترساند، طريقي كه قدم كار مي كنيم متفاوت مي شود تا اينكه آينده روشني را ببنيم.

درست مثل رفتار نسبت به كسي كه به او اعتماد داريم و نسبت به كسي كه از او مي ترسيم يا در مقابل رويدادها وقتي سر حال و خوشحال هستيم و هنگامي كه احساس غمگيني يا عصبانيت مي كنيم، متفاوت پاسخ مي دهيم.

حالا خودتان را نگاه كنيد و ببينيد كه چقدر آدمهايي كه اذيت­تان مي كنند را تحمل مي كنيد. از ترس اينكه مبادا اگر از آنها دور شويد یا جدا شويد امنيت تان به خطر بيفتد. يك مورد ديگر اين است كه خيلي وقت­ها براي اينكه انسان امنيت ظاهری خود را حفظ کند، تظاهر به قوي و زورمند بودن می­کند كه كسي جرات نكند به اين امنيت صدمه بزند.

تمام اينهايي كه گفتيم به اضافه چند مورد ديگر، روش­هايي است كه ما براي رسيدن به امنيت از آن استفاده مي كنيم، ولي هم غير سازنده است و هم اصلا به امنيت نمي رسيم. برخی براي اينكه امنيت خودشان را نگه دارند، به ديگري حمله مي كنند. صدمه مي زنند. دروغ مي گويند. تظاهر مي كنند. خيانت مي كنند.

به خاطر اينكه با انكار زندگي مي­كنند. همه اينها به خاطر چيست. به خاطر اينكه از خودشان محافظت كنند و خودشان را نگه دارند، ولي در آخر چطور مي شود؛ نه از خودشان محافظت می­کنند نه از رابطه­شان، نه از آن شخص مقابل.

پس چه كار كنيم؟ جواب روشن است؛ از انكار دست بكشيم و با واقعيت­ها روبه رو شويم و امنيت را از راه­هاي درست به اين صورت به دست بياوريد كه درون­مان دنبالش بگرديم. امنيت بيروني نمی­تواند امنيت واقعي باشد. امنيت دروني ايماني است كه شخص را به خود بياورد و جايگاه امن را درون قدرت­ها، توانايي­ها و ارزش­هاي خود جستجو كند و حتی آنجا چنین شرایطی را خلق كند و پرورش بدهد.

چنین امنيتي براي هميشه مي ماند. كسي نمي تواند آن را از شما بگيرد. نمي تواند ايمان­ به خودتان را از شما بگيرد. كسي نمي تواند عشقي كه به خودتان داريد و اهميتي كه به خودتان مي دهيد را از شما بگيرد. كسي نمي تواند آسیبی به آن وارد كند.

يكي از مواردي كه مي توانيم بگوييم امنيت را براي ما به وجود مي آورد، دانش در مورد اين است كه من از پس اتفاقاتي كه قرار است برایم بيفتد به هر صورت برمي آيم. تمام دانشي كه دارم، آنچه ياد گرفته­ام در خاطرم هست و از آن جايگاه دانشم اتفاقاتي كه ميفتد را به بهترين نحو انجام مي دهم.

اگر درست نگاه كنم در مدتی كه پاكم و مواد مصرف نمي كنم، اگر زنده ماندم و دارم نفس مي كشم، بسیاری از مسایل را پشت سر گذاشته­ام. اگر مصرف مي كردم، ممكن بود الان زنده نباشم. هر روزي  كه پاك هستم و به روند بهبودیم ادامه مي دهم، یعنی كاري كردم كه هنوز مفيد است و توانسته­ام با تمام احتمالاتي كه مي توانست براي من خطرلغزش داشته باشد و امنيت من را به خطر برساند، مبارزه کنم و پیروز شوم.

اگر تا امروز زنده ماندم، اگر با تمام مشكلاتي که داشتم هنوز به بهبوديم ادامه مي دهم، اينجا هستم و دارم نفس مي كشم، پس اين ايمان را به خودم داشته باشم كه كار خوب و درستی مي كنم كه توانسته ام پاك بمانم. بر همین اساس فكر مي كنم با استفاده از همین ايمان يا راهم را بلدم و با احتمالاتي كه قرار است اتفاق بيفتد روبه رو مي شوم يا بلد نيستم، ولي راهش را پيدا مي كنم و یاد می­گیرم.

معتقدم آنقدر مغز، هوش و مهارت دارم كه در آن لحظه چيزي را ياد بگيرم كه وجودم را امن كند و بروم جلو. يعني آنجا كه به خاطر ترس از اشتباه و شكست قدمي برنمي داريد و حاضر نيستيد منطقه امن­تان را رها كنيد و نکته­های جديدي را ياد بگيريد، فقط به خودتان بگوييد هر اشتباهي يك هديه است براي ياد گرفتن.

من نمي گويم براي ماشين يا منزل­تان دزدگير نخرید. هر كاري براي ایجاد امنيت دوست داريد - اگر به كسي صدمه نمي زند - انجام دهيد، ولي يادتان باشد امنيت اصلي بايد از درون خودتان سرچشمه بگيرد. از مدلي كه برنامه­ريزي مي كنيد براي هدف­هايتان. از مدلي كه با آدم­هاي ديگر رابطه برقرار مي كنيد. بر اساس اینکه چه نيتي در سر دارید، امنيت آنجا است و آنجا باید دنبالش بگرديد.

انكار، جزء اصلي بيماري ما است و در وجود همه ما با میزان و شدت­هاي مختلف وجود دارد.

انكار، بُعد ويرانگر بيماري ما است. زیرا ما را در الگوي رفتاري كه به صورت فرآيندي مخرب و ويرانگر درآمده است، حبس و گرفتار مي‌كند.

انكار، شامل سيستم­هاي دفاعي پيچيده و ترفندها و حيله‌هايي است كه ما به صورت ناآگاهانه و به منظور جلوگیری از مواجهه خود با واقعيت، از آن استفاده مي‌كنيم. بعضي از اشكال و انواع قابل تشخيص انكار به این شرح است.

انكار ساده: وانمود كردن به وجود نداشتن چيزي كه در واقع وجود دارد. همانند ناديده گرفتن علایم و نشانه‌هاي بيمارهاي جسمي كه نمايانگر وجود مشكل است.

كم و كوچك جلوه دادن: تمايل به اعتراف به وجود مشكل و تمايل نداشتن به پذيرش وخامت آن. مثل اعتراف به وجود سردي و رنجش در يك ارتباط. در حالي كه در واقع خيانت آشكار و علني در رابطه وجود دارد.

سرزنش و مقصر دانستن: مقصر دانستن شخص ديگر به عنوان عامل يك مشكل. رفتار موجود انكار نمي‌شود، ولي علت بروز آن شخص ديگري معرفی می­شود. همانند مقصر دانستن و سرزنش والدين به خاطر رفتارهاي نامناسب معمول خودم. "تو اعصاب مرا خرد كردي و هميشه غر مي‌زني".

من دير به خانه مي‌روم. از من مي‌پرسند چرا دير به خانه مي‌روي، مي‌گويم به اين خاطر كه همسرم مدام غر مي‌زند. از همسرم مي‌پرسند چرا غر مي‌زني مي‌گويد به خاطر اینكه او دير به خانه مي‌آيد.

 

توجيه و عذر و بهانه آوردن: عذر و بهانه آوردن، دليل تراشي، توجيه و ساير توضيحات كه براي رفتار خود يا ديگران ارایه مي‌دهيم. همانند اینکه به بهانه بيماري، از رفتن به جايي طفره می­رویم. در حالي كه علت واقعي آن خماري يا نشئگي است. نمونه دیگری از توجیه؛ "من فقط تفريحي و براي سرگرمي از چيزي استفاده مي‌كنم تا لذت ببرم."

كلي بافي كردن: گاهی با مشكلات به صورت كلي و سطحی مواجه می شویم و از بحث­ درباره موضوعات فردي در خصوص یک وضعيت مشخص خودداری می­کنیم. برای نمونه، با يك دوست به خاطر سرماخوردگي­اش همدردی می­کنیم. در حالي كه مي‌دانيم علت اصلي مشكل دوست­مان اعتياد به مواد مخدر است.

طفره رفتن: تغيير دادن موضوع صحبت به منظور اجتناب از بحث­ها و موضوعات كه براي ما مشكل آفرين شده­اند. برای نمونه می­گوییم؛ "من تحت فشار هستم. الآن وقتش نيست. يك سري كار دارم."

به این ترتيب از موضوع طفره مي رويم يا تمايلی به بيان احساسات خود نشان نمی­دهیم.

گلاويز شدن با افراد: بروز خشم و تحريك پذيري در شخص، زماني كه به وضعيت موجود اشاره‌اي مي‌شود. با عصباني شدن ضعف و شرم خود را مخفي مي كنيم .

وقتي هنگام انجام يك عمل خلاف كسي مچ ما را مي گيرد يا نمي خواهيم كه ديگران به ما نزديك شوند و از ضعف­هایمان خبر داشته باشند، از عصبانيت به عنوان يك وسيله دفاعي استفاده می­کنیم و ديوار به دور خود مي كشيم.

دليل: همه در عروسي‌ها و مهماني‌ها و تعطيلات استفاده مي‌كنند.

كنترل: من قادر به كنترل هستم. مي‌دانم كجا، چه زماني و چقدر مصرف كنم.

دروغ: من چنين حرفي نزدم. من چنين كاري را انجام ندادم. (انكار دروغ گفتن نيست، اما با دروغ گفتن خود را آشكار مي­كند)

روشن فكري: من در كارهايم موفقم، تحصيل كرده­ام و مواظب رفتارم هستم. من كه بچه نيستم.

تجزيه و تحليل: مواد مرا آرام مي‌كند و مي‌توانم آرامش داشته باشم، براي اينكه بتوانم كار كنم.

انكار به شكل­هاي بسيار متنوعي وجود دارد.

انكار صريح و روشن در مواردي كه شخص دچار مشكل است به صورت جملاتي همانند من مشكلي ندارم. من معتاد نيستم. همانطور كه مي‌دانيم این شیوه آشكارترين و آسان‌ترين شكل انكار است.

فرم پنهاني انكار كه كشف و راه يافتن به آن دشوارتر است و فرد معتاد را با مشكلات فراواني روبه رو مي‌كند با وجودي كه از پیامدهای آن كار آگاهيم، بازهم به راه خودمان ادامه مي‌دهيم.

دلايل انكار: خودفريبي و فرار از مسئوليت به یقین منافع پنهاني براي ما دارد كه باعث مي‌شود به اين كار ادامه دهيم.

دست نكشيدن از لذت جويي و لذت طلبي، روبه رو نشدن با مشكلات، ادامه دادن به بي‌نظمي، نپذیرفتن مشكلات موجود، روبه رو نشدن با نقص­ها و اشتباه­ها.

1- وقتي از زير كارهايي كه مسئوليت دارد يا ناخوشايند است يا از آن كار واهمه داريم با به تعويق انداختن آن با خودفريبي احساس آرامش به دست مي‌آوريم. تا زماني كه به فرار كردن از كار ادامه مي‌دهيم مي‌توانيم همين‌طور كه هستيم بمانيم و به اين ترتيب از تغيير كردن و قبول مسئوليت سر باز زنيم.

2- وقتي احساس دلتنگي و دل آزردگي داريم كسي را پيدا مي‌كنيم تا او را سبب اندوه خود بدانیم و سرزنش مي‌كنيم تا مسئوليت را از خودمان دور كنيم و تقصير عوامل بيروني بیندازیم و با ايراد گرفتن از ديگران، ديگر قرار نيست به اشكالات خود بپردازيم.

3- با ايفاي نقش منتقد، در مورد فعاليت­هاي ديگران احساس اهميت مي‌كنيم و با تعريف از آنها براي خودمان ارزش قایل مي‌شويم و به خودفريبي ادامه مي‌دهيم.

4- با انتظار بهتر شدن اوضاع، مي‌توانيم ساكت باشيم و همه را به خاطر شكست‌هايمان سرزنش كنيم. اين هم يك روش براي دوري كردن از مسئوليت و كار نكردن است.

5- با دوري كردن از فعاليت و كارهايي كه احتمال ريسك كردن دارد، براي هميشه از احتمال شكست دوري مي‌كنيم. به اين ترتيب هرگز ناگزير نخواهيم بود با شك و ترديدي كه نسبت به خودمان داريم روبه رو شويم.

6- همدردي و دلسوزي دیگران را به خود جلب مي‌كنيم تا به خاطر احساس اضطراب مان كه ناشي از انجام ندادن كارهايي است كه قصد انجام­شان را داشتیم، دیگران همواره دلسوزمان باشند.

7- اگر كارها را به حد كافي به تعويق بیندازيم و كمترين وقت را براي انجام آنها اختصاص دهيم، مي‌توانيم عملكرد ناقص خود را به حساب كارهاي ديگر و كمي وقت بگذاريم و به اين وسيله عيب خود را توجيه مي‌كنيم.

8- با مقايسه كردن و سرزنش ديگران ممكن است كه بتوانيم چيز يا شخصي را پيدا كنيم كه آنها را مقصر بدانيم و اين امكان را به ما مي‌دهد كه خود را فراتر يا بهتر از آنچه كه هستيم بدانيم.

با دوري كردن از كارها مي‌توانيم از موفقيت فرار كنيم. در نتيجه از احساس زنده بودن، خوب بودن و پذيرش تمامی مسئوليت­هايي كه موفقيت به همراه دارد نيز دوري كنيم.

نقطه ضعف ما در انكار سبب مي‌شود كه از لحظه حال استفاده نكنيم و بيهوده اميدوار باشيم در آينده اوضاع بهتر خواهد شد. منتظر مي‌مانم تا وضع بهتر شود يا اينكه شرايط حاضر خود به خود بهتر خواهد شد. برخي معتادان براي مشكلاتشان كاري انجام نمي‌دهند. اوضاع تغيير مي‌كند، اما بهتر نمي‌شود.

اوضاع، شرايط، وقايع و اشخاص خود به خود و به تنهايي بهتر نمي‌شود. اگر از پاكي­تان تا اين لحظه راضي هستيد به اين دليل است كه براي بهبوديتان كاري كرده‌ايد. جلسه رفته‌ايد، قدم كار كرده‌ايد و خدمت كرده‌ايد.

گاهي ما مصمم مي‌شويم كارهايي را انجام دهيم، اما زمان عمل كه مي‌رسد بين دو تصميم قرار مي‌گيريم؛ انجام دهيم يا خير. با ترديدي كه به خود داريم، با نگراني آن كاري را انجام مي‌دهيم كه با بيماري ما سازگار است. يعني فرار و با گفتن "آن را بعد انجام خواهم داد" جانشين قابل قبول‌تري پيدا مي‌كنيم تا اينكه بگوييم اين كار را انجام نخواهيم داد.

مثلا مي خواهم بروم گواهينامه رانندگي بگيرم. مي گوييم بعد مي روم. اقدام مي كنم، اما حقيقت اين است كه مي‌ترسم به خوبي از عهده آن برنيايم.

ما حتي به خاطر شكست­هاي پي در پي و نپذيرفتن واقعيت و فرار از مسئوليت هميشه ديگران را سرزنش مي‌كنيم و مقصر مي‌دانيم. همانند جامعه، قوانين و مقررات، مكان جغرافيايي، خانواده، گرما و سرما، شرايط كاري و ...

از همه مهمتر، چيزي در درون ما است كه نيازش آگاه نبودن و هوشيار نبودن به رفتارهايمان است و هميشه به ما مي‌گويد تو مقصر نيستي، ديگران مقصرند. تو به هيچ كسي احتياح نداري، من مراقب تو هستم. اگر هم احتياج داري وانمود كن كه احتياج ندارم. ما عادت كرده­ايم خودمان را تبرئه كنيم و ديگران را مقصر بدانيم.

براي ارضاي خواسته بيماري خود احتياج به يك دشمن داريم و ابزار بيماري مقايسه كردن است. مانند طول

پاكي، نوع مواد مصرفي، سن، شكل ظاهري، باورها و اعتقادات، مذهب، لهجه، وضعيت مالي. در آخر هدف نهايي خداوند بود كه او را عامل تمامی بدبختي‌ها و شكست‌هايم مي‌دانستم.

اينها نمونه و دلايل راحت و دروغي است كه هرگاه در برابر انجام كار يا مشكلي قرار مي‌گيريم، مطرح كنيم. بعضي مواقع به خود مي‌گوييم در آينده به طريق ديگري زندگي خواهم كرد و كارها را درست مي‌كنم. درست است كه مشكلي دارم، اما قادر هستم با اراده شخصي و با درست زندگي كردن مشكلاتم را برطرف ‌كنم، فقط احتياج به زمان دارم.

بايد بدانيم كه اين ادعاها همه توخالي هستند. بدون شك اين ضرب المثل را شنيده‌ايد كه مي‌گويد زمان هر دردي را شفا مي‌دهد. متأسفانه اين جمله صحت ندارد. ما معتادان بر اساس تجربه خود و دیگران این را مي‌دانيم که دردها و تلخي­های آزارنده­ای که چند سال آنها را حمل كرده‌ايم، با گذشت زمان نه تنها شفا نیافته­اند، بلكه وخيم‌ترهم شده­اند.

زخمهايي كه درمان نشدند، چرك كرده­اند و پخش شدن آنها در تمامي بدن باعث عفونت دایمی شده است كه اگر در پي درمان آن نباشيم و فقط به زمان تکیه كنيم، زمان وجود دردها را طولاني‌تر مي‌كنيم. اطمينان داشته باشيم با موشكافي دقيق مي‌توان از شر انكار رها شويم.

اگر شما در انكار به سر مي‌بريد و از ادامه دادن به كارتان لذت می­برید، اما در عوض ناراحتي دردها، زخم‌هاي درون، افسردگي، احساس گناه و تقصير، شرمندگي و خجالت، اضطراب و نگراني، خشم و عصبانيت، ناتواني و ناكامي باعث درد کشیدن­تان می­شود.

 اگر خواهان بهبودي هستيم قدم اول دست برداشتن از انكار است. بايد به اين موضوع اعتراف كنيم كه بر اثر ناتواني و انكار مشكلات و مسایل خود را سال‌ها مخفي كرده‌ايم. اگر از انكار دست نكشيم، دچار مشكلات زير خواهيم شد.

 1- احساسات­مان از كار مي افتد يا سركوب مي شود. زماني كه در انكار به سر مي بريم، احساسات و عواطف خود را از بين مي بريم و تنها راه رهایي از اين امر اين است كه با آنها مواجه شویم و چگونگي برخورد و ابراز آنها را ياد بگيريم و آنها را آزاد بگذاريم.

بیشتر معتادان تحت كنترل احساسات زندگي مي كنند. يك احساس را سركوب و با يك احساس ديگر زندگي مي كنند. براي مخفي كردن، ارضا شدن، اصلاح يا تغيير و سركوب احساساتي همانند تنهایي، منزوي بودن، غم حقارت یا شكست مواد مصرف مي كرديم.

2- انرژي­مان تلف مي شود. افسردگي و نگراني ثمره انكار است و با فرار از گذشته و نگراني از آينده مرتب انرژي­مان را بيهوده تلف مي كنيم و دایم بين گذشته و آينده گيج و مبهوت هستيم. با نپذيرفتن مسئوليت­ها و كارها موجب نگراني نسبت به امري در آينده مي­شويم و اين نگراني جانشين زمان حال است. در حالي كه دگرگوني مثبت فقط در زمان حال امكان پذير است.

3- رشدمان را متوقف مي سازد. تا زماني كه عادت­ها، خطاها و مسایل خود را مخفي مي سازيم، هرگز بهبود پيدا نمي كنيم و دایم در اشتباهات و خطاهاي خود باقي مي مانيم. در مسير بهبودي نمي توانيم موفق باشيم تا زماني كه از انكار دست بکشیم و به سوي حقيقت برگردیم.

4- ما از خدا جدا مي شويم. هنگامي كه انسانيت خودمان را انكار و نقش خدا را ايفا مي كنيم، مثل كنترل و تغيير دادن اوضاع و شرايط و ديگران و خود را خسته و درمانده مي كنيم، خداوند آماده كمك به ما است. تا زمانی كه در انكار و كنترل به سر مي بريم، از قدرت خداوند براي كمك به خود دريغ مي كنيم.

5- از روابط محروم مي شويم. تا زمانی كه در انكار به سر مي بريم دچار اين باور نادرست هستيم كه با مهارت مسایل و مشكلات خود را از مردم مخفي كرده­ايم. در حالي كه هيچ اطلاعي نداريم كه همه نه تنها از مشكلات ما با خبرند بلكه به خوبي ناظر آن نيز هستند. در واقع با دروغ به خودمان لطمه مي زنيم. چون آن چيزي كه مي گویيم، نيستيم. بلكه رفتارمان در رابطه با خود، ديگران و نيروي برتر دچار مشكل شده  است و شايد هم براي خود گرفتاري­هاي  قانوني ايجاد كرده باشيم.

در لحظه ها و شرايط است كه نشان مي دهد ما كي هستيم و چه باوري داريم.

6- درد را طولاني­تر مي­كنيم. ما به اشتباه به خود تلقين كرده ايم كه انكار درد ما را حمايت مي كند. ما معمولاً تمايل به پنهان شدن داريم. هميشه تلاش مي كنيم با انواع پوشش­هاي اخلاقي، ذهني، مذهبي و روحاني خود واقعي­مان را پنهان كنيم. ماسك و نقاب به چهره مي زنيم تا آنچه كه درون ما است به خارج درز نكند و خودمان را آن گونه كه هستيم به سايرين نشان ندهيم و چيزي كه فكر مي كنيم خوب است را براي ديگران نمايش دهيم، ولي در واقع چنين نيست. اين پوشش سرانجام باعث رسوایي، خجالت و حقارت ما مي شود.

پادزهر انكار چيست؟

درد: درد بيشتر باعث مي شود كه به خودمان بيایيم. درد باعث مي شود كه واقعيت را بپذيريم و به ناتواني خود پي ببريم.

 

به طور معمول سه عامل باعث مي شود كه دست از انكار برداريم .

1- بحران: بحران­هايي كه در زندگي ما وجود دارد مثل عوامل شغلي، رفتاري، كاهش وزن، خستگي، مادي و مالي، هزينه رو به افزايش مواد مصرفي، نگراني از دست دادن شغل و ...

2- رويارویي: دوستان و خانواده كه حقيقت گو هستند و به ما رك و راست مي گويند كه ما چه اشكالي داريم، فريب و دروغ­هاي ما را باور نمي كنند و از كمك كردن به ما پرهيز مي كنند.

3- فاجعه و ترورهاي شخصيتي: گرفتاري­هايي قانوني، از دست دادن خانواده، زنداني شدن، ترورهاي شخصيتي، احساسي، عاطفي، از دست دادن تلاش و اتفاقات ناگوار.

 در انجمن مي شنويم كه درد باعث رشد ما مي شود اما كدام درد؟ اگر كسي در سر ما بزند يا از ما سوءاستفاده کند و ما از اين موضوع دچار درد شويم آيا اين باعث رشد ما مي شود يا اينكه ما با احساس حقارت به زندگي ادامه مي دهيم.

مثالي است كه عده اي از معتادان مي زنند، مي گويند؛

فشاري كه از بيرون به يك تخم مرغ مي آيد، باعث شکسته شدن آن می­شود و يك زندگي از بين مي رود و آن تخم مرغ به درد نيمرو مي خورد، اما فشاري كه از درون به تخم مرغ وارد مي آيد و باعث شکسته شدن آن می­شود، از درونش يك جوجه و زندگي بيرون مي آيد..

Pedram1behboudi.blogfa.com

خود محوري

خود محوري

وقتي صحبت از خود محوري به ميان مي آيد، منظور تغيير دادن ديگران، بي ملاحظه بودن، منفعت طلبي و مسئوليت گريزي است. در اين زمينه مي خواهيم موضوع خود يا من كه در ابعاد وجوديمان است را شناسايي كنيم.

نخست، خودي كه از او آگاه هستيم. مثل آگاه بودن از  نام و خانواده. چقدر درس خوانده­ايم. بچه كدام شهر يا محله هستيم و ديگر، خودي كه در ذهن­مان با او رابطه برقرار مي كنيم و گاهی اين خود را محكوم می کنیم و مورد سرزنش و قضاوت قرار مي دهيم. بعضي مواقع به آن مي گوييم غرور.

يعني فاصله بين من واقعي با من ايده الي و در بحث هاي ديگر به موضوع تولد تازه و يا خود مقدس را مورد بررسي قرار خواهيم داد. اما اول مي پردازيم درباره خودي را كه از آن آگاهي داريم و چگونگي شكل گيري آن.

وقتي من و شما به دنيا مي آييم، متوجه مي شويم ديگران  به ما توجه دارند و در ارتباطند. به تدريج به  جايي مي رسيم كه متوجه وجود خودمان مي شويم واز اين جا سر و كله "من" پيدا مي شود.

اين "من" است كه توجه مي كند و توجه مي­گيرد و شروع  مي شود به ساخته شدن. يعني من متوجه مي شوم. من بچه ام. اين مادر من است. مادر م به من غذا مي­دهد. وقتي غذا مي خورم لذت مي ببرم و ...

كودك در سنين پايين این قدرت را ندارد كه خود را جاي ديگري بگذارد و نقطه نظر ديگران را نمي فهمد. خودش را محور كائنات مي پندارد و تصور مي كند همه چيز در حول محور وی اتفاق مي افتد. مثلا اگر از كودك بپرسي اسم برادرت چيست، مي گويد؛ كورش، اما از او بپرسي برادر كورش كيست، نمي داند چه بگويد.

"من" شروع مي كند به جمع شدن و بزرگ شدن و هميشه مقداری توجه مرا به خود جلب می­کند. همانند اینکه، من تشنه ام، گرسنه ام، غمگينم، خشمگينم. كسي را ديدم از من خوشش آمد، با هم دوست شديم. از فلاني بدم مياد. از يك موضوعي حالم بد شد يا خوشحال شدم. يك پيامي را شنيدم اميدوار شدم.

هميشه مقداري از انرژي ما صرف اين "خود" مي شود و اگر از تعادل بگذرد به خود محوري و خود شيفتگي می­رسد. اگركمتر شود، حالت ناديده گرفتن به خود می­گیرد و به حقارت و بي ارزشي مي انجامد.

از حدود يك تا شش سالگي ما با اين واقعيت روبه رو مي‌شويم که وقتي نيازي داريم، اگر با ديگران و يا با محيط خارج در ارتباط باشيم اين احتمال و امكان وجود دارد كه اين نيازها بر‌آورده شود يا نشود.

از آنجا كه به تنهايي نمي توانيم نيازهاي خود را برآورده كنيم، به ناچار بايد از طريق ارتباطي كه می­گیریم، نيازهايمان را برآورده سازیم، اما اين خطر وجود دارد كه از چندين  نيازي كه درخواست مي كنيم، تعدادي از آنها ارضا و برآورده شود و بقيه نشود. بنابراين خيلي زود متوجه مي شويم كه  همه احتياجاتم از نظر فيزيكي، رواني، احساسي یا عاطفي  برآورده نمي‌شود  و دنيا به گونه‌اي تنظيم نشده است كه نيازهاي مرا برآورده كند.

با توجه به نوع رفتار پدر و مادر و ديگران، حتي ممکن است به خاطر درخواستم مورد تنبيه، تحقيریا  سرزنش قرار بگيرم. در  نتيجه مكانيزم‌هايي به كار مي‌افتد كه اين آسيب­ها را براي من كاهش دهد. علت اين است  كه بعد با اين واقعيت تلخ و سخت روبه رو نشوم كه نيازم برآورده نشده است. كوشش مي‌كنم كه اول بيرون را ارزيابي كنم و ببينم در خارج چه خبر است.

تا آنجا كه امكان دارد جهان بيروني را دروني مي‌كنم. براي اينكه وقتي نيازها را در درون خودمان با واقعيت خارجي منطبق مي‌كنيم، متوجه مي‌شويم از اين آدم نمي‌توانيم اين انتظار را داشته باشيم. اينجا نمي‌توانيم اين را بخواهيم. آنجا نمي‌توانيم دنبال آن چيز برويم. براي اينكه يا وجود ندارد يا به ما نمي‌دهند. بنابراين خود را درگير فعاليت­هاي بيهوده و بي‌حاصل نمي‌كنيم.

متوجه مي‌شوم كه اين شخص احتياجات مرا برآورده مي‌كند. پس سراغش  مي‌روم. آن شخص اين گونه احتياجاتم را برآورده نمي‌كند. پس از او دوري مي‌كنم. اين شخص احتمالاً براي من درد آور و رنج آور است، پس از او فرار مي‌كنم. اين شخص به من لذت محبت و شادي مي‌دهد، پس به سمت او حركت مي‌كنم.

شما اگر آدمي را ديديد اعتماد و اطمينان و پشتكار دارد يا ندارد اين آدم خوش­بين، بدبين، منفي، مثبت، اميدوار، نااميد، مضطرب، احساس گناه، احساس شرم، شكاک، كينه توز، خشمگين، بدجنس یا وسواسي است نباید دلیل آن را در سن هاي بالا جستجو كنيم.


ادامه نوشته

انگيزه

وقتي مي پرسيم :چه چيزي باعث مي شود معتادان دست به كارهاي ناهنجار بزنند؟يا انگيزه و اعتقاداتي كه باعث شد تا من در آن شرايط به اين شكل عمل كنم چه بودند؟

در واقع به علت و چرايي رفتار اشاره مي كنيم و منظورمان اينست كه چه عاملي باعث بروزچنين رفتار شد و به مانيرو و جهت داد.

مثلا شب عيد بود. بساطي ها جمع بودند در خيابان و پياده رو بسيار شلوغ بود. ديدم پدري فرزندش را بد مي زند. طاقت نیاوردم. رفتم و با حالت ناراحت به پدر بچه تذكر دادم و بچه را از پدرش جدا كردم. متوجه شدم كه این مرد چند دقيقه اي بچه را گم كرده بود و از روي ناراحتي
 و نگراني داشت بچه­اش را تنبيه مي كرد.

وقتي از آنها جدا شدم، در ذهنم پدر بچه را قضاوت مي كردم و مقصر مي دانستم.
 مي گفتم؛ واقعا بعضي­ها لياقت بچه داشتن را ندارند. كتك كه كار نمي كند، فقط آسيب
 مي رساند. صميميت، محبت و تشويق است كه آينده بچه را مي سازد .

وقتي موشكافانه انگيزه­ام را بررسي کردم، مسئله ای كه محرك من بود برای اینكه بروم از آن بچه حمايت كنم مهرباني من نبود، خشم من بود كه در كودكي از پدرم كتك خورده بودم. نوعی جنون به من دست داد و هیجان زده شدم كه بروم از كودك دفاع و حمايت كنم. الان كه اين حرفها را در ذهنم مي زنم در واقع دارم از كودك درون حمايت مي كنم و او را دلداري مي دهم.

من الان كه پاك هستم، معتاد در حال مصرف را مسخره و قضاوت نمي كنم يا اگر ببينم كسي معتادي را اذيت مي كند ياد روزهاي مصرف خودم مي افتم كه تحقير مي شدم و چون اين حالت را نمي توانم بپذيرم خشمگين مي شوم و مي روم كمكش مي كنم. اين عمل ربطي به خوبي من ندارد. اين نتيجه حال من است. يعني اين حال من است كه محرك  مي شود، بروم كمك كنم.

من اگر در اتوبوس از روي صندلي بلند مي شوم تا یک پیرمرد جایم بنشيند، ربطي به خوبي من و احترام گذاشتن به ديگران ندارد. من از روي ترس بلند مي شوم که اگر زماني پير شدم جوانترها بلند شوند تا من بنشينم. البته الان تا سوار مترو مي شوم و با سرعت روي صندلي مي نشينم خودم را
مي زنم به خواب تا اگر خانمي يا پيرمردي آمد جلوي من ايستاد، بلند نشوم. احساس گناه و خود آزاري نیز نكنم. اگر اين كار را نكنم هميشه بايد بايستم که بر اثر شلوغي و فشار ديگران كمر درد مي گيرم.

يكبار بلند شدم تا چند روز كمر درد داشتم.

من اگر در جمعي پول خرج مي كنم، ربطي به سخاوت من ندارد. من به خاطر تاييد
و ترس از طرد شدن اين كار را مي كنم. خيلي متفاوت است بين عشق به حقيقت داشتن
 و ترس از دروغ گفتن. خيلي تفاوت است بين اينكه از روي تمايل و با عشق كاري را انجام بدهيم يا ترس از جهنم و طمع بهشت. من چون مورد ظلم قرار گرفتم با ظالم مي جنگم، اما فكر می‌­كنم عادل هستم. بعد متوجه نمی‌­شوم كه انگيزه­ام، نيتم و هدفم به كمك كسي از كجا (آسيب، وسوسه ...)
مي آيد.

انگيزه: نيروي هشيار يا ناهشيار كه ما را به عمل كردن تحريك ميكند،البته انگیزه های دیگر و باور اعتقاداتی هستند مانع تحریك وحركت ما می شوند

فرق بين علتها و دلائل

علتها نيرو هايي هستند كه تاثير يا عملي را بوجود مي آورند

دلائل، توجيهات منطقي هستند و معمولا تامل،مقصود و پيش بيني نتايج رفتار،به عبارت ديگر،استدلال را در بر دارد اما علتها نيروهايي اند كه تاثير يا عملي را بوجود مي آورند

مثال من در گذشته به كسي اعتماد كردم وآسيب خوردم

دليل اينكه چرا بعدها از اعتماد كردن خودداري مي كنم اينست كه ميدانم انجام اين كار مي تواند دردناك باشد.

در اينجا  به چند تا از دلايلي كه از مكانيسم  انكار در مورد مصرف مي آورديم را اشاره مي كنيم.

همه در عروسي‌ها و مهماني‌ها و تعطيلات استفاده مي‌كنند.

من فقط تفريحي و براي سرگرمي از مواد استفاده مي‌كنم تا لذت ببرم.

مواد مرا آرام مي‌كند و مي‌توانم آرامش داشته باشم، براي اينكه بتوانم كار كنم.

من در كارهايم موفقم، تحصيل كرده­ام و مواظب رفتارم هستم. من كه بچه نيستم.

به بهانه بيماري از رفتن به جايي طفره مي رفتيم. در حالي كه علت واقعي آن ترس از خماري بود.

از بس خانواده اعصابم را به هم مي­ريزند، من مواد مصرف مي كنم.

. به نظر شما علت چي بود كه دلايل بالا  را مي آورديم؟

عده اي اين باوررا دارند كه رفتار از نياز يا كمبودي ازارگانيزم ناشي مي شود البته ما در بحث نيازها و خواستها  به  تك تك نيازهاي و اقعي و حقيقي پرداختيم

 و تفاوتي هم بين نيازها و انگيزه ها وجود دارد

گرايش به عمل كردن به منظور ارضاء نمودن نياز را انگيزه مي نامند

براي مثال: گرسنه بودن ،به معني در حالت نياز بودن است،اين نياز به انگيزه گرسنگي مي انجامد.

در واقع اين رفتار بر حسب حالتها و اميال دروني انجام مي شود،يعني اينكه نياز به غذا كه يك نياز فيزيكي است حالت دروني است و انگيزه گرسنگي يك ميل است.

اما بعضي وقتها نياز نيست بلكه يك خواسته يا مشوق هاي بيروني است كه ما را به حركت وا مي دارد.

از طرف ديگر انگيزه كنجكاوي هم وجود دارد.ويكي از نيازهاي حقيقي ما رشد و دانايي و آگاهي است .

يك راهنما مي تواند ازرهجوهايش استفاده كند، براي ارضای نياز خود. ارضای نيازبه اينكه مي خواهد محبوب، مشهور یا با نفوذ باشد و فقط روابطش بر اساس اين است كه چه کسی طرف من است و چه کسی مي تواند به من سود برساند. سلام و عليك مي كنيم، همديگررا تاييد مي كنيم، اما روابط عميقي نداريم. چون براي رسيدن به هدفي ديگر قصد سوءاستفاده کردن داریم.

يك شوهر مي تواند از همسر و فرزندش استفاده كند براي گشایش عقده­هاي
گذشته اش. بر اثر شكست­هاي گذشته و ناكامي­هايم از فرزندم مي خواهم فلان رشته تحصيلي را بخواند. مثلا دكتر شود. شايد او آن چيزي كه من مي خواهم دوست نداشته باشد وعلاقه به هنر داشته باشد. در نتيجه اگراستعداد و توانايي هایي در موارد ديگر داشته باشد به هدرمي رود و اگر در اين كار هم موفق شود از زندگي و خودش راضي نيست. چون كاری تحميلي بوده است.

بعضي وقت­ها انگيزه هايم را از طريق رشوه دادن انجام مي دهم تا ديگران را كنترل كنيم و حتي ظاهرش خوب و خيلي قشنگ است. مثل اينكه داريم تشويق مي كنيم و يك كار خوبي انجام مي دهيم، ولي چون در دلمان اين منظور هست كه با رشوه اي كه مي دهم و با تعريفي كه از طرف مي كنم
مي خواهم كنترلش كنم از اين به بعد آن جوري انجام بدهد كه من دوست دارم. پس باز رابطه را خراب مي كنيم.

يك مادر مي تواند از فرزندش استفاده كند، براي رفع نيازهاي خودش. يك دوست
مي تواند از يك دوست استفاده كند. نيازها فقط لذت جويي نيست. عقده­ها و خلاهايي وجودی كه
مي خواهيم با ديگران پُر كنيم و همين موضوع باعث مي شود با خودمان، ديگران، طبيعت و خدا رابطه خوبي نداشته باشيم.

وقتي به انگيزه­ها، نيت و هدف­هايم توجه كردم. ديدم انگيزه­هايم سودجويي، رسيدن به قدرت، مخالفت، توهين، توبيخ و خسارت به هر شكلي به كساني كه سد راه رسيدن من به لذت طلبي، خودخواهي و خود محوري­ام بودند وكنترل همه اوضاع و شرايط پيرامونم. نتيجه همه اينها آشفتگي و شكست بود.

همه ما اين كارها را انجام مي دهيم. مغز ما طوری ساخته شده است كه همه اين كارها را مي كنيم، ولي مهم اينجا است كه ببينيم تا چه حد حق انتخاب داريم. درباره اين كه
مي توانيم اين كارها را انجام بدهيم، و اين را بدانيم كه هر وقت اين كار را انجام مي دهيم، داریم فضاي ناراحتي و منفي به وجود مي آوريم.

 

انگيزه و رفتار

براي شناخت خود ناگزير از شناخت رفتار و چگونگي شكل گيري آن هستيم به همين خاطر از قدم چهارم تلاش مي شود نه تنها در فهم چراهاي رفتار بلكه در پيش بيني،هدايت كنترل و تغيير آن نيز باشيم.

رفتار: اصولاً وقتي درباره رفتار ما صحبت می‌­شود منظور گفتار، حركات، سكوت يا بي اعتنایی است كه موجب ارایه پيام یا حالي ­می‌­شود و انتقال به هر شکلی را رفتار مي گویيم.

 رفتار  يك رشته فعاليت مي باشد البته ما ممكن است هر لحظه تصميم بگيريم از يك فعاليتي به فعاليتي ديگري بپردازيم و اين بستگي به حال و تغييرات لحظه اي و دروني ما
دارد.مثلا تصميم گرفتيم خانواده را براي گردش به بيرون ببريم در يك لحظه بخاطر يك حرف از گردش منصرف مي شويم و حتي شايد با كسي كه آن حرف را زده، شروع به دعوا و ناسزا گفتن و شكستن اجسام كنيم.

انگيزه ها چراهاي رفتار هستند.

ما نه تنها از لحاظ توان انجام كارها بلكه از لحاظ سطح انگيزه با هم متفاوت هستيم و درجه انگيزه ما به نيروي برانگيزاننده در ما بستگي دارد. ما هرروزو در لحظه با نيازها و خواسته هايي روبرو مي شويم و اين نياز ها و خواسته ها درون ما رقابت مي كنند اما نيازي كه شديد باشد موجب فعاليت ما مي شود و وقتي يك نياز شديد قدري ارضا شد از شدت آن هم امكان دارد كاسته شود يا اينكه هر موقع نيازي ارضا شود و يا مانعي بر سرارضاي آن با مانعي رو به رو شود از شدتش كاسته مي شود و نتيجه نياز شديد ديگري جانشين آن مي شود. مثلا وقتي نياز به كاري داشتيم براي آن كار تلاش مي كرديم تا به آن برسيم ووقتي آن كار را بدست مي آورديم به جاي اينكه از آن كار محافظت كنيم و آن را ارتقاء دهيم بعد از مدتي مي گوييم ديگراين كار به ما حال نمي دهد و ودوستش ندارم و بي خيالش
مي شويم چون از هيجانش كاسته شده بود، يا اينكه براي هدفي تلاش مي كنيم تا با مانعي روبرو
 مي شويم بخاطر شكست هاي گذشته يا باور هاي خرافاتي و بيمارگونه بي خيالش مي شويم و
مي گوئيم من مي دانستم در اين كار موفق نمي شوم اصلا من آدم بدشانسي هستم.

انگيزه ها يكي از علت ها و روش هاي مهم زندگي ما هستند،به گونه اي كه براي ادامه بهبودي و تغيير نيازمند انگيزه هستيم و بدون انگيزه نمي توانيم قدم چهارم خوبي كار كنيم و زندگي ما سرد و بي روح خواهد بود.

 براي درمان زخمها و عدم تكرار عادات گذشته و براي بهبودي و پرورش رفتارهاي جديد بايد بيشتر ياد گرفت،اما براي عمل به آنچه ياد گرفته ايم و مي گيريم نيازمند انگيزه هستيم،اهميت انگيزه اگر بيشتر از دانستن و آگاهي نباشد كمتر نيست.

مي دانيم دروغ بد هست چرا مي گوييم؟ مي دانيم چه كارهايي خوب است و چه كارهاي بد،مي دانيم بايد با ديگران با محبت و مهرباني رفتار كنيم،مي دانيم چگونه وزن خود را به تعادل برسانيم، مي دانيم چگونه در تحصيلات و شغل چگونه رشد كنيم،مي دانيم براي بهبودي بايد با اصول انجمن پيش برويم...

به نظر شما مانع يا سد راه اين اهداف چيست؟يكي از موانع اين است كه براي آنها ارزش قائل نيستيم كه وقت بگذاريم و تلاش كنيم.

براي بهبودي و تغيير هم بايد دانست(يادگيري،رشد) و هم بايد خواست(تمايل وانگيزه) و اين را
مي دانيم بين دانش و عملكرد ما فاصله زيادي وجود دارد. و مي دانيم قسمت آگاهي و عملكرد دو جايگاه متفاوت در مغزدارند.

خيلي چيزها،نيازها و خواسته ها،استرس،آسيب ها،ترس ها،پاداشها،تعلق،آرزو،تصميم،ارزش ،مهارت،آزادي،ارضاء دروني،علاقه،وسوسه ها،تنفر،انتقام جويي،هدف ها به ما انگيزه مي دهند و بر روي  زندگي ما تاثير مي گذارند.

آنچه كه باعث شروع فعاليت در ما مي شود انگيزه است به عبارتي انگيزه نقش استارت را ايفا كرده و ما توسط ياد گيري بقيه راه را ادامه مي دهيم.مي شود گفت انگيزه چيزي است كه موجب مي شود شروع به كار كنيم و عادت باعث مي شود ادامه دهيم

البته در مورد انگيزه تعاريفي شده كه به چند مورد آن مي پردازيم.

انگيزه:در عرف انگيزه به عنوان تلاش براي رسيدن به هدف و عامل رفتار تعريف مي شود.هدف گزيني،كار مهمي است اما به معناي انگيزه نيست

هدف: نتايج مورد انتظار از يك رفتار را هدف مي گويند و همه رفتارهاي ما هدفدار هستند،هدف
مي تواند ملموس(پاداش،دستمزد) و يا غير ملموس(قدرداني) باشد.

مقايسه انگيزه ها و هدف ها: انگيزه يا نياز يك حالت دروني مي باشد در صورتي كه هدف ها بيروني مي باشند و گاهي آنها را به عنوان پاداش مورد انتظار كه انگيزه ما را بسوي خود معطوف مي دارند
مي شناسيم و انگيزه ها و هدف ها روي هم اثر متقابل مي گذارند.

مثلاانگيزه بالاانتخاب اهداف بزرگتري را انجام مي دهيم و اگر ارزش هدف ما بسيار باشد برايش انگيزه بيشتري مي گذاريم،مثال اگر براي ما رهايي از دردها و زخمها ي گذشته مهم باشد اگر بخواهيم  بدانيم چه موانعي سد رابطه ها و رشد بهبودي ما است،اگر براي ما شناخت از خود مهم باشد براي قدمها وقت مي گذاريم و طبق اصول انجمن حركت مي كنيم

عده اي از ما اهداف بسياري داشتيم  در طول اهداف مسير را اشتباهي مي رفتيم و يا مسير را عوض مي كرديم و هيچ تلاشي براي رسيدن به اهداف خود انجام نداديم،عده اي زيادي از ما
مي خواستيم،خلبان ،پزشك...بشويم كه نشديم و هيچ كدام از ما نخواستيم كه معتاد بشويم كه شديم.

انگيزه:آمادگي،تمايل يا گرايش دروني بالقوه براي پاسخ به موقعيت يا محرك خاص بيروني،از بين موقعيت ها و محرك هاي مختلف موجود را مي توان انگيزه ناميد.

انگيزه: نيروي اشتها آور دروني

انگيزه: وضعيت ارگانيزم دروني كه رفتار و تفكر ناشي از آن مي باشد

انگيزه: نيرويي است كه ما را به عمل و حركت وا مي دارد، به ما انرژي مي دهد تا فعاليت هاي مان را در جهت رسيدن به هدف شكل دهيم. و اين بسته به شدت انگيزش و شدت نيرويي كه در ما بوجود آمده، كه فعاليتها و اعمال خود را سامان دهيم تا جايي كه انگيزه ايجاد شده برآورده شود.به عبارتي انگيزه ايجاد شده ما را از حالت آرامش و سكون به حالت هيجان و تحريك تغيير مي دهد تا فعاليت خود را تا جايي ادامه دهيم تا به ،حس آسايش و آرامش برسيم.

 البته تفاوت كمي بين انگيزه و انگيزش وجود دارد

انگيزش: بخشي از رفتار ارگانيزم كه بستگي به طبيعت و ساختار دروني دارد.

انگيزش: گرايشي كه فعاليت منظمي را در بر مي گيرد، بطوري كه نتيجه رفتار و نوع تحريك به طور متفاوت بر ارگانيزم اثر مي گذارد.

انگيزش:  فرايند فعال كردن رفتار،حفظ فعاليت و هدايت الگوي رفتار تلقي مي شود.

مثال:شخص گرسنه براي جستجوي غذا و خوردن آن بر انگيخته مي شود؛شخص تشنه براي يافتن آب و فرد معتاد يا دردمند براي گريز از محرك دردمند....

با توجه به تعاريفي كه انگيزه و انگيزش شد.مي توان به اين نتيجه كلي رسيد كه انگيزه  گرايش ويژه،يا گرايش رفتار"نسبتا ثابت" زماني كه به موقعيت بستگي ندارد،مانند انگيزه پيوندجويي،انگيزه رشد و پيشرفت...

انگيزش:مجموع متغيرهاي پيچيده ارگانيزمي محيطي است كه كنش آنها به فعاليت عمومي جهت دار و احساس و رفتار منجر مي شود.

انگيزه زمينه مشترك بين نيازها،شناخت و هيجان ها را مشخص مي كند كه هر يك از اينها فرايند دروني است كه رفتار را نيرومندانه هدايت مي كند.

فرق بين انگيزه و نيازها،شناخت و هيجان صرفا به سطح بررسي آنها مربوط مي شود.

مثلا نيازها،شناخت و هيجان انواع اختصاصي انگيزه ها هستند كه به همراه رويدادهاي بيروني و محيطي به عنوان منابعي محسوب مي شوند كه منجر به ايجاد انگيزش در ما مي شود و به رفتار ما انرژي و جهت مي دهند.

انگیزه: انتخاب و تمایل در انگیزه وجود دارد و احتمال اینكه انگیزه از بین برود وجود دارد.

انگیزش:حق انتخاب و تمایل در انگیزش وجود ندارد(شاید كمی به تعویق بیندازیم) و تا نتیجه نرسد از بین نمی رود(اجبار،مثل نیازهای واقعی و اولیه ما غذا،آب،دم و بازدم اكسیژن....)

با توجه با تعاريفي كه در مورد انگيزه و انگيزش داشتيم و تفاوت كمي از نظر تعريف داشتند اما هر دو به عنوان عامل محرك و برانگيزاننده در ما عمل مي كنند و مكانيسم عمل آنها يكي است و مي توان در برخي توضيحات انگيزش به جاي توضيح و بيان عملكرد انگيزه نيز استفاده كرد،به گونه اي كه در بعضي جاها مي بينيم از دو واژه انگيزه و انگيزش به جاي يكديگر استفاده مي كنند.

در اين ميان بايد به پويا بودن  فرايند انگيزه توجه داشته باشيم.چرا كه انگيزه هاي ما(حتي نيرومندي آنها) در طولاني مدت تغيير مي كند. و اينكه ما هميشه از علت و مبناء انگيز هاي خود آگاه نيستيم.شايد بعضي از آنها از زخمها و پاداش هاي گذشته باشد كه از آنها آگاهي نداريم.

 با تعاريفي كه از انگيزه داشتيم،متوجه شديم كه انگيزه اشتهاي دروني مي باشد كه مي توان با در نظر گرفتن اين مطلب و مشاهده علل و رفتارهاي مان به اين نتيجه رسيد كه آنچه موجب بروز و ظهور انگيزه در ما مي شود نيازها و خواسته هاي ما مي باشد و مي توان انگيزه هارا بر اساس نيازهاي واقعي و حقيقي تقسيم كرد.

انگيزه هاي كه از نيازهاي جسماني و فيزيكي سر چشمه مي گيرند و انگيزه هاي كه  روح و روان ما منشاء آنها هستند،كه اينگونه انگيزه ها بر خلاف انگيزه هاي جسماني و فيزيكي كه محرك و پاسخ هستند قابل مشاهده نيستند بلكه بايد آنها را بر اساس تاثيري كه بر ادراك،تفكر،احساس و رفتار بيروني ما مي گذارد تشخيص داد و وجودش را استنباط كرد.

انگيزه ها نيز همانند بسياري از اميال و گرايش ما مي تواند دستخوش اختلا لات شود و اختلا لات انگيزه ممكن به شكل بسيار منفي،شديدوقوي،ضعيف،نارسا و متغيير در كشمكش با انگيزه هاي ديگر پيش آيدكه در ما معتادان انگيزه هاي منفي زيادي است همچنين انگيزه هايي مانند اضطراب،ترس،احساس گناه و خجالت كه بر رفتارهاي ما حاكم هستند.

در واقع بخاطر آسيب ها ،زخم ها ،شكست ها، تجربيات منفي و باورهاي بيمار گونه انگيزه هاي مثبت به نسبت اشخاص سالم در ما كمتر مي باشد و عدم تعادل در انگيزه هاي ما يعني نوسانات شديد و ضعف يك انگيزه،نيز سبب رفتار نابهنجار مي شود.

يك انگيزه ممكن است در حد سيراب نشدني قوي باشد و يا ممكن است آن قدر ضعيف باشد كه بي حركتي،بي حسي و بي دفاعي ايجاد كند نمونه اينگونه انگيزه ها در ما معتادان بسيار مشاهده مي شود.

ناسازگاري يا كشمكش رواني در ما به چند صورت پديدار و آشكار مي شود.

تعارض مثبت؟مثبت

در اين كشمكش دو انگيزه مثبت تقريبا به يك اندازه بر ما حاكم مي شود.مثلا شخصي ممكن است در انتخاب بين دو هدف يكي  ادامه به تحصيل و ديگري اشتغال به حرفه اي پول ساز دچار كشمكش شود.اين نوع تصميمات معمولا به نحو آگاهانه اي اتخاذ مي شود و در ايجاد اختلالات نقش كمتري دارد.

تعارض منفي؟منفي

اين اين كشمكش بين دو انگيزه منفي صورت مي گيرد.زماني است كه ما بين دو عامل منفي قوي در كشمكش قرار مي گيريم.

به عنوان مثال: زماني كه يك زخمي از درون ما را داغون مي كند از طرف ديگر نمي خواهيم اين درد را بازگو كنيم كه كسي از اين موضوع خبر دار نشود.

تعارض مثبت و منفي؟

 اين نوع كشمكش ها  بخاطر تضاد هاي دروني در ما معتادان بسيار مشاهده مي شود وابستگي هاي عاطفي حالتي از آنها هست. يكي را دوست داريم و از طرف ديگر نمي توانيم با اشتباهات او كنار بيايم، بين عشق و نفرت زنداني شدن...

انگيزه ها به دو دسته تقسيم مي شوند

1- انگيزه هاي  دروني

2- انگيزه هاي بيروني

منبع و كانون تقويت كننده و تحريك كننده اين انگيزه ها تفاوت اساسي آنها را با يكديگر سبب
مي شود. بطوري كه در تعريف انگيزه هاي دروني گفته مي شود كه منبعي از درون به صورت يك ويژگي ما را به انجام فعاليت و رسيدن به هدفي ترغيب مي كند.زماني كه اين منبع يك عامل دروني است مثل تمايل به پيشرفت،رسيدن به قدرت،دوست داشته شدن و غيره صحبت از انگيزه هاي دروني است،ولي زماني كه يك عامل بيروني مطرح است كه به عنوان محركي ما را وادار به فعاليتي خاص
مي كند،صحبت از انگيزه هاي بيروني است.

انگيزه هاي بيروني به انگيزه هايي گفته مي شود كه منبع و كانون اثر بخش آنها در محيط ما قرار دارد و به عنوان يك عامل بيروني ما را ترغيب به انجام فعاليتي خاص مي كند.

پاداشها و جايزه هايي كه ما در قبال انجام فعاليتهاي مبتني بر اين انگيزه ها دريافت مي كنيم،پاداش هاي بيروني هستند.اين پاداش ها اغلب پاداش هاي غيبي،ملموس و همگاني هستند.كه ما با پيش بيني و آگاهي از احتمال دريافت اين پاداش ها، برنامه هاورفتارهاي خود راسازمان مي بخشيم و اين بستگي به شدت تمايلي هست كه اين پاداش ها در ما ايجاد مي كندو فعاليت خود را تارسيدن به آن تداوم
مي بخشيم.اين پاداش ها هر چند ممكن است جنبه هاي فردي بر اساس نيازهاي مان داشته باشد،اما اغلب مبتني بر نيازهاي همگاني هستند مثل افزايش حقوق،جوايز ورزشي و...

انگيزه هاي بيروني

 اهميت و نقش انگيزه هاي بيروني

انگيزه هاي بيروني مشوق رفتار ما مي شوند كه ما راحتر از روشها و شيوه هاي ديگر كه از آن اطلاع نداريم كاري را انجام دهيم. البته براي اينگونه رفتارها بر خلاف انگيزه هاي دروني تمايلات و علاقه آنچنان تحريك نمي شود،هر چند ممكن انگيزه هاي بيروني به شيوه اي غير مستقيم شكل گيري انگيزه هاي دروني را سبب شوند، ولي آنچه در اكثر مواقع اتفاق مي افتد شرايط موقتي كه تحريكاتي را سبب مي شود كه ما بطور موقت و نه به صورت يك تمايل دروني به انجام عمل وا دارد.

هر چند انگيزه هاي بيروني در زندگي روزمره اهميت بسزايي دارند و به خصوص در زمينه يادگيري كه بسيار حائز اهميت هستند اما بر تداوم رفتار ياد گرفته شده بر اين اساس نبايد چندان اميدوار باشيم. چون انگيزه هاي بيروني تا زماني كه به صورت پاداش هاي غيبي و ملموس كه با نيازها و خصوصيات ما مطابقت داشته باشد تاثير گذار است.

انگيزه هاي بيروني داراي تنوع بسيار گسترده اي هستند كه البته همه آنها را مي توان بر اساس آنكه بر كدام نياز ما مبتني  مي شود تقسيم كرد.تنوع و گستردگي از يك طرف و تفاوتهاي ديگر از سوي ماسبب عدم اثر بخش اين انگيزه ها در برخي از ما مي شود،به عبارتي تاثير انگيزه هاي بيروني بسته به عوامل مختلف مي باشد از جمله سن،جنسيت،شغل،سطح تحصيلات،طبقه اقتصادي و....

پاداش هاي مختلف درگروههاي سني مختلف تاثير يكساني از لحاظ سطح انگيزه در ما بوجود
 نمي آورد.بطوري كه براي گروه سني كودك يك شكلات مي تواند يك منبع انگيزش بيروني مفيد باشد براي درس خواندن،دست و صورت شستن...ولي اين پاداشها نمي تواند براي شخص بزرگسال مفيد باشد و او را وادر به كار  درست و دقيق شغلي نمايد.

بين زنان و مردان هم ممكن است در برخي تشويق ها و پاداش ها موارد محرك هاي انگيزش بيروني تفاوت وجود داشته باشد.

انگيزش اجتماعي:زماني است كه با محرك هاي اجتماعي ارتباط بيشتري داريم،كه بستگي به اجتماعي دارد كه در آن زندگي مي كنيم مثل،انگيزه پيوند جويي،انگيزه قدرت،مقام...

                                              انگيزه بيروني

مهمترين مسائلي كه براي ما پيش مي آيد اينكه چگونه دوستان را تشويق كنيم به رفتارهاي درست و اجتناب از كارها و رفتارهايي كه از نظر ما منفي مي آيد.

اكثر معتادان كنجكاو هستند و دست به هر كاري مي زنند  و بسوي مي روند كه آن كار را تجربه كند و در اين فضاي تجربه اي كه بدست مي آورند تشخيص مي دهند چه كاري درست وخوب يا  غلط و خطرناك است با در ميان گذاشتن تجربياتشان است كه راهنما يا دوستان بهبودي و ديگران مي توانند بر رفتارهاي آنها صحه بگذارند.فقط دانش و تجربه گذاشتن راهنما در اختيار دوستان كافي نيست مهم اين است كه متوجه باشيم در اين مسير بهبودي با محبت و مهرباني  پيش مي رويم يا با ترس و يا جايزه و پاداش دادن ،وعده دادن چه بصورت مصنوعي چه واقعي.

در گذشته وقتي رفتاري را از ما مي خواستند كاري به احساسات ما نداشتند و بخاطررفتاري كه آنها دوست داشتن ما انجام دهيم يا چيزي يا كسي شويم كه آنها مي خواستند با جايزه و پاداش ما راتحت كنترل و هدايت خود قرار مي دادند. مثلا مي گفتند اگر درس بخواني يا فلان كار را انجام دهي تو را به سينما وگردش مي بريم ، فرصت بازي مي دهيم يا به تو  چنين جايزه و پاداشي را خواهيم داد .  و خيلي خوشحال بودند از اينكه مي توانستند ما را در يك مقطعي كنترل كنند و يا باتشويق آنهاكارهاي درست انجام مي داديم.

مشكل اينجا بود كه آنها به افكار و احساسات ما احترام نمي گذاشتند و يا ما به احساسات فرزندانمان احترام نمي گذاريم.و تاثير منفي ديگري كه دارد اينكه از درون انگيزه رشد و يادگيري را از دست
مي داديم و افكار و احساسات ما در مراحل مختلف زندگي تحت هدايت ديگران  و جايزه ها حركت
 مي كرد  و حال احساسات ما با گرفتند و نگرفتن جايز ها خوب و بد مي شد. و سئوالات زيادي بدون جواب ذهن ما را مشغول مي كرد. و تحت عنوان جايزه ها و پاداشها از ما سوءاستفاده مي كردند. مثلا اگر يكي از افراد خانواده اشتباهي مي كرد و متوجه مي شدند ما از اشتباه آنها آگاهي داريم ونمي خواستند اشتباهشان بر ملا و آشكار شود به  ما مي گفتند دروغ بگو فلان جايزه را برايت مي خريم، يابا دروغ مي تواني به  آن خواسته و جايزه برسي و ما ياد گرفتيم براي رسيدن به مقام ، جايزه دروغ بگوئيم خيانت كنيم. يا مي گفتندراستش را بگو برايت فلان جايزه را مي خريم... ، اما اگر آنها مشکلی داشتند به ما مي گفتند دروغ بگو. مثلا اگر تلفن با شخصي از افراد خانواده كار داشت و او نمي خواست جواب بدهد به ما مي گفتند بگو نيست. اگر نمي گفتيم ما را مسخره مي كردند كه تو چقدر بي­عُرضه اي و يا اگر جايي  براي آنها منفعت داشت ما را مي فرستادند جلو تا دروغ بگويم يا مي ديدم خودشان دروغ مي گفتند در آن لحظه هاي گيج كننده به خود مي گفتم مگر پدر نمي گويد دروغگو دشمن خداست؟...هيچ جوابي برايش نداشتم.

برداشت هاي اشتباهي درون من  شكل گرفت كه اگر بچه باشي دروغ بگويي كتك مي خوري، اما اگر بزرگ باشي دروغ بگويي اشكالي ندارد.

 دایم از بچگي خيلي هايمان مبارزه داشتيم با اينكه آيا اينجا من راستش را بگويم يا اگر حقيقت را بگويم دچار  مشكل مي شوم. پس بهتر است كه  با پنهان كاري و دروغ به خواسته يا جايزه ام برسم يا  در امنيت قرار بگيرم.

و خيلي مواقع بود كه وعده مي دادند و ما آن كارها را انجام مي داديم اما از جايزه خبري نبود و اين عمل آنها يك حس بي اعتمادي درون ما كاشت و انگيزه براي رشد را در ما سر كوب كردند

 در كل جايزه مهم بود نه علت و ودلايل رفتارهاي ما و هرچه ما بزرگتر مي شديم جايزه ها هم بزرگتر
مي شدند،

موتور،ماشين و اگر نمي تواستند جايزه هاي ما را برآورده كنند سركش و ياغي و انتقام جو مي شديم. و اين احتمال بود كه با جايزه گرفتن از ديگران از ارزشهاي اخلاقي پرهيز كنيم و حتي با شرطي شدگي كه از جايزه ها درون ما شكل گرفته از ما سوء استفاده مي كردند مثلا مي گفتند اگر اجازه بدهي با تو  سكس داشته باشم من تو را دوست خواهم داشت يا فلان چيز را برايت مي خرم يا فلان امكاناتي را در اختيارت قرار مي دهم، يا اگر فلان كار خلاف را انجام دهي به تو چنين پاداشي را خواهيم داد يا با كار خلاف مي تواني به اين جايزه ها برسي،لذت ببري،حالت خوب ميشه،پول زيادي بدست مي آوري. وما  تحت الگو فكري جايزه ها و پاداشها نا خود آگاه خود را مجبور مي ديديم كه به خواسته آنها جواب مثبت بدهيم. يعني اينكه با خود مي گويم اگر اينكار را بكنم آنقدر پاداش مي گيرم و مغز من بدون آگاهي از ضمير ناخودآگاه تمركزش بروي پاداشها و جايزه مي رود و آگاهي نداشتيم كه ببينيم اين انگيزه كه از بيرون افكار و احساسات من است ودنبال آن مي روم چه مي باشد و چه تاثيري بر روي زندگي من دارد.

اين آسيب ها و صدمه ها و دوست داشتن و محبت كه بصورت شرطي شدگي  و بصورت جايزه و پاداش درون من شكل گرفته يك شبه اتفاق نيافتاده بلكه بخاطر تجربيات زيادي انجام شده و مغز ما ياد گرفته كه در  مراحل ومسائل مختلف زندگي همين گونه عمل كند.

همه ما دوست داريم، جايزه بگيريم. دوست داريم، پاداش بگيريم. دنبال جايزه و پاداش رفتن خيلي خوب ومهم است، ولي جايزه­هاي درست را در زندگي دنبال كنيم. پاداشي كه واقعا ماندگار، ابدي و جاودان باشد و سود روحاني در پی دارد.

خيلي از جايزه ها هست كه برای به دست آوردن­شان خودمان را آزار مي دهيم . در آخر هم يك جايزه و يك كاپ است و روي طاقچه مي نشيند و خاك مي خورد. هيچ فايده اي ندارد. عمرمان را گذاشتيم براي يك مدال طلا یا نقره که آن را به ديوار آويزان كنيم تا هر كس آن را دید، به او بگویم من چقدر مهم هستم يا از ديگران برترم. تمام انگیزه ما براي گرفتن يك جايزه اين است كه به اصطلاح پُز بدهيم. همين انگيزه مي تواند باعث شكست شود.

پس يك سري پاداش­ها، پاداش ذاتي و طبيعي و منطقي است. شكوفا شدن يك ویژگی دروني است. برخی پاداش ها با نيت بد، گناه آلود، نفساني و خودخواهانه است؛ همين فرق ميان دو نوع جايزه و پاداش است.

اگر يك نفر به خاطر عشق به موسیقی نوازنده شود، وقتي به آن درجه و مقام برسد این موقعیت پاداش و جايزه­اش مي شود، ولي اگر يك نفر فقط مي خواهد موزيك بزند براي اينكه ديگران او را تحسین کنند، پاداشش را مي گيرد، ولي نيت و جايزه­اش درست نيست.

 پس تفاوت است بين جايزه ذاتي که پاداش آن نتيجه اعمال و ذاتمان است با نيت درست. پاداشی هم كه با نيت اشتباه به آن مي رسيم، درون ما را خالي نگه مي دارد و ما را ارضا نمي كند. ما را به اصطلاح پر نمي كند. به زندگي­مان هدف و معني و ارزش نمي دهد. ما مي بينيم كه خيلي از خواننده ها و نوازنده­های بزرگ به خاطر اينكه از خودشان بدشان مي­آید، مواد بايد مصرف كنند تا بتوانند برنامه اجرا كنند يا كساني که همانند الویس پریسلی شهرت جهاني داشتند حتي با وجود محبوبيت زياد خودكشي كردند.

وقتی شما از داشتن و برقراری ارتباط با یک فرد دیگر لذت می‌برید و با او دوستی
می‌­کنید از هم نشینی با آن شخص لذت مي بري و دوستي، مشاركت و رفاقت پاداش این دوستی است که پاداشی ذاتي و طبيعي است. خيلي هم خوب است. ولي اگر با يك نفر فقط به خاطر نفوذش و پارتی بازی معاشرت مي كنيد پاداش آن دوستي تو خالي و كاذب است.

پس جايزه ها يا پاداش آن جايزه ها موفقيت ما نيستند. وقتي ما به مقامي مي رسيم، چيزي را به دست می‌­آوریم یا پيروزي و موفقيتي کسب می‌­کنیم، جايزه خود موفقيت نيست. جايزه سمبل آن موفقيت است. موفقيت واقعي همان پروسه به دست آوردن است و جايزه اي كه مي گيريم، يك سمبل بيروني است كه به ديگران مي خواهيم نشان دهيم كه به چه مقامي رسيده­ايم.

ولي در اصل بايد بدانيم از درون به چه پيروزيي هايي رسيده­ايم. آن جايزه يادآوري
مي كند كه شكرگذار يا خوشحال باشيم كه توانستيم چنين جايزه­ای را با چه تلاش و سختي به دست بیاوريم.

وقتي یک جايزه برايمان بت مي شود، هويت­مان را مشخص مي كند. آن موقع است كه داريم از آن جايزه براي يك چيز بد استفاده مي كنيم. آن موقع است كه آن جايزه تو خالي خواهد بود. يك ورزشكار مي تواند جايزه بگيرد و خيلي از آن لذت ببرد. چون مي داند سمبل سخت كار كردن و تلاش، موفقيت و رشد خودش است.

يك ورزشكار مي تواند به يك جايزه همانند يك بت نگاه کند و این تصور را پیدا کند که به خاطر اين جايزه ارزش دارم. ارزشش را بگذارد روی چند مدال يا چند جايزه­ای که گرفته است. همين جا است كه ورزشكار از آن جايزه­ها بت مي سازد.

خيلي از ورزشكاران براي به دست آوردن جايزه دوپينگ مي كنند يا اينكه وقتي روي نوار پيروزي هستند و بعد از مدتي ديگر نمي توانند موفقيت هاي گذشته را تكرار كنند يا يكي مي­آید که از آنها بهتر است و شهرت گذشته را از دست می‌­دهند، سراغ مواد مخدر مي روند يا دست به كارهاي خلاف مي زنند و براي ديگران پاپوش درست مي كنند.

يكي از مشكلات جايزه زياد داشتن اين است كه نشسته روي طاقچه و خاك مي خورد. هر چيزي در زندگي ما مي تواند يك جايزه باشد؛ جايزه هاي كاذب. جايزه هاي قلابي و پاداش هاي الكي برای این است که وقتي مي خواهيم با مردم رفت و آمد و دوستي كنيم به آنها فخر بفروشيم كه ما چقدر بلديم، با چه كساني رفت و آمد داريم، در چه مقامي هستیم، چقدر نفوذ داریم، چقدر محبوبیم یا شهرت داریم و ...

ما از این روابط و اشخاص به عنوان يك جايزه تو خالي استفاده مي كنيم. جايزه هايمان مي تواند تحصيلات­مان، خانه­هايمان، رفيق هايمان، بدن­مان، پيشرفت هاي كاريي­مان، تحسین دیگران،
 لباس­هايي كه مي پوشيم، خانوم­هايي كه با آنها رابطه داریم، همسریا همسرهايمان باشند.

بعضي از ما معتادان كه در حال خدمت هستيم، بايد مواظب باشيم و فكر نكنيم در كارهاي به ظاهرروحاني جايزه هاي كاذب وجود ندارد. شايد يك نفرمعتاد بخواهد كه رهجوهايش برايش مایه تفاخر باشند كه ببينيد، من چند نفر رهجو دارم جلوي من مي نشينند كه من به آنها قدم انتقال دهم. ببينيد، سنت جلسه ما چقدر است. ببينيد، من چقدر خوب خدمت مي كنم و ...

يعني حتي در يك خدمت به ظاهر روحاني هم مي توانيم به آن خدمت­مان، نفوذمان و جلسه مثل يك جايزه كاذب نگاه كنيم.

جايزه دادن كلا تشويق را بوجود مي آوردومن از خيلي  دوستان شنيدم كه مي گويند زماني كه مرا سرزنش و تحقير مي كنندو مكررا به من مي گويند اين كار بد را كردي بيشتر مي خواهم پس بزنم و از آنها دوري كنم و اين عمل آنها خيلي متفاوت است تا هنگامي كه با تشويق كاري را يادم مي دهند چون كاري را كه انجام مي دهم برايم يك ارزش است .

وقتي ما جايزه را ازارزش آن مسئله جدا مي كنيم در واقع مي گوييم خود اين مسئله آنقدر ارزش نداره چون بالاخره مجبور هستيم آن كا را انجام دهيم و لي اينكار را انجام بده كه ارزش تو چيز ديگري باشد.

 يعني اينكه تو اين اين كار را بكن كه بعد ارزش اصلي كه آن جايزه است را دريافت  كني. در واقع تو اين كار اجباري را انجام بده تا من آن كاري را كه ارزش داره به تو بدهم در نتيجه در ذهن ما چيزي كه شكل مي گيرد اجبار است،مثل اينكه ما مي گوييم اين كار را انجام بدهم تا پول در بياورم،يعني كار اجبار است و پول انگيزه و پول آن جايزه اي است كه به ما مي دهند. اين ديدگاه بسيار متفاوت است با اينكه ما كلا زندگي را از راه اجبار ببينيم و جايزه و پاداش و لذت را در يك سري چيزهاي بخصوص ببينيم. وقتي اين دوتا را ما از هم جدامي كنيم كه مي گوييم من يك سري كارهارا از روي اجبارو زور بايد انجام دهم تا بتوانم آن جايزه را دريافت كنم

در حالي كه براي كساني كه واقعاكارشان را دوست دارند پول مسئله خوبي است و لي از كاري كه انجام مي دهند از وقتي كه براي آن كار مي گذارند لذت مي برند و ساعتي كه در آن كار هستند خود آن كار و تلاش برايشان جايزه است و پولي كه بابت آن بدست مي آورند آن جايزه را دوبرابر مي كند.

باور و طريقي كه بر روي اين مسئله است كه از كاري كه انجام مي دهم لذت از خود آن كار مي برم همين عامل باعث مي شود من چند تا جايزه جانبي ديگر بدست بياورم،اينكه احساس خوبي بدست مي آورم، احساس بيهودگي و بي ارزشي نمي كنم و خود اين اين عمل داره باعث مي شود كه در فضاي مثبت در من بوجود بيايد كه من به يك مهارت و يا كار خوبي را بوجود بياورم.

اين علاقه و دوست داشتن به ياد گرفتن و لذت بردن از اين كار اين انگيزه را به ما مي دهد كه بيشتر و بيشتر ياد بگيريم و در مورد چيزهايي كه علاقه داريم با لذت پيش برويم و هدفمند شويم.

در حاليكه خود را در حالت اجبار بدانيم و جايزه را بگذاريم هدف زندگي مثلا مدرك تحصيلي را بگذاريم جايزه و درس خواندن بشود اجبار تا مدرك را بگيريم.از پاي در مي آئيم

 ما مي توانيم براي تلاشي كه براي رسيدن به آن مدرك را انجام داديم جشن بگيريم در واقع براي آن  پشتكار و حركت مي شود جايزه ما نه مدركي كه دريافت كرديم يانكرديم.

فرق است بين كسي كه از درس خواندن لذت مي برد، از داشتن دانش و تحصيلات تا كسي كه فقط به دنبال مدرك است و می‌خواهد بگوید كه من مهندس و دكتر شدم. وضعیت کسی که از كارش، شغلش لذت مي برد با کسی که فقط مي خواهد به خاطر داشتن مقام و لقب تفاخر کند و فقط
 مي خواهد به او بگويند آقاي ریيس یا آقاي مهندس، بسیار تفاوت دارد.

 در بين ما كساني هستند كه با قهر كردن يا تنبيه و ترس مي خواهند مسائلشان را پيش ببرند اگر ما نتوانيم كمكشان كنيم كه چگونه پيش بروند آسيب و صدمه مي بينند.

اگر كسي اشتباهي كرد ما نبايد به او شرم و خجالت بدهيم يا اينكه فضايي را بوجود بياوريم كه كمك كردن حالت نصيت كردن باشد چون با نصيحت كردن نمي شودكار مثبتي انجام دهيم.

اگر فرصت كمك كردن به ما دست داد بايد بلد باشيم كه چگونه به صحبت هاي همديگر گوش كنيم و گفتار دو طرف مهم باشد و با محبت و فروتني پيش برويم.و طرف مقابل ما اين احساس را بكند او جزيي از راه حل است نه اينكه خودش مشكل است.

 در گذشته بخاطر اشتباهاتمان مورد تنبيه و تحقير قرار مي گرفتيم و تشر و تنبيه كار نكرد 

خيلي از اوقات تنبيه كردن با درد و ترس بوجود مي آيد

و اتفاقي كه درون ما مي افتد اين است سيستمي را بوجود مي آوريم كه با درد و ترس مقابله كند و همين عامل باعث مي شود ما به درد و ترس اعتياد پيدا كنيم و يكي از اعتياد هاي ما اين است كه براي خود درد و ترس بوجود بياوريم. و اين عمل نه تنها كارايي براي بهبودي ما نداره،بلكه در مسيري قرار مي گيريم كه خويشتن پذيري وحرت نفس ما آسيب مي بيند و افسردگي و اضطراب درون ما فعاليت مي كند.وقتي به تجربيات گذشته خود مي نگريم مي بينيم طريقي كه تنبيه مي شديم بسوي ترس و درد پيش مي رفتيم و وقتي اين حالت درون فعاليت داشت زمينه را براي خشم بوجود مي آورد و خشم هم خودش را آشكار مي كرد و هر كس كه احساس قرباني شدن مي كند ويا اينكه احساس مي كند به او ظلم و ستم شده براي او درد و ترس بوجود مي آيد و وآن قسمت وجودش كه قدرتمند مي شود خودش را تبديل به خشم مي كند و اگر زورش به بزرگتر از خودش نرسد به هركس كه توانايي اش را داشته باشد درد و ترس و ظلم و زور را بر او وارد مي كند. و اين آسيب و صدمه ها را به خانواده و اجتماع و محيط اطراف انتقال مي دهيم و يكي از جاهايي كه ما مي توانيم خود را از شرزخمها و آسيب هاي گذشته رها كنيم درانجمن و مخصوصا باكار كرد قدم چهارم مي باشد.

شايد بگوييم من آسيب ديدم كه آسيب رساندم درست است اما امروز ديگر نمي توانيم با امكاناتي كه داريم توجيه بياوريم و بخواهيم باز به ديگران آسيب و صدمه برسانيم،چون امروز تمام امكانات،راه و روش ها و اطلاعات و دانش و نشريات،جلسات ،راهنما و تمام چيزهايي كه براي بهبودي لازم است را در اختيارداريم.

 

انگيزه هاي دروني

انگيزه هاي دروني،منبع و كانون آنها در درون ما و نه در محيط خارج وجود دارند،پاداش هايي كه ما در قبال اين انگيزه ها دريافت مي كنيم،پاداش هاي دروني است كه لزوما پاداش هاي ملموسي نخواهد بود. و بر اساس خواست دروني و ميل باطني دست به عمل مي زنيم و فعاليت هاي خود را جهت
 مي دهيم.آنچه باعث تداوم عمل ما مي شود موتور هاي دروني هست كه باعث مي شود  ما به امنيت و آرامش دروني  برسيم،مثل  انگيزه رشد،انگيزه خدمت كردن،اصول روحاني و معنويات و رهايي از  رنجش ها،زخمها و عقده هاي دروني...

اهميت و نقش انگيزه هاي دروني

انگيزه هاي دروني عمدتا كارايي و تاثيرات عميقتري در طول زندگي و بهبودي ما دارندو و باعث
مي شود كه براي خود ارزش قائل شويم و احساس پوچي و بي ارزشي نكنيم.

رشد انگيزه هاي دروني به عنوان ذخايري پر انرژي در وجود ما هستند  كه باعث پايداري و عملكرد ما درزمينه هاي گسترده اي مي شوند،كه بر اين اساس انگيزه هاي دروني تاثيرات خود را در جنبه هاي مختلف زندگي خودش را نمايان مي سازد.به همين جهت از اهميت و نقش فزاينده هاي بر خوردار هستند.

بخاطر باورها و اعتقادات و تجربيات گذشته انگيزه هايمان با همديگر متفاوت مي باشد كه درنتيجه عملكردها متفاوتي هم از خود نشان مي دهيم.

انگيزه پيچيده

انگيزه هايي هستند كه به آنها انگيزه پيچيده مي گوييم كه منظور دو يا چند عامل اصلي با همديگر كار مي كنند.

 مثل ميل جنسي، كه هم فيزيكي و ذاتي است و هم آموخته شده توسط اجتماع و محيط مي باشد.

يا از درد خماري ،از احساسات آسيب ديده و افكار منفي و شك و سوءظن و دودره بازي واز روي اجبار،عادات خودمحوري و وسوسه ها بر مي انگيزد.

انگيزه درد

بسياري از ما در موقعيت هاي مختلف تجارب زيادي از درد داشته ايم،تجاربي كه بسيار ناخوشايند هستند كه تاثير بسيار زيادي در رابطه ها و زندگي ما داشتند كه واكنش هاي مختلفي را در ما ايجاد مي كنند.

ما كارهايي مي كنيم كه از درد فرار كنيم ولي در مقابل بر عكسش عايدمان مي شود مثل : عقب انداختن كار كرد قدمها ،چكاب دندانها ، خريد يك چيزي كه برايمان خيلي لازم است را عقب
مي اندازيم اين عقب انداختن در واقع براي اين است كه مي خواهيم  از درد چكاپ دندان يا از درد پرداخت  پولي كه براي خريد لازم است  يكجورايي  شايد نا آگاهانه فرار كنيم. فكر مي كنيم كه اگر عقبش بندازيم يك روزي  ممكن است كه اصلا نخريمش يا اصلا از دستش خلاص بشويم و انجامش ندهيم و ازاين حالت ناملايمتي يا از فشاري كه به ما مي آيد رها شويم .فشار همان درد است كه كمتر است و هر چيزي كه به ما يك مقدار تشويش و التهاب مي دهد  وعصباني ، غمگين مان مي كند هر احساسي كه به ما فشار روحي مي آورد ما ازش دوري مي كنيم و عملا سعي كنيم كه كنارش بگذاريم.

 يكي از چيزهايي  كه خيلي فشار مي آورد آن مواردي كه يا ناشناخته است يا قبلا شناختيم و
مي دانيم كه  درد آور ،تلخ وترسناك است وتجربه بد اضطراب آور و ترسناكي داشتيم پس حالا نمي رويم به دنبال اين كه ريسك بكنيم و دوباره آن را تجربه كنيم مبادا دوباره آن خاطرات،زخم ها،آزار و اذيتها، ترس و آن فشارها به ما وارد بشود اما در واقع چي مي شود وقتي ريسك نمي كنيم اعتماد و شهامتي را كه در قدم هاي قبلي بدست آورديم را انجام نمي دهيم و با اين عمل رشد شهامت و اعتماد را متوقف مي كنيم در  نتيجه بهبودي و شفا هم پيدا نمي كنيم.

عده اي از ما بين انواع مختلف درد ها تفاوت قائل مي شوند و عده اي انواع دردها را شديدتر و آزاردهنده تر مي دانند چه دردهاي فيزيكي مثل دندان درد،يا سردرد. 

چه درد رواني و احساسي،ارادي و روحي مثل رنجش ها و زخمهاي،تحقير و سرزنش،احساس گناه و خجالت... در هرحال شدت آن كم باشد يا زياد ما را اذيت مي كند و به عنوان يك عامل مزاحمي
 مي شناسيم كه براي ما مضر و قابل تحمل نيست و از اين رو به دنبال راهكاري بر مي آييم تا از  رفع آن نائل شويم.

علاوه بر اينكه درد غير قابل تحمل هست ودر موارد  و جنبه هاي مختلف  زندگي مارا تحت تاثير قرار داده.اما از طرف ديگر درد به عنوان يك علامت و هشدار براي ما بكار برده مي شود قابل توجه است.از اين جهت كه ما به دنبال رفع آن عامل بر مي آييم و مسائل و مشكلات مان را با احتياط و دقت بيشتري مورد بررسي قرار مي دهيم

گفتيم كه انگيزه عاملي است كه ما را به انجام يك عمل يا فعاليت وا مي دارد در واقع نيرويي است كه به اعمال ما جهت مي دهد.به همين جهت درد به عنوان يك منبع نيرو دهنده يك رفتار است،رفتاري كه ما را به رفع علت درد يا كنترل درد وا مي دارد يك انگيزه به شمار مي آيد.علاوه بر محركات خوشايند مثل آرزوها و اميال يا مثلا يك شيريني خوشمزه،يك عامل انگيزشي به حساب مي ايند كه ما براي رسيدن به آنها تلاش مي كنيم امابا بروز درد، ما به تلاش و تكاپو دست مي زنيم تا از محرك آزاردهنده درد يا علت آن رها شويم.

عقايد گذشته ما با عقايد امروز ما در مورد درد و تاثير آن متفاوت مي باشد امروز درد را ما به عنوان يك هشدار و يك موهبت مي دانيم كه بايد درمان شود كه باعث مي شود يك زندگي واقعي داشته باشيم و عامل رشد و بهبودي ما است كه با دقت بيشتري به بررسي و شناخت خود بپردازيم.

درد يك برداشت است كه به عنوان تجربه حسي و عاطفي است كه ممكن است با يك ناراحتي واقعي جسمي همراه نباشد و يا ممكن است چنين همراهي وجود نداشته باشد و يك تجربه ذهني است كه مي تواند تحت تاثير عوامل جسماني يا افكار و احساسي بوجود آمده است يا تحت تاثير عوامل ديگر كه شدت و ضعف آن متفاوت مي باشد.

ناراحتي ها و مشكلات جسماني اغلب با نشانه هاي مختلفي بروز مي كنند، درد يكي از آن دسته از علائمي است كه وجود يك مشكل جسمي را نشان مي دهد مثل دندان درد كه مي تواند نشانه اي از وجود عفونت در ريشه دندان باشد.سر درد،درد معده،دردهاي ناحيه چشم و...علامتي براي وجود مشكل در آن ناحيه مي باشند،كه ويژگي آگاهي دهنده و خبر دهنده براي ما هستند كه در آن ناحيه مشكلي وجود دارد كه مستلزم توجه و رفع مشكل است.

 دردهايي درون ما وجود دارد كه پيام آنها مربوط به وجود يك مشكل جسماني نيست و مربوط به باور و عقايد ما است كه زندگي مارا فلج كرده و جلوي رشد ما را گرفته است و بعضي از آنها بخاطر اين كه نيازهاي رواني و معنوي ما ارضاء نشده مي باشد مثل نياز به توجه و محبت و بعضي دردها بخاطر آزار و اذيت ها و تنبيه هاي  رواني مي باشد.

 عده اي زندگي رواني را بر سه بخش تقسيم كردند.

آگاه ـ نيمه آگاه ـ ناخود آگاه

آگاه: تمام افكار،احساس ها،خاطره ها و تجربه هايي را كه در لحظه از آن آگاه هستيم و محتوياش شامل هر چيزي كه مورد توجه فوري ما قرار مي گيرد و از نظر انگيزه اي تقريبا بي اهميت است.

نيمه آگاه: تمام افكار،احساس ها كه درلحظه خاص در نيمه آگاه موجود نيستند ولي با تلاش جزيي مي توانند وارد آگاه شوند انبار مي كند.

مثلا  در مورد اسامي افرادي كه سر كلاس قدم حاضرند يا غايب هستند ولي فعلا درباره آنها فكر
 نمي كنيم. با كمي فكر كردن متوجه آنها مي شويم.

نا خود آگاه: تجربه هاي سركوب شده،خاطرات كودكي و اميال نيرومند ولي ارضاء نشده كه ما از آنها آگاهي نداريم

ذهن ما را به كوه يخ شناور تشبيه كرده اند كه بخش بيروني آن را ذهن خود آگاه ما است كه وقتي كاري انجام مي دهيم و هنگام انجام دادن آن عمل مي دانيم با چه انگيزه و براي چه هدفي دست به آن كارزديم

اما اگر در ذهن ناخود آگاه باشد چرايي رفتار يا هدف آن در هنگام انجام آن كار براي مان آشكار نيست شايد توجيه كنيم اما واقعا  امكان دارد از آن بي اطلاع باشيم. از اين رو گفته مي شود كه اكثر معتادان هميشه از چيزهايي كه مي خواهند يا كارهاي كه انجام مي دهند آگاه نيستند و بسياري از رفتارهاي ما تحت تاثير انگيزه هاي ناخود آگاه قرار مي گيريم،يكي از بهترين راه ها براي شناخت عوامل دروني نياز به راهنما مي باشد و شناخت احساسات و باورها و اعتقادات مي باشد،واكنش ديگران نسبت به رفتار هاي خود،كار كرد قدم چهارم كه مي توانيم زواياي تاريك شخصيت خود را روشن كنيم.

كه با تراز نامه گرفتن ما به خاطرات كودكي دسترسي پيدا مي كنيم و آوردن آنها بر روي كاغذ يعني  ناخود آگاه را به نيمه آگاه و آگاه مي آوريم و آنموقعه مي توانيم براي آنها كاري انجام دهيم.

 براي اين موضوع مثالي مي آورم

تقريباً 4 سالي از بهبودي من مي گذشت. روزی در حمام بودم که شنيدم همسرم با فرزندم جر و بحث مي كنند. همسرم به دخترم مي گفت: "به بابات ميگم چيكار كردي." او داشت به من اين پيام را مي داد كه دخترت كار اشتباهی كرده و بيا كتكش بزن. حرف­هاي همسرم مرا تحریک مي كرد و من در افكارم سناريونويسي و جنگ مي كردم. آنقدر در افكارم جنگ بالا گرفت كه رفتم و فرزندم را با سيم برق زدم.

 بعد همسرم مرا سرزنش كرد كه چرا بچه را مي زني. گفتم: "خودت مرا تحريك كردي. وگرنه من كه كاري نداشتم. به من گفت تو همان كتك هايي كه قبلا خورده­اي را داري سر دخترت خالي مي كني." اين حرف همسرم مرا به فكر فرو برد.

عده اي از روانشناسان محترم دراين مورد اين ديدگاه را دارند

اگر عصبانیت والدين نسبت به ما فراوان و زیاد بوده و تحميل شده است ما می‌توانیم وارد یک مرحله شویم که در اصطلاح به آن می‌گویند نوعی همانند سازی یعنی عصبانیت ما ناشی از همانند سازی است.

بخواهیم به زبان یک مقدار عادی که فهميده  شود یا چیزی که من خودم می‌فهمم این است که وقتي با خشم و عصبانیت پدر و مادر به صورت شدید یا مکرر همراه می‌شويم تصويري از پدر و مادر عصباني در ذهن­مان مي سازيم و آنها در ذهن­مان زندگي مي كنند.

حالا برای چه گذاشته ایم در ذهن­مان؟

برای اینکه ببخشید، سگی بشود که هر زمان که خواستيم مردم را بترسانيم یا پاچه مردم را بگیرد او این کار را بکند. برای اینکه ما نمی‌ خواهیم مثل آنها باشیم. چون در تحلیل نهایی از آنها متنفريم و بدمان می‌آيد. پس ما در ذهن­مان یک جايی را داده ایم برای والد عصباني­مان.

روزی که موضوع مخالف ميل ما است و مسایل طبق نقشه ما پيش نمي رود، والد وارد صحنه می‌شود. یعنی کاری که ما باید بکنیم به نمایندگی از جانب ما پاچه دیگران را می‌گیرد و داد و فریاد می‌کند و بعد هم برمی‌ گردد سر جایش. در حالی که بقیه سیستم ما این گونه نیست.

در نتیجه ما بعد از چند دقیقه حال آرامی‌ پیدا می‌کنیم و تعجب می‌کنیم که چرا این کار را کرده ایم و برای خودمان هم عجیب است. پشیمان می‌شویم و علتش هم این است که ما در آن لحظه به یک باره هيچ شديم و والد عصباني در صحنه زندگی ما می‌آید.

به کودک نگاه کنید وقتی کودکی پدر و مادرش نعره می‌کشند و داد می‌زنند یا تنبیه می‌کنند که گفتم یا مکرر باشد یا شدید باشد، بچه در آن لحظه هیچ می‌شود و در نتیجه تمام وجود خودش را در آن آدم می‌بیند و در حالی که از او وحشت کرده است در عین حال او را خدای خود و همه چیز خودش می‌داند و در نتیجه او را در مغز خودش جا می‌دهد و این نوع بد عصبانیت است.

یعنی ما هر زمان که عرصه برایمان بسیار سخت و تلخ شود و خودمان توانایی حل مسایل و مشکلات را نداشته باشیم و با موضوع ها نتوانیم به درستی برخورد کنیم والد عصباني را می‌فرستیم جلو و او با عصبانیت وارد صحنه می‌شود، هیاهوی بسیار می‌کند و حرف­هایی می‌زنیم که دیگری را آزار و اذیت کنیم،.

توهین و تحقیر می‌کنیم و نقطه ضعفی پيدا كنيم و ضربه بزنیم که فکر می‌کنیم کاری و کارگر است و چند دقیقه بعد متوجه می‌شویم که چرا این کار را کرده ام. برای اینکه والد عصباني از صحنه می‌رود بیرون و ما وارد صحنه می‌شویم.

وقتي موشكافانه و جستجوگرانه به گذشته ام برگشتم، ديدم اول از همه من از حمام رفتن خوشم نمي آید. چون وقتی بچه بودم در خانه ها حمام نبود و بايد هفته اي يك مرتبه مي رفتيم حمام هاي عمومي بيرون از خانه. پدر من شب هاي جمعه، نيمه شب مرا كه در خواب ناز بودم بيدار مي كرد و به زور مي برد حمام و من از اين موضوع هميشه اذيت مي شدم.

همين شرایط باعث ایجاد فضاي درد در من شد و مرا برد در حالت ديگري كه يادم افتاد در كودكي به خاطر كاري كه پدرم به من گفته بود و من انجام ندادم، من را با سيم برق كتك مي زد. من آن موقع نمي تواستم از خودم دفاع كنم و وقتي ناخودآگاه در آن شرایط قرار مي گيرم، قدرت تشخيص و ارزيابي ندارم. كنترل از دستم خارج مي شود. دست به اعمالي مي زنم كه بعد پشيمان مي شوم.

در هنگام بروز خشم توجيه من اين است كه آينده بچه­ام خراب نشود. وقتي بيشتر دقت كردم ديدم كتك زدن فرزندم ربطي به توقع و انتظارات من ندارد. بلكه من يك درد و زخم قديمي را تجربه
مي كنم. اگر براي اين قسمت كاري انجام ندهم، باز تكرار مي كنم و ربطي به طول پاكي ندارد.

روح و روان ما سر چشمه هايي هستنداز انرژي كه انگيزه اشتياق ،رشد،پيشرفت و افتخارات از آن بر
 مي خيزد كه ما را قادر مي سازد كارهاي ارزنده اي به ثمر برسانيم.

 واين آرزوي هر راهنمايي است كه بتواند به دوستاني كه خدمت مي كند نيروي دروني و نهفته آنان را از قوه به فعل در آورد تا آنها در زندگي،انجمن و محيط كار شخصي پر تحرك و با نشاط باشند و براي تجلي بهترين استعدادها آنها شرايط را فراهم كند،استعداهايي كه تا كنون به هدر رفته و يا سركوب شده،به همين دليل نقش يك معتاد و ويژگيهاي شخصيتي و رفتاري او به عنوان يك انسان درانجمن و با كار كرد قدمها مورد توجه خاص و ويژه اي قرار مي گيرد. و براي توفيق در اين زمينه انجمن از قدم چهارم با تمام ظرافت و توانمندي به ياري معتادان آمده است.

از قدم چهارم ما بر روي اعتياد هاي رواني،احساسي و ارادي مي پردازيم و با مفاهيمي مانند انگيزه ،علت و چرايي رفتارهاي مان را مورد بررسي و دقت قرار مي دهيم.

انسان گرامي ترين گوهر آفرينش و ناشناخته ترين آن است.رفتارما تابع انديشه ها،احساسات، انگيزه ها،خواست هاي دروني و عوامل عاطفي و پرورشي ما است كه در موقعيت هاي مختلف به صورت هاي گوناگون ظاهر مي شود.

براي آشنايي با ابعاد وجودي مان و ايجاد ارتباط بهتر و ايجاد انگيزش و حفظ بهبودي و سلامتي رواني كار كرد قدم چهارم امري لازم و ضروري است.

از قدم چهارم ما متوجه شناخت تفاوتهاي فردي، استعدادها،عوامل انگيزشي،برقراري روابط سالم،چگونگي برخورد و ابراز احساسات،پي بردن به درمان زخمها و عادات گذشته، يادگيري شيوه هاي نفوذ و برقراري ارتباط سازنده و سبك هاي زندگي ما از آن حالت خشك و بي روح به سمت زندگي با نشاط و پر تحرك و شور اشتياق،آرامش،پويايي، و تغيير و تحول و در نهايت بالا بردن كيفيت،بهبودي،شغلي،زندگي سوق مي دهد.

ما باكار قدمها به دو صورت به درون خود مي پردازيم .يكي با ترازنامه گرفتن رفتار هاي مان  تا ذهن،احساسات،انديشه ها زيرا  رفتار قابل مشاهده و ثبت كردني است وبا ترازنامه گرفتن مي توانيم به اانگيزه و اعتقادات،احساسات و درك مان كه به صورت رفتار آشكار مي شود مورد بررسي قرار دهيم.

وديگري به ماهيت رفتار،استعدادها،عواطف و انگيزه ها،احساسات چون تنها ديدن رفتار كافي نيست؛چون هنگامي كه دونفربا هم برخورد يا دعوا مي كنند . دو نوع واكنش متفاوت از خود بروز
مي دهند كه در پشت آن رفتار انگيزه ها ودلايلي در كار است كه ما از آن آگاه نيستيم.آنچه قابل مشاهده است رفتار است،نه انگيزه هاي رفتار و از اين رو براي شناخت درون مان نياز به شناخت جنبه هاي ذهني ،اعتقادي و احساسي لازم است.

براي رهبري و مديريت درون  شناخت و آگاهي و قدرت لازم داريم كه با كار كرد قدمها ما به اين توانايي مي رسيم كه بتوانيم  استعداها و توانايي و نيروهايي دروني را سامان دهيم و در مسير درست قرار دهيم واستفاده كنيم.

 امروزه بروز مشكلات و فشارهاي روحي و رواني ناشي از فشارهاي اقتصادي و آسيب هاي گذشته تمام روابط ما را تحت الشعاع خود قرار داده است كه براي كاهش اين گونه فشارها و اضطراب ها احتياج به آرامش داريم،كه كار قدم چهارم مي تواند مددرسان و ياري دهنده همه معتادان باشد. به اندازه اي كه بتوانيم به بهبودي و در مسير سلامت روحي و رواني باشيم .

 راهنما بايد كاري كند دوستان بهبودي كلاس قدم را دوست داشته باشند و در آن احساس امنيت و آسايش و آرامش كه از نيازهاي اساسي هر معتادي به شمار مي آيد،داشته باشندو براي اين كه قدم چهارم اثر بخش باشد راهنما بايد جنبه هاي انگيزشي كار كرد قدم،مشاركت و استفاده از عوامل رواني و رفتاري را در كلاس قدم اجرا كند.

 در روابط است كه ما معنا پيدا مي كنيم و روابط سالم ما به معناي رابطه مثبت ،هدفدار و سازنده با پذيرش شخصيت ،تفاوت هاي فردي و نيازهاي افراد كلاس قدم و علاقه مندبودن به نيازها، و توجه به استعداها و توانايي هاو احساس مسئوليت نسبت به افراد كلاس قدم،شرايطي را ايجاد مي كند كه
 مي توانيم در محيط تفاهم و درك متقابل به همديگر و آگاهي از هدف مان عامل سازنده اي براي همديگر باشيم.

مسئله عمده ما بقا نيست،بلكه ياد گرفتن نحوه رابطه با خود،طبيعت،ديگران و نيروي برتر است.چرا كه معتاد حاصل روابط و پيوند  با ديگران است كه نشان مي دهد چقدر در بهبودي است و اگر قرار باشد شناختي از خود داشته باشيم نياز به يك راهنما .و كاركرد قدمها داريم. تا بتوانيم با برخورداري از شخصيت مطلوب و روان متعادل با عوامل خود رابطه سالمي داشته باشيم.

منبع:Pedram1behboudi.blogfa.com

کودک درون


«کودک درون» اصطلاحی است که بسیار شنیده ایم و هر چند بیشتر به شوخی و طنز از آن  استفاده می کنیم، اما مبحثی مهم در روان شناسی است که حتی در درمان رفتارهای  ناهنجار و عادات و اضطراب های به جا مانده از دوران کودکی به روان کاوان و روان  پزشکان کمک می کند.

متن :
کودک درون همان بچه کوچکی است که دوست دارد تربیت شود، مورد توجه و مراقبت قرار  گیرد و او را دوست داشته باشند.
روح آزاد، شیطان و بازیگوشی است که شما آن را سر به  راه کرده و کنترل می کنید، او عاطفی و حساس است، شما او را هدایت کرده و آرام می  کنید، با این حال در درون شما زندگی می کند. او خلاق و هنرپیشه است، شکل یافته و  سامان دهی شده و نیازمند رهایی است.  کودک درون همان شمایی است که درد می کشید،  نادیده گرفته می شوید، خود را از دید دیگران پنهان کرده و وجود خود را انکار می  کنید. این کودک همیشه در زیر سطح قرار دارد و موجب نگرانی و ترس شما از مورد سوء  استفاده قرار گرفتن می شود.
شمایی که در زمان جوانی عاشق بازی و شادی و سبک سر  بودید. همان کسی که شما آن را با شخصی بالغ، جدی و دارای رفتار تکلیف گرا جایگزین  کردید. کودک درون شما گم شده یا فراموش شده اما هنوز هم در ناخودآگاه شما ساکن است.  کسی که می داند چگونه بازی کند و خوش بگذراند و به شما کمک می کند تا خستگی را از  خود دور کرده و استرس را در زندگی خود کنترل کنید. شخصی که اگر آسان بگیرید، جدی  بودن خود را رها کنید، بر ترس تان غلبه کنید و انعطاف پذیری و تغییر را در زندگی  خود بپذیرید، می توانید او را به عنوان یک بزرگسال در نظر بگیرید. شخصی در درون شما  که برای انجام کارهایش نیازمند حمایت و تشویق از طریق ابزارهای متفاوت است. از این  طریق می توانید زندگی جدید و سالمی داشته و فرصتی برای رشد شخصی بیابید.

 
 ● جایگاه کودک درون
کودک درون در هر شخص بالغ و بزرگسالی وجود دارد. در حافظه یا ناخودآگاه ما وجود دارد زیرا هر کدام از ما خاطرات تلخی از گذشته داریم که انگیزه فعلی و آینده ما را شکل می دهد. او به رویاها یا خیال بسیاری از ما می آید. ما می توانیم به وضوح مجسم کنیم که این کودک چه شکلی است، چه احساسی دارد و چگونه عمل می کند.
کودک درون در ارتباط با دنیای روحی ما است، زیرا بیشتر در قلمروی روح ما قرار دارد تا در قلمروی رفتار آگاهانه. ترکیبی از ارزش کنونی و سیستم اعتقادی ما است اگر چه ما از تاثیر آن بر تصمیم گیری های خود خبر نداریم. علت وجود کودک درون این است که وقتی ما کوچک بودیم قوانین خانوادگی ما ایجاب می کرد که ما به عنوان یک خانواده شاد و سالم خود را نشان دهیم بنابراین ما کودک درون خود را تحت فشار قرار می دادیم تا مسوول تر، جدی تر و موفق تر به نظر برسد.
از بزرگ شدن در یک خانواده معیوب، بلوغ عاطفی از رشد بازمی ماند و موجب ناتمام ماندن کار کودک درون می شود. همین مساله موجب می شود اشخاص سریع رشد کرده و تبدیل به بزرگسالان کوچکی شوند و بیش از حد مسوول یا ایده آلیست شده و از لحاظ عاطفی آسیب پذیر شوند.

● مشاهده کودک درون
برای اینکه کودک درون خود را شناسایی کنید، خود را در موقعیتی آرام قرار داده و چشم هایتان را ببندید. ۳۰ دقیقه خود را کودکی بین ۳ تا ۸ سال تصور کنید، خود را در شکل این کودک و ابتدا در تبادل با اعضای خانواده و سپس در ارتباط با همبازی هایتان که در همسایگی یا مدرسه شما هستند، ببینید.
 توجه کنید چگونه به اعضای خانواده عکس العمل نشان می دهید و با دوستان و همبازی های خود کنار می آیید و ببینید از بازی با آنها لذت می برید؟
سرانجام خود را در محیط خانواده تصور کنید. آیا شما شاد، پرانرژی و هیجان زده هستید و از زندگی لذت می برید؟ آیا شما جدی، غمگین و ناامید از زندگی هستید؟
اگر کودکی غمگین و جدی هستید، سعی کنید آخرین تجربه شادی را که به عنوان یک کودک داشتید، به یاد آورید. این آخرین خاطره از شما به عنوان کودک شاد کودک درون است که در درون شما وجود دارد تا از عهده استرس برآید.
حال که کودک درون خود را شناختید، بهتر است از برخی نتایج منفی سرکوب کودک درون نیز آگاهی یابید. وقتی ما به عنوان یک بزرگسال سعی می کنیم نیازها و علایق کودک درون را سرکوب کنیم، هرگز یاد نمی گیریم چگونه بازی کنیم و خوش باشیم، چگونه آرامش یابیم و استرس را در زندگی کنترل کنیم و چگونه از زندگی قدردانی کنیم.

در واقع بیشتر کار می کنیم تا زندگی کنیم. ما می توانیم به کودک درون خود بگوییم در زندگی خیلی جدی، سخت گیر و انعطاف ناپذیر نباشد، به اشتباهاتش بخندد و سعی کند از چیزهای کوچک در زندگی لذت ببرد. برای لذت بردن از زندگی می توانید وقت خود را بیشتر در طبیعت سپری کنید و سعی کنید افکار و احساسات مثبت را در ذهن خود پرورش دهید.   ما، همه مون بازیگریم اجرای کودک درون فیلم  آتش بس که یادتان هست؟ فکر می کنید این کودک از کجا آمده و به چه دردی می خورد؟

 حالا دیگر افتاده است توی زبان همه مردم؛ کلمه کودک درون را می گویم.  خیلی ها بی هوا این کلمه را به کار می برند. حتی با استفاده از این کلمه ها  فیلم آتش بس ساخته می شود و ملت می بینند و حالش را می برند اما واقعا  این کودک درون چی هست، از کجا آمده و به چه دردی می خورد؟ بالغ درون و  والد درون دیگر چه صیغه ای هستند و چرا این کلمه ها افتاده در دهان مردم؟  با اینکه نوشتن نظریه اریک برن در 2صفحه او را در گور خواهد لرزاند اما  چاره چیست؟ حالا روزهای آخر نمایشگاه است. اگر خواستید یک کتاب اریک برنی  بخرید، لااقل این 2صفحه یادتان باشد.
***
کاشف کودک درون 
اریک لنارد برنشتاین (که بعد ا وقتی تبعه آمریکا شد، خودش اسمش را کرد اریک  برن)، سال 1910 در مونترال کانادا به دنیا آمد. وقتی پدرش مرد، به توصیه  مادرش رفت و راه پدر را در آمریکا ادامه داد و پزشک شد و خیلی دقیق تر  روانپزشک. با اتمام تحصیل در روانپزشکی، اریک وارد ارتش آمریکا شد تا  به عنوان روانپزشک در ارتش این کشور خدمت کند.  اولش او هم مثل تمام همدوره ای هایش از روانکاوی فروید خوش اش آمد و بعد  کم کم مثل تمام روان شناسانی که بعد از فروید نظریه دادند، یک نظریه ساده و  جمع و جور درمورد روابط آدم ها ارائه داد و اسمش را گذاشت: نظریه تحلیل  متقابل رفتار (Analysis Transactional یا TA).

 او 6 سال قبل از مرگش -  یعنی در 1964- کاری کرد کارستان و کتابی نوشت به نام بازی ها و هرچه را  که می خواست بگوید ریخت توی این کتاب. کتابش مثل اسب فروخت و به خیلی از  زبان های دنیا ازجمله فارسی ترجمه شد. کودک درون، بالغ درون و والد درون  مفاهیمی بودند که اولین بار اریک برن درکتاب هایش آنها را آفرید و  درموردشان حرف زد.

 کودک درون 
اسمش رویش است دیگر؛ آن بخش از وجود ماست که دوست دارد کودکی کند؛ یعنی  اینکه درست مثل یک بچه سرزنده و با هیجان باشد. کودک درون ماست که ما را وا  می دارد از خودمان خلاقیت در کنیم، شعر بگوییم، شوخی کنیم، در هپروت  تخیلات مان سر کنیم و بچه بازی در بیاوریم. کودک درون ماست که قهر می کند،  ناز می کشد و یکهویی بهانه کوه و دشت می گیرد. 

 اما چیزی که مهم تر از خود کودک درون است، انواع آن است.
 ما 2 نوع کودک  درون داریم؛ کودک سازگار و کودک طبیعی. آنکه هی می گویند کودک درونت را  دریاب، منظورشان کودک طبیعی درون است. اما کودک سازگار اصلا چیز خوبی نیست  چون که کاملا تحت تاثیر والد است؛ یعنی نوعی از کودکی کردن که والدین آدم  دوست دارند و کاملا تحت سلطه است.

یادتان باشد که کودک طبیعی کاملا شاد و  سرحال و بشاش است و اگر هم پرخاشگری می کند، به هرحال خودش است اما کودک  سازگار فقط دارد دیکته والدین خودش و جانشینان والدین اش در اجتماع ( از  معلم گرفته تا همسر) را اجرا می کند و فقط هدفش مقبول بودن است.
هنرمندها و  آنها که به قول معروف اهل عشق وحال هستند، به کودک طبیعی درونشان حسابی  راه می دهند.

 بالغ درون
بالغ بخش به اصطلاح عاقل شخصیت ماست؛ بخشی که تصمیم های منطقی می گیرد،  اطلاعات را پردازش می کند، با دیگران رابطه محترمانه برقرار می کند و کلا  واقع گراست. ما اوقاتی که داریم مثل بچه آدم یک بحث منطقی را با دیگران راه  می اندازیم، به بخش بالغ درون مان راه داده ایم. آدم هایی که به منطقی  بودن مشهور هستند، به بالغ درون شان خیلی راه می دهند. 


 والد درون
هرچه پیش داوری، تعصبات و باورهای خشک در کله مبارک شماست، برای همین والد  درونتان است. تمام باید و نباید ها و دستورالعمل های بی چون و چرای وجودتان  از جانب والددرون صادر می شود. والد درون هم در رابطه با خود آدم و هم در  رابطه با دیگران 2تا کار می تواند انجام دهد؛ اولی این است که کنترل کند؛  یعنی اینکه هی به آدم سخت بگیرد، اذیت کند و گیر بدهد. اما والد دوم برعکس  است؛ یعنی اینکه از تو و تصمیمات ات حمایت کرده و تو را نوازش می کند. 
این 2تا کار دقیقا کارهایی هستند که همزمان والدین ما در زندگی واقعی مان  درمورد ما انجام می دهند و برای همین اریک برن اسمش را گذاشته والد درون.  یادتان باشد آدم هایی که عزت نفس پایینی دارند و از خودشان هم بدشان  می آید، به این والد کنترل کننده شان خیلی راه داده اند.    تحلیل رفتار متقابل چیست؟ این مبحث از علم روانشناسی بیشتر در مورد شخصیت افراد است برای دانستن و بهبود بخشیدن نظام باورها و تغییرات شخصی و درک رفتارهای اجتماعی ...مباحث تحلیل رفتار متقابل بسیار وسیع است و ما اینجا فقط گزینده ای از مطالب آنرا بازگو میکنیم.....

هر شخص دارای سه نوع حالت نفسانی است: (والد..بالغ..کودک)..این الگوهای رفتاری توسط اریک برن ایجاد شده است .. او معتقد بود انسانها دارای نهاد خوبی هستند و همه توانایی فکر کردن دارند.

حال به تعریف هر یک از این الگوها می پردازیم... 
حالت نفسانی والد : همه ما در دوران کودکی با بایدها و نبایدهای بی شماری روبرو بوده ایم ..خیلی از قانونمندی های موجود در زندگی امروز ما برگرفته از احساسات و باورهای والدین ما , خانواده , اقوام و حتی جامعه میباشند که به نوعی به زندگی ما جهت میدهند..و یا حتی میتوانند ما را از خیلی از موقعیتها و شرایط خوب و یا از مسایل خطرناک و مضر پیرامون مان دوری دهند.
یه نمونه بارزش والدینی که به کودک خویش همیشه گوشزد میکنند  اتاقتو مرتب کن  کودک در مواقعی هم که یک انسان بالغی شد ممکن است این جمله با همان لحن و همان صدا در ذهنش ظهور کند یا شخصی دیگر ممکن است مثلا در درس ریاضی همیشه احساس ضعف کند چرا که از کودکی والدین , معلمین و افرادی دیگر به او این باور را داده اند..و اینکه مرتب به خود بگوید تو در ریاضیات ضعیفی یا فلان کار از دستت بر نمیاد و عین این جمله را در کودکی شنیده است .. پس زمانی که من درست مانند والدین خود رفتار و فکر و احساس کنم من در حالت نفسانی والد خود قرار دارم....

حالت نفسانی کودک: رفتارها , افکار و احساسهایی که از دوران کودکی فراخوانده میشوند..نمونه بارز اون ترس یک کودک از امتحانات آخر سال یا هر موقع که دیر به مدرسه میرود ..یا اگر از نظر اطرافیان کار زشتی کرده باشد در همه این موارد کودک به نوعی ممکن است سرزنش شود و ممکن است گریه کند یا قهر یا به نوعی احساس بی پناهی کند و این حالات و احساسات میتواند در بزرگسالی هم به همین ترتیب در مقاطع بالاتر زندگی اتفاق بیفتد مثلا شخصی که در محیط کار یا دانشگاه ترس از نمره نیاوردن و یا اخراج شدن را دارد که این مربوط میشود به حالات و افکار و روحیات دوران کودکی و ترس از تنبیه شدن .. پس زمانی که من حالات و رفتارم و احساساتم درست مانند کودکی ام شد من در حالت نفسانی کودک خود قرار میگیرم..

حالت نفسانی بالغ : این حالت نفسانی نه کودک است و نه والد فقط قانونمندیهایی را در زمان حال ایجاد میکند و تو در این حالت به اقتضای زمان و مکان تصمیم میگیری......مثلا شخصی در خیابان مشغول رانندگی است ناگهان راننده دیگری با سرعت جلوی او می پیچد,شخص با توجه به خلوتی خیابان سریع ترمز میکند یا از سرعت خود میکاهد در این حالت او در وضعیت بالغ خود قرار گرفته ...
آموزش همگانی ← تحلیل رفتار متقابل← تحلیل رفتار متقابل چیست؟
 تحليل متقابل که بطور مختصرT.Aنيز ناميده می شود, يكي از روش هاي روان درماني است كه در آن شخصيت انسان را داراي سه بخش يا سه حالت نفساني مي دانند. اين سه حالت عبارتند از:

(والد- بالغ- كودك) و به صورت مقابل نشان مي دهند:
والد(parent)-آن بخش از شخصيت است كه شامل اصول ياد گرفته شدة ما در زندگي, و تجربه ها و توصيه هاي والدين يا ساير بزرگترهاي زندگي مان است.

همة "بايد" ها- "نبايد" ها- "درست وغلط" ها همة "چه جوري بايد اين كار را انجام داد" ها در آن جاي دارند.
مثلاً هروقت كه به دوستتان مي گوييد:
(نبايد چنين حرفي مي زدي اصلاً حرف خوبي نبود) ← شما در حالت "والد" خود هستید.

 حالت والدخود دارای 2 بخش متفاوت است:
1.والد حمايتگر-آن بخش از والد که جنبةمثبت آن به انسان کمک می کند تا ياد بگيرد چگونه کارها را انجام دهد شامل عشق,حمايت وتشويق هايی است که در زندگی تجربه کرده ايم.مثلأ وقتی به فرزندتان می گوييد:

 (مطمئن هستم که تو می توانی راه حل مناسبی برای اين مشکل پيدا کنی.)
شما در والد حمايتگرمثبتخود هستيد.

اما جنبة منفی آن باحمايت های بيجا وبيمورد خودباعث می شود احساس ناتوانی وضعف کنيم وبرای انجام امور مختلف به بزرگترهايمان وابسته باشيم.مثلأ وقتی به فرزندتان می گوييد:
(فکر نمی کنم بتونی حرفتو به معلمت بزنی بذار من باهاش صحبت کنم.)
شما در والد حمايتگر منفیخود هستيد.

2.والد سرزنشگر يا انتقادگر يا مستبد-آن بخش از والد که توصيه های جنبة مثبت آن برای حفظ سلامتی وتندرستی لازم است, همة چگونه بايد مواظب خودمان باشيم که زنده بمانيم , مريض نشويم يا جايگاه اجتماعی خود را حفظ کنيم در آن قراردارد.مثلأ وقتي به فرزندتان می گوييد:
(قبل از غذاحتمأ بايد دستهايت را بشويی.)
شما دروالد سرزنشگر مثبتخود هستيد.
اما جنبة منفی آن با انتقادهای مداوم وبی پايان آرامش را از ما می گيرد.دائم درباره ما قضاوت می کندو به ما می گويد چه بايد بکنيم,چگونه بايد باشيم,چگونه بايد فکر کنيم,حرف بزنيم و... .اين بخش از والد هرگز از انتقاد ,سرزنش و عيبجويی از ما دست برنمي داردودراين کار کم نمی آورد.افراد متعصب ومستبد اغلب در والد سرزنشگر منفی خود هستند.وقتی به خودتان می گوييد:
(توحتی نمی تونی يک کار به اين سادگی رو انجام بدی.)
شما دروالد سرزنشگر منفیخود هستيد.
كودک(child)-بخش يا حالتي از شخصيت كه شامل احساس ها، خواسته ها و افكار دوران كودكي ماست. اين حالت در واقع خاطرة دوران كودكي ماست كه هميشه در ما وجود دارد و با ما زندگي مي كند.
همه "دلم ميخواهد" ها- "دوست دارم" يا "دوستندارم" ها- " مي توانم" ها يا "نمي توانم" هاي افراطي در آن جاي دارند.
مثلاً هروقت به دوستتان مي گوييد:
(خيلي دلم ميخواد يك ليوان بستني بخورم حيف كه نمي تونم) ← شما در حالت "کودک" خود هستید.

حالت کودک نيز دارای 2 بخش متفاوت است:
1- کودک طبيعی: آن بخش از شخصيت که آزاد, خلاق, شاد و عاشق تفريح است وجنبة مثبت آن باعث می شود از زندگی لذت ببريم و با احساس های واقعی خود ارتباط برقرار کنيم,کودکي ماست قبل از اين که تحت تعليم وتر بيت قرار بگيريم.مثلأ :
(وقتي به طبيعت می رويد واز دويدن روی چمن ها ويا خيس شدن زير باران لذت می بريد.)
شما در کودک طبيعی مثبتخود هستيد.
اما جنبة منفی آن گاهی مارا به دردسر می اندازد وقتی که دوست داريم بدون توجه به قواعد اجتماعی يا قانونی کاری فقط بخاطر اين که دلمان می خواهد انجام دهيم.مثلأ:
(وقتی در جايي که حداکثر سرعت 110 کيلومتر است با سرعت 150 کيلومتر رانندگی می کنيد.)
شما در حالت کودک طبيعی منفیخود قرار داريد.
2- کودک انطباق يافته يا مطيع- آن بخش از شخصيت که رفتار خود را تحت تأثير تربيت والدين تغيير داده واصلاح کرده است.جنبة مثبت آن موجب می شود بتوانيم در جامعه مورد پذيرش وتأييد قرار بگيريم,مثلأ:
(وقتی سر کار خيلی دلتان می خواهد يک چرت حسابی بزنيد اما چون توی اداره جای چرت زدن نيست چای مي خوريد تا خواب از سرتان بپرد.)
شما در کودک مطيع مثبتخود هستيد.
اما گاهي وقت ها ما برای اينکه مورد پذيرش يا تأييد ديگران قرار بگيريم اجازه مي دهيم مورد تحقير يا تمسخر آنها واقع شده يا ناديده گرفته شويم.مثلأ:
(وقتی باوجود اين که خيلی دلتان مي خواهد از همسرتان بخواهيد که شما را در رفتن به نزد پزشک همراهی کند تنها مي رويد وچيزی به او نمي گوييد چون ياد گرفته ايد که بايد خودتان همة کارها را انجام بدهید.)
شما در کودک مطيع منفیخود هستيد.
بالغ(Adult)-بخش يا حالتي از شخصيت كه حاوي تجربه هاي شخصي خود ماست. بخش تحليل گر وجود ما كه مي تواند واقعيت هاي امروز را درك كرده و با شيوه هاي مناسب با آنها روبرو شود.
مثلاً هروقت به دوستتان مي گوييد:
(اگه موافقی فكر مي كنم الان وقت مناسبيه كه درباره مشكلي كه ديروز پيش آمد با هم حرف بزنيم) ← شما در حالت "بالغ" خود هستید.
بالغ تقسيم بندی ندارد ؛ کل آن يکپارچه است و در صورتی که به درستی عمل کند دارای ویزگیهای زیر است:
1- بدنبال واقعیت است.
2- احتمالات و امکانات را در نظر می گیرد.
3- واقعیتها را از طریق آزمون بررسی می کند.
4- می تواند اطلاعات متضاد ومتناقض را تحلیل کند.
5- هدفمند عمل می کند.
6- اطلاعات موجود را مورد بررسی دقیق قرار می دهد و راه حلهای مناسب راکشف می کند؛درواقع می تواند بیند یشد کاری که از عهده والد و کودک برنمی آید.
7- و ویزگی مهم دیگر بالغ آن است که در اینجا واکنون زندگی می کند.
اغلب ما توانایی اندیشیدن و استفاده درست از بالغ نداریم و صرفأ به افکار و عقاید قدیمی و بعضأ نادرستی که از کودکی در ذهن مان جای گرفته عمل می کنیم.بالغ بودن نیاز به آموزش وتمرین دارد و خودبخود اتفاق نمی افتد.انسان هایی که بالغ رشد یافته ای دارند انسان های بزرگ و تأثیرگذاری هستند.

 کودک، بالغ و والد در رابطه های اجتماعی
حالا سؤال این است که این کودک، بالغ و والد به چه دردی می خورند. اولی -  که در صفحه قبل توضیح دادیم- این بود که بعضی از انواع شخصیت را می توان  با آن توجیه کرد.
دوم اینکه کلا اریک برن می گوید آدم بهتر است در شرایط  مختلف به تمام جنبه های شخصیت اش راه دهد و سوم هم اینکه این سه بخش از  شخصیت می تواند ما را در درک روابط انسانی کمک کند. چطور؟
 اریک برن می گوید  وقتی که 2 تا آدم رو به روی هم قرار می گیرند، انگار دو شخصیت 3 بخشی  روبه روی هم قرار گرفته اند. 
هر کسی یک جنبه از این سه  بخش را وارد رابطه می کند. او می گوید ما در ساده ترین شکل می توانیم 6 نوع رابطه اجتماعی داشته باشیم: 

 1- کودک   کودک
وقتی که شما دارید با دوستان آب بازی می کنید ، وقتی که شروع می کنید به  تعریف جوک و اس ام اس خواندن برای همدیگر و وقتی با هم شوخی های پاستوریزه  می فرمایید، دارید وارد یک رابطه کودک   کودک می شوید. 

 2- بالغ   کودک
این هم وقتی است که یک طرف رابطه دارد با منطق اش حرف می زند و می خواهد  تصمیمات منطقی بگیرد اما طرف مقابل هی می خواهد قضیه را عاطفی کند و با  گریه کردن و لوس بازی و نازکشیدن، بازی را به نفع خودش تمام کند. مثلا تصور  کنید که آقای شوهر دارد یک قضیه را برای زنش توضیح می دهد و از او  می خواهد که در این راه کمکش کند اما یک دفعه زن می زند زیر گریه و می گوید  که تو اصلا به فکر من نیستی و به من توجه نمی کنی و الی آخر. 

3- بالغ   بالغ
در این رابطه هم ما و هم طرف مقابل مان منطقی هستیم و همه چیز مطابق منطق  پیش می رود و عاطفه دخالتی در رابطه ندارد. مثلا وقتی که ما با استادمان در  مورد یک مفهوم آماری حرف می زنیم ، احتمال دارد این بازی را راه انداخته  باشیم. 

4- والد   کودک 
تا حالا هر دو طرف بخش های مشابه شخصیت شان را می گذاشتند وسط اما امان از  وقتی که یک نفر یک بخش از شخصیت اش و دیگری یک بخش دیگر را می آورد توی  میدان.
 در رابطه والد- کودک، یک طرف رابطه، نقش پدر و مادر را بازی می کند و  نفر دیگر می رود در لاک کودکی اش. در بدترین حالتش (و متاسفانه  رایج ترین اش) والد جنبه سختگیرش را می آورد وسط و هی امر و نهی می کند و  کودک بخش سازگارش را و هی می گوید چشم، چشم، شما درست می فرمایید.
اما رابطه والد- کودک همیشه این قدر هم وحشتناک نیست؛ کافی است که والد  جنبه حمایت گرش را وارد کند و کودک طرف مقابل، خودش را لوس کند. در این  حالت چیزی شکل می گیرد که اریک برن اسمش را گذاشته نوازش و معتقد است  که همه ما آدم ها به نوازش کردن و نوازش شدن احتیاج داریم. 

5- بالغ   والد
این رابطه هم خیلی رایج است؛ یعنی وقتی یک طرف دارد با منطق رفتار می کند  یا حرف می زند اما طرف مقابل شروع می کند به انتقادهای سختگیرانه، خندیدن و  مسخره کردن و هره بازی. مثلا تصور کنید یک نفر دارد سخنرانی می کند که  یکدفعه یک نفر از وسط جمع شروع می کند به بلند بلند خندیدن و انتقاد کردن و  مسخره کردن سخنران. 

6- والد   والد
در بازی والد- والد هر دو طرفمان می خواهیم ژست یک بزرگسال چیزفهم را  بگیریم. اگر والد حمایت کننده مان وسط باشد، مثالش می شود حرف زدن درمورد  آب و هوا و تایید همدیگر و گفتن به به! به به! به هم. اما خدا نکند والد  کنترل کننده بیاید وسط؛ آن وقت است که دعوا شروع می شود و هرکس می خواهد  حرف های خودش را به کرسی بنشاند. همه می روند در نقش پدر و مادر سختگیر  گذشته.

 
 تعیین پیش نویس زندگی
پیش نویس زندگی همان قراردادها و باورهایی است که بصورت غیر ارادی با گذراندن تجربه هایی زندگی ما را تحت تاثیر قرار میدهد.
پیش نویس یک انسان موفق 
لازمه پیروزی اینست که با آرامش و راحتی و شادکامی به هدف یا مطلوبمان برسیم اگر در کودکی تصمیم گرفتید که یک سیاستمدار یا پزشک یا یک خلبان موفق و محبوب شوید شما یک برنده هستید اگر تصمیم گرفتید که دانش فراوانی داشته باشید یا ثروت عظیمی بدست بیاورید در صورتی موفق هستید که ضمن تحقق اهدافتان به شادی و احساس خوب و محبوبیت برسید.

پیش نویس یک انسان ناموفق 
به فرض شخصی تصمیم میگیرد که یک سیاستمدار شود ممکن است او به هدف خود برسد اما بعد از مدتی به دلایلی منفور جامعه شودو از سیاست کنار زده شود پس این شخص یک بازنده است یا شخصی که میخواهد پزشک شود ولی بعد از مدتی به خاطر سختی کار و دردهای عضلانی سخت و استرس احساس ناراحتی و بدبختی کند از نظر برن شخصی که لزوما به هدف دلخواهش میرسد برنده نیست و همینطور بازنده کسی نیست که تحصیلات و ثروت آنچنانی نداشته باشد..
ممکن است کودکی پیش نویس زندگی خود را اینگونه طراحی کند برای اینکه والدینم مرا دوست داشته باشند باید کمتر حرف بزنم و ارتباط برقرار کنم ...
دو عامل وجود دارد که فرد پیش نویس دوران کودکی اش را به جریان بیندازد: 
-زمانیکه فرد در وضعیت فعلی اش بسیار تحت فشار باشد.
-زمانیکه بین وضعیت زمان حال و دوران کودکی اش شباهتی باشد.
پس هر چه میزان شدت و فشار بیشتر باشد فرد راحت تر به پیش نویس خود مراجعه میکند. مثلا کودکی را که پیش نویس خود را سکوت طراحی کرده بود فرض کنید در بزرگسالی با فرد مورد علاقه اش ازدواج میکند چون در کودکی یاد گرفته بود که اگر سکوت کند و کمتر ارتباط برقرار کند محبوب تر است در بزرگسالی هرچه شدت وابستگی اش به همسرش بیشتر شود سکوت و کم حرفی او در مقابل همسرش بیشتر خواهد شد و زمانی این فرد در حالت بالغ قرار میگیرد, که بدون توجه به پیش نویس کودکی اش , با همسرش ارتباط برقرار کند...( شما اگر بتوانید پیش نویس های زندگی خود را اعم از عادتها و خصوصیاتی که در مواقع فشار و تنش به شما دست میدهد را شناسایی کنید میتوانید در مواقع فشار این پیش نویس ها را از خود دور کنید و با حالت بالغ خودتان مسائل را حل کنید) migna.ir
یکی از اهداف در علم تحلیل رفتار متقابل قطع کردن رابطه شخص با گذشته ناکام اوست و اینکه از نو باور و پیش نویسی را در زندگی فرد ایجاد کند ..و اصل مراقبه را به او یاد دهد که در مواقعی که این ذهن ناخودآگاه , او را به صورت غیر ارادی به گذشته پرتاب کرد چطور خود را از زیر بار این باورهای نادرست رها کند و در حالتی آرام و زیبا توانایی خود را برای حل مسائل زندگی بالا ببرد.( در 24 ساعت گذشته خود و روزهای قبل و هفته های پیش بررسی کنید ببینید که در کدام یک از حالات و الگوهای رفتاری  کودک,بالغ,والد قرار داشتید و کدام یک از رفتارها در موقعیتهای مختلف بصورت مشابه تکرار میشوند....اگر یک رفتار را به یک شکل در موقعیتهای مختلف و تحت فشار و تنش تکرار میکنید شما به پیش نویس خود مراجعه کرده اید ....مثلا اگر در وضعیتی قرار دارید که مرتب در آن شکست میخورید اینطور تصور کنید که شما در وضعیت پیش نویس و از پیش تعیین شده ای هستید وضعیت و موقعیتی را تصور کنید که با موفقیت شما همراه باشد.)
یکی از راههایی که میتوانید پیش نویس زندگی خود را غیر فعال کنید این است که باورهای مربوط به یک دنیای تخیلی و کامل را فراموش کنید باور کنید که در دنیایی که هیچ گاه کامل نیست میتوان زیبایی و لذت را به آسانی یافت و یاد بگیرید چگونه نیازهای خود را ارضا کنید...
 این باور را از خود دور کنید و اینگونه فکر نکنید که برای خوشبختی و آرامش اگر هنوز به نتیجه نرسیده اید حتما درد و رنج کافی نداشته اید تا اینکه خود را مستحق آرامش بدانید ...با عشق پیش بروید اگر هم مطلوبی دارید...انجام دادن کاری که شما را به زحمت و فلاکت میکشاند لزوما آن کاری نیست که شما بدنبالشید.

 مطلب زیر مقاله جالبی د ر همین رابطه به قلم خانم د کتر شهربانــو قهاری است که د ر سی امین شماره ماهنامه کود ک به چاپ رسید ه و با اند کی تلخیص و تغییر ارائه می شود .

تحلیل گران رفتار متقابل می گویند : هرکس د ر واقع سه نفر است. منظور تحلیل گران رفتار متقابل، این است که مرد م به سه شیوه می توانند  عمل کنند ، به شیوه والد ، به شیوه بالغ و به شیوه کود ک. این سه شیوه رفتار ساختار رفتاری فرد  را تشکیل می د هند . 
▪ والد : مجموعه ای از عقاید  ضبط شد ه و پیشد اوری هاست. کسی که د ر حالت والد  به سر می برد . مثل پد ر و ماد رش یا اطرافیانش مسائل را می بیند  و مثل آنها احساس و رفتار می کند .
 ▪ بالغ: کامپیوتر انسان است و بر مبنای اطلاعاتی که د ر خود  اند وخته است، عمل می کند  و طبق برنامه منطقی خویش، محاسبات را انجام می د هد . بالغ، عاری از هیجان است و کاملاً منطقی است.
 ▪ کود ک: وقتی د ر این حالت هستیم، نه تنها بچگانه رفتار می کنیم بلکه واقعاً بچه می شویم. د ر این حالت د رست مثل بچه ها رفتار می کنیم و د نیا را مثل بچه ها می بینیم و به د نیا همچون کود کان واکنش نشان می د هیم. د ر حالت مذکور مثل بچة سه، پنج یا هشت ساله ای می شویم که فقط عضلات و استخوان هایش بزرگ شد ه اند . وقتی کود ک د رون ما متنفر، عاشق، بازیگوش و خود انگیخته است، به آن کود ک طبیعی یا شازد ه کوچولو می گویند . اما وقتی که متفکر و خلاق و خیال پرد از است، به او کود ک شهود گرا یا پروفسور کوچولو می گویند . وقتی هم ترسو، گناهکار یا خجول است،  به او کود ک سر به راه یا قورباغه می گویند .
د ر مجموع کود ک، د ر تحلیل رفتار متقابل منبع خیر است و یگانه منبع خلاقیت، سرگرمی و تولید  و یگانه منبع تجد ید  و نوسازی زند گی است.  گرچه نمی توان گفت که یکی از جنبه های شخصیت مهم تر از د یگری است، چون هر سه حالت فوق  لازم و ضروری هستند ، اما کود ک، آن بخش از شخصیت است که واپس زد ن و خفه کرد ن آن نه تنها نشاط و شاد ابی را از فرد  می گیرد ، بلکه فرد  را د ر معرض انواع اختلالات جسمانی و روان پزشکی قرار می د هد . د ر قسمت زیر با تکنیک هایی آشنا می شوید  که می توانید  به کمک آن، کود ک د رون خود  را زنـــد ه و ســرحال نگه د ارید  و بد ین ترتیب شاد ابی، طــراوت و خود  انگیختگی خود  را حفظ کنید .

 ● کود ک د رون کیست؟
 کود ک د رون، کود ک خرد سالی است، د ر د رون شما که مایل است مراقبت شود ، تغذیه شود  و د وست د اشته شود . این کود ک خرد سال که از د وران کود کی با شما بود ه، هنوز هم به عنوان یک کود ک د ر د رون شما باقی ماند ه است.
 کود ک کوچولو و شیطان د رون شما رام و کنترل شد ه است. او مجموعه ای از هیجانات و احساساتی است که شما د ر د رونتان د ارید  و آنها را کنترل می کنید . همه این هیجانات و احساسات خوشایند  و ناخوشایند ، کود ک د رون شما را تشکیل می د هند . 
کود ک خلاق، احساساتی، هنری و خیالپرور د رونتان که د ر طول زمان توسط شما و محیط شکل گرفته، و کنترل شد ه است، همچنان به حالت اولیه خود  که کود کی سرشار از انرژی، هیجان و شیطنت است وجود  د ارد  و نیازمند  آزاد  شد ن است. وقتی کود ک د رونتان مورد  بی توجهی، غفلت و بد رفتاری قرار می گیرد ، وقتی از ارضای خواسته هایش جلوگیری می شود ، وقتی صد مه می بیند ، وقتی خود  را د ر لایه ای از نقاب می پوشاند  و از د ید  د یگران مخفی می سازد ، وقتی وجود  او را انکار می کنید  و ناد ید ه می گیرید  (احساسات خود  را از انکار می کنید  و ناد ید ه می گیرید )، این کود ک خرد سال جایی د ر زیر سطح روان شما پنهان می شود  و با این کار احساسات نگرانی، اضطراب، ترس و افسرد گی را د ر شما ایجاد  می کند . 
گرچه ممکن است آن را فراموش کرد ه باشید  و نسبت به وی بی توجه باشید ، ولی او د ر د رونتان حضور د ارد  و بی توجهی و کم محلی شما را با لجبازی پاسخ می د هد . اگر به او توجه کنید  و با او مهربان باشید ، می د اند  چگونه شما را سرگرم کند ، چگونه از زند گی لذت ببرد  و چگونه بازی کند . اگر او را د نبال کنید ، می تواند  به شما کمک کند  تا از خستگی روانی د ر زند گی پیشگیری و استرس را د ر زند گیتان کنترل کنید .
اگر توجه و مراقبت لازم از او به عمل آید ، می تواند  د وست واقعیتان باشد  و مانند  یک بزرگسال د ر کنارتان قرار گیرد . خشکی و جد یت بیش از اند ازه را از شما بگیرد  و شما را لطیف تر کند ، به شما کمک کند  تا بر ترسهایتان غلبه کنید ، انعطاف پذیر باشید  و تغییرات لازم را د ر زند گیتان ایجاد  کنید . کوچولوی د رون شما نیازمند  مراقبت، حمایت، تأیید  و شفاست و شما برای این کار به ابزار زیاد ی احتیاج د ارید .

 ● نشانه های مناسب
وقتی کود ک د رون شما فعال می شود ، بی ترد ید  احساسات و هیجانات را تجربه می کنید :
 ▪ زمانی که د ر بازی یا سرگرمی غرق شد ه اید ، زمانی است که کود ک د رونتان د ر شما فعال شد ه است.
 ▪ زمانی که با تماشای یک فیلم یا د ید ن یک نمایش تلویزیونی گریه می کنید .
 ▪ زمانی که با کود کان خوش و بش و بازی می کنید .
 ▪ وقتی از بازی کرد ن با اسباب بازی کود کان لذت می برید .
 ▪ زمانی که برنامه های کود کان و کارتون هایی را که برای آنها ساخته شد ه است، نگاه می کنید ، مجذوب می شوید  و لذت می برید .
 ▪ زمانی که برای چیزهایی که د ر گذشته د اشته اید  و آنها را از د ست د اد ه اید ، گریه می کنید  و د چار سوگ می شوید .
 ▪ زمانی که می خواهید  توجه بزرگتر های خانواد ه یا فامیل را جلب کنید  و از محبت آنان برخورد ار شوید .
 ▪ زمانی که به خواند ن کتابهای کود کان می پرد ازید ، فیلم تماشا می کنید  و یا آلبوم عکس های د وران کود کیتان را نگاه می کنید .
 ▪ زمانی که اد ای د ختر یا پسر کوچولویی را د رمی آورید ، مانند  آنها حرف می زنید  و احساسات شد ید ی را مانند  گذشته تجربه می کنید .

 ● علاقه مند  به شنید ن چه چیزهایی است؟
او مایل است که به او بگویید :
 ▪ د وستت د ارم، مواظبت هستم و تو را همان طور که هستی می پذیرم.
 ▪ از این که تو را د ارم، بسیار مغرور و مفتخرم، تو همه چیزی هستی که د ارم.
 ▪ خیلی خوشحالم از اینکه کود کم هستی.
 ▪ تو بسیار زیبا و جذاب هستی، عزیزم.
 ▪ تو فوق العاد ه  و بی نظیری.
 ▪ تو هنرمند  و خلاقی.
 ▪ تو توانمند  و پرتلاشی.
 ▪ متأسفم از اینکه به تو آسیب رساند م.
 ▪ متأسفم از اینکه به تو بی توجهی کرد م، تو را ناد ید ه گرفتم.
 ▪ متأسفم از اینکه فراموشت کرد م.
متأسفم از اینکه تو را به عنوان یک کود ک آن طور که بود ی، نپذیرفتم و انتظار د اشتم به سرعت رشد  کنی و بزرگ شوی.
 ▪ تو می توانی از این به بعد  به من اعتماد  کنی، و من بی ترد ید  از تو مراقبت خواهم کرد .
 ▪ می توانی به من اعتماد  کنی و هر طور د لت می خواهد  باشی (خود ت باشی).
 ▪ می توانی به من اعتماد  کنی، من د ر برابر هر رنج و آسیبی از تو مراقبت خواهم کرد .
 ▪ ما برای رسید ن به سلامتی و رشد  شخصیتی باهم همکاری خواهیم کرد .
 ▪ ما برای د ستیابی به شاد ی و لذت بیشتر باهم همکاری خواهیم کرد .

 ● پیامد های منفی
وقتی د ر مقام یک بزرگسال، تمایلات، خواسته ها و نیازهای کود ک د رون را سرکوب می کنید ، د ر معرض خطرات زیر قرار می گیرید :
 ▪ هرگز یاد  نمی گیرید  چگونه احساس طبیعی د اشته باشید .
 ▪ هرگز یاد  نمی گیرید  چگونه بازی کنید  و لذت ببرید .
 ▪ هرگز یاد  نمی گیرید  چگونه آرام باشید  و استرس های خود  را کنترل کنید .
 ▪ هرگز یاد  نمی گیرید  چگونه از زند گی لذت ببرید  و فقط خود تان را د ر کار غرق می کنید .
 ▪ با خود تان خیلی جد ی حرف می زنید .
 ▪ از اینکه به اند ازه کافی خوب نیستید  احساس گناه می کنید  و برای اینکه کمتر د چار احساس گناه شوید ، خود  را د ر کار غرق می سازید .
 ▪ از بود ن د ر کنار خانواد ه و کود کانتان لذت نمی برید .
 ▪ نسبت به افـــراد ی که از زند گی لـــذت می برند ، به اند ازه کافی سرگرمی د ارند  و می د انند  چگونه بازی کنند ، بد بین می شوید .
 ▪ از صمیمی شد ن با د یگران می ترسید ، بنابراین از آنها فاصله می گیرید  و منزوی می شوید . به علاوه می ترسید  که د ر ارتباط با مرد م بی کفایت و نابهنجار ارزیابی شوید .

مصرف شيشه و عوارض آن

مصرف شیشه بسیار محدود بود و در مطالعه بررسی سریع وضعیت سوءمصرف مواد در ایران که در سال ۱۳۸۳ انجام شد، هیچ موردی از مصرف پیدا نشد. البته می‌توان حدس زد که تعداد محدودی مصرف کننده وجود داشته‌است. همان مطالعه در سال ۱۳۸۶ تکرار شد واین بار سه و نیم درصد مصرف کننده شیشه گزارش شد اوج مصرف شیشه از سال ۱۳۸۷ و همزمان با تولید داخلی آن آغاز شد. از آن هنگام تاکنون قیمت شیشه به شدت کاهش یافته به همین نسبت میزان مصرف کنندگان به شدت افزایش یافته و تخمین متخصصان بر این است که از نظر تعداد مصرف کننده به دومین ماده شایع تبدیل شده‌است و تعداد مصرف کنندگان آن هر روزه افزایش می‌یابد. متیل آمفتامیین، که در بازار سیاه بنام «شیشه» معروف است، نام یکی از ماده روان گردان است. این ماده محرک اعصاب است. مت‌آمفتامین گاهی اوقات توسط پزشکان برای بیماری‌های خاص تجویز می‌شود که با تاثیر مستقیم بر مکانیسم‌های مغز شادی و هیجان در فرد ایجاد می‌کند. مت‌آمفتامین همچنین باعث اختلال شدید در خواب و یا بی‌خوابی شدید می‌شود. مصرف کننده دچار بی‌اشتهایی شدید شده و ساعت‌ها و حتی تا روزها اشتها به غذا ندارد. در عین حال این ماده باعث تشنگی می‌شود و مصرف کننده مجبور است مقدار زیادی آب بنوشد ترکیب اصلی این ماده از آمفتامین گرفته شده که یک ماده محرک و اعتیاد آور است و مغز و سیستم عصبی را به شدت تحریک می‌کند و از نظر شیمیایی اثر آن از آمفتامین بیشتر است. این ماده به شکل پودری سفیدرنگ، بدون بو و تلخ وجود دارد که به راحتی در نوشابه‌های الکلی و غیرالکلی حل می‌شود. مت‌آمفتامین با ورود به سیستم عصبی مرکزی باعث آزاد شدن ناگهانی واسطه شیمیایی دوپامین از مغز می‌شود که باعث تحریک سلولهای مغزی و افزایش حالت تهاجمی و افزایش حرکات جسمی می‌شود. در صورت ادامه مصرف بعد از مدت طولانی علایم بدخلقی و افسردگی و علایم اختلال حرکتی مثل پارکینسون در فرد ظاهر می‌شود.همچنین این ماده در همان ابتدای مصرف خسارات جبران ناپذیری را در مغز وارد می‌آورد که افت حافظه، پرخاشگری و تهاجم، رفتارهای جنون آمیز و آسیب‌های قلبی و مغزی از عوارض مصرف آن است. این ماده به صورت داخل بینی و خوراکی و داخل رگ و کشیدنی مصرف می‌شود با مصرف این ماده حالاتی مثل هیجان زدگی، بی تابی، سخن‌گفتن تند، کاهش خواب و اشتها و افزایش فعالیت‌های فیزیکی به وجود می‌آید.تصویر زیر نشان دهنده تاثیرات این ماده مخرب بر روی مغز میباشد پدیده وابستگی و سوء مصرف مواد مخدر در جهان امروز به عنوان یکی از 4 بحران اساسی بشر محسوب می گردد . این پدیده شوم باعث از هم پاشیدگی و طلاق بسیاری از خانواده ها ، به انحراف کشیده شدن شیوه زندگی جوانان و نوجوانان ، ایجاد و گسترش بیماریهای عفونی مانند هپاتیت ، سل و ایدز ، عوارض جسمی و روانی ، ضررهای اقتصادی عمده ، مشکلات عمیق اجتماعی ، طلاق ، جرم و جنایت و مرگ و میر گردیده است . امروزه بحث اعتیاد فقط به معنی مصرف تریاک ، هرویین و ... نیست بلکه متاسفانه در آزمایشگاههای زیر زمینی و با ترکیب مواد شیمیایی و غیر مجاز هر روزه مواد مخدر جدیدتری تولید گردیده و اقشار بیشتری از جامعه به ویژه جوانان و نوجوانان را در گرداب خود غرق می کند . شیشه یا کریستال چیست ؟ شیشه ماده مخدری از خانواده آمفتامین ها است که در آزمایشگاههای غیرقانونی و در زیرزمین منازل به راحتی ساخته می شود . آمفتامین ها به عنوان محرک سیستم دستگاه عصبی شناخته شده اند . قاچاقچیان و فروشندگان موادمخدر ادعا می کنند که شیشه ، حاوی مرفین نبوده و اعتیاد آورنیست ، اگرچه در ترکیب این ماده مرفین بکار نمی رود اما واقعیت این است که شیشه ماده محرک بسیار اعتیادآور و خطرناکی است . این نگرش که فقط مواد مرفین دار و یا موادی که از تریاک گرفته شده است اعتیادآور است و بقیه مواد که مرفین ندارند اعتیادآور نیستند کاملا غلط و گمراه کننده است . علل گرایش به شیشه : برخی تحقیقات به میزان مصرف بالا و مکرر شیشه در بین بعضی از گروههای پرخطر جامعه اشاره می کند . مردم به دلایل مختلفی شیشه مصرف میکنند . ورزشکاران حین مسابقه ، رانندگان برای بیداری طولانی مدت ، جوانترها به همان دلایلی که مشروبات الکلی یا سایر مواد را مصرف می کنند ، در پارتیها نیز شیشه را مصرف میکنند . بعضی جوانان هم مصرف شیشه را شیوه ای برای بهتر جا افتادن و مطرح شدن در میان گروه های همسن و سالان خود میدانند . جوانان خیابان گرد شیشه مصرف میکنند چون باعث میشود شب ها بیدار بمانند . برخی از دانشجویان که برای گرفتن نمرات بالا تحت فشار هستند ، مصرف دوزهای کمتری را شروع میکنند تا بتوانند ساعت های طولانی تری بیدار بمانند و درس بخوانند ولی به مرور زمان برای بیداری بیشتر به آن وابسته می شوند . همچنین برخی از جوانان و بخصوص دخترها به خاطر قابلیت سرکوب اشتها ، به مصرف آن رو می آورند تا رویای همه گیری لاغر شدن را تحقق بخشند . تمام این دلایل جای نگرانی دارد چون که مردم ممکن است بدون درک خطرات شیشه به مصرف آن روی بیاورند و بعد از مصرف تفننی و تفریحی آن ، برای همیشه به دام آن گرفتار شوند . نام های شیشه : این ماده مخدر به رنگ سفید و بی بو است و در بین مصرف کنندگان به نام های مختلفی معروف است که عبارتند از متآمفتامین ، مت ، کریستال ، گلاس ، آیس و یخ . علت نامگذاری این ماده به شیشه بخاطر آنست که پودر این ماده شبیه خرده شيشه است . وقتی که این ماده کریستالیزه می شود دانه های آن بصورت بلورين شفاف ميشود که به آن آيس (يخ) يا مت بلورين می گویند . آيس بشکل يک قطعه کريستال نسبتا بزرگ شفاف و براق هم ديده ميشود . متآمفتامين همچنين بشکل قرصهای کوچک به رنگ روشن يافت ميشود که به نام يابا که نامی تايلندی است خوانده ميشود. انواع اين ماده مخدر ( شیشه ) در آب و الکل براحتی حل ميشوند و مزه تلخ و تيزی دارند شيشه موجب هر دو نوع اعتياد جسمی و روانی ميشود . به مرور زمان فرد معتاد به شیشه معمولا چشم های قرمز ، چهره ای برافروخته و عرق آلود ، خشکی دهان ، سوزش و ترک لب ها ، دندانهای پوسیده و لثه های خراب ، افزایش سرعت تنفس ، تپش قلب ، سردردهاى طاقت فرسا ، حالت تهوع ، تعریق بیش از اندازه بدن ، سرگیجه ، بالارفتن فشارخون ، بالارفتن حرارت بدن ، بزرگ شدن مردمک چشم ، سیاهى رفتن چشم ، لرزش دست ها و انگشتان پیدا می کند . از دیگر عوارض شیشه می توان کوچک شدن بیضه ها به همراه درد شدید ، بروز جوشهای صورت ، تضعیف شدید قوای جنسی ، بیخوابی ، کاهش شدید اشتها و کاهش وزن ، پیری زودرس ، آسیبهای کبدی ، آسيب مغزی شبیه بيماری پارکينسون و آلزايمر ، ضعف سيستم ايمنی و عفونت قلب را نام برد . شخصی که شیشه مصرف مي کند معمولا از بهداشت پايينی برخوردار است و در برخی جاهای بدنش زخمهای پوستی ديده ميشود . از مهمترین عوارض طولانی مدت مصرف شیشه که معمولا بعد از گذشت کمتر از 6 ماه مصرف ، خود را نشان میدهد اختلال شدید در عملکرد دریچه پروستات است که معمولا ادارار و اسپرم با هم دفع میشوند . مصرف شیشه بر روی مغز و رفتار شخص نیز تاثیر می گذارد . در مدت کوتاهی به دلیل آشفتگی های ذهنی ، فراموشکاری ، مسئولیت ناپذیری ، پرخاشگری ، توهم و هذیان ، موقعیت اجتماعی و حتی روابط زناشویی فرد به خطرمی افتد . افزایش حرکت هاى فیزیکى ، نوعى حالت سرخوشى کاذب ، ناآرامى ، اضطراب و دلواپسى ، پرخاشگرى ، خشونت و رفتار خصمانه ، بیخوابى شدید ، پرچانگى ، تکرار حرف ها و کارهاى ساده ، تغییر ناگهانى در رفتار و گفتار و اختلال در درک نیز از تاثیرات روانی مصرف شیشه می باشد . مصرف کننده شيشه بمرور زمان دچار سايکوز ميشود و علائمی مشابه بیماران شدید روانی (اسکيزوفرنی) از او سرميزند ، بخصوص دچار توهمات شنوائی ، بينائی و پوستی ميشود ، توهمات شيشه به گونه ای است که بیان آن ها کار ساده ای نیست ، معتادین به شیشه پس از گذشت مدتی از مصرف آن ، شدیداً بدبین می شوند ، همه مردم را دشمن خود می دانند ، تصور می کنند در همه جا مشغول پاییدن او هستند ، فکر می کنند حتی در خانه اش او را کنترل می کنند ، به نزدیک ترین افراد خانواده خود شدیداً بدبین می شوند ، اگر متاهل باشد به همسر خود بدبین می شود حتی فکر می کند که فرزندانش متعلق به او نیستند ، وقتی با او صحبت می کنند هرگز حاضر نیست حرف و صحبت دیگران را بپذیرد و تایید کند ، فکر می کند همه اشتباه می کنند و فقط اوست که درست فکر می کند ، آنها رفتارهای خشونت آميز پيدا می کنند . مواردی از دعواهای شديد خانوادگی ، تصادفات رانندگی و جنايتهای لحظه ای از اين افراد گزارش شده است . استفاده از شیشه مى تواند نیاز و فعالیت جنسى فرد را به طور غیرعادى افزایش دهد . این مسئله ممکن است فرد را به قدرى بى توجه و از خود بی خود کند که فرد استفاده از وسایل حفاظتى پیشگیرى را فراموش کند و امکان ابتلا به انواع ویروس ها و دیگر بیمارى هاى مقاربتى را افزایش دهد . استعمال شیشه با استفاده از پایپ یا به شکل سیگارت موجب سوزاندن و بریدن لب ها مى شود که احتمال سرایت انواع ویروس ها از جمله هپاتیت C را افزایش مى دهد . استعمال کریستال تزریقى نیز در احتمال آلودگى به هپاتیت C و ایدز موثر است ، به خصوص اگر سوزن ، سرنگ و دیگر تجهیزات تزریقى مشترکاً استفاده شود . استفاده از مقدار بالاى کریستال یا شیشه مى تواند موجب آسیب مهلک در رگ هاى مغزى و در نهایت مرگ شود . شیشه و رانندگى : پس از مصرف شیشه ، رانندگى کردن بسیار خطرناک است ، رانندگانى که تحت نفوذ و تاثیر این ماده هستند بیشتر تمایل دارند که ریسک کرده و با سرعتهای بالا رانندگی کنند . وقتى تاثیر این مخدر به تدریج از بین مى رود فرد دچار خستگى و گرفتگى شدید مى شود که این مسئله احتمال خطر را در رانندگى زیادتر مى کند . درمان : متاسفانه تاکنون داروی ویژه ای برای درمان این بیماران ساخته نشده است . اما میتوان به کمک برخی از داروها علائم ترک را از جمله بی خوابی ، اضطراب ، تپش قلب و ... بر طرف نمود . در ضمن مصرف شیشه شخص را در وضعیتی قرار می دهد که تمایلی به درمان ندارد (هرگز خود را معتاد نمی داند) و شاید این عارضه بدترین عارضه تاثیر این مواد بر مغز باشد . در هر حال بهترین درمان برای این بیماران مداخلات روان شناختی است مصرف این ماده می‌تواند باعث کاهش اشتها برای روزها، افزایش تعداد تنفس، افزایش فعالیت فیزیکی، افزایش دمای بدن و تحریک پذیری و بی خوابی گیجی، لرزش و تشنج، اضطراب و بدبینی و خشونت را سبب شود. که تشنج و افزایش زیاد دمای بدن باعث مرگ افراد می‌گردد. همچنین با صدمه روی عروق باعث سکته مغزی و سکته قلبی می‌گردد. یکی از عوارض روانی آن ایجاد بیماری روانی شبیه اسکیزوفرنی است شامل توهمات بینایی و شنوایی و بدبینی و پرخاشگری است. احساس کرم زدگی توهمی هست که میان مصرف کنندگان آمفتامینها رواج دارد و علت آن اثر محرک شیشه روی مغز می‌باشد. توهم کرم زدگی و وجود کرمهائی که تمام بدن و صورت را می‌خورند تا آنجا شدید است که ممکن است باعث شود شخص در حالت توهم ناشی از شیشه به خودش آسیب شدیدی وارد کند که گاهی هم به بستری شدن فرد می‌انجامد. همراه بودن مصرف شیشه با عفونتهای پوستی و پوسیدگی شدید دندانها باعث شده‌است شایعه کرم زدگی بدن گسترش پیدا نماید. دهان کرم زده معتادان آمفتامین (Meth Mouth) یکی از شدیدترین عفونتهای دهانی و پوسیدگی دندان است. علت این عفونت خود ماده آمفتامین نیست بلکه اثرات جانبی آن مثل خشکی دهان، تنبلی و بی خیالی، مصرف زیاد مشروبات و نوشابه برای جبران کم آبی و حل کردن شیشه عوامل اصلی این عفونت دهانی و دندانی هستند. مصرف آمفتامین یا شیشه با خلوص پائین که مخلوط با مواد دیگری از جمله شکر یا جوش شیرین است عوارض شدیدتری نسبت به آمفتامین خالص دارد. پارگی رگها، گرفتگی عضلانی و عفونت پوستی و یا داخلی از این عوارض می‌باشد. ضمنا موارد مرگ در اثر مصرف بیش از حد یا اُوِر دوز در این نوع مواد بیشتر از مواد خالص است چرا که ممکن است بدون اطلاع فرد، ماده مخدری که از فروشنده ناشناسی تهیه شده دارای درصد یا دوز بالاتری نسبت به ماده معمول داشته باشد.تصویر زیر فردی را نشان میدهد که در طول 3 سال و پنج ماه مصرف شیشه و تخریب ناشی از آن بدین صورت آسیب دیده است علائم مصرف احساس سرزندگی و سرحالی - افزایش ضربان قلب افزایش توانایی جنسی - افزایش هوشیاری افزایش اشتها - کاهش خواب و آرامش پرحرفی - تولید افکار بدبینانه بیقراری - خلق تحریک پذیر شیشه باعث افزایش شدید میل جنسی در خانم ها می شود - افزایش فعالیت بدنی عوارض ترک پرخاشگری - کاهش توانایی جنسی عدم کنترل روانی - انواع اختلالات پارانویی بدبینی ایجاد وابستگی روانی شدید - احساس گم گشتگی چیزی گم کردن مرگ مغزی - اختلال اسکیزوفرنی ازنوع آشفته خلق تحریک پذیر - عصبی بودن وبهانه جویی احساس گم گشتگی چیزی گم کردن - احساس بی حوصلگی احساس کسلی و سستی يكي از انواع موادمخدر كه امروزه از مواد نسبتاً پر مصرف مي باشد ، آيس ، شيشه يا كريستال است. وجه تسميه اين ماده‌مخدر اين است كه اين ماده در بعضی حالات ، شكل ظاهري آن شبيه خرده شیشه است و يا تكه‌هاي كوچک يخ ، اما بیشتر به صورت دانه های ریز است . اين ماده در اروپا و آمريكا بيشتر به نام آيس شناخته مي‌شود. شابو كه در آسياي جنوب‌شرقي و خاوردور رواج دارد نيز شباهت‌هايي با اين ماده دارد. تحقيقات نشان مي‌دهد كه مهمترين تركيب اين ماده‌مخدر آمفتامين است. سابقه توليد و مصرف آمفتامين به قبل از جنگ جهاني دوم مي‌رسد و در زمان جنگ جهاني دوم به عنوان يك داروي مؤثر در رفع افسردگي سربازاني كه مشغول جنگ بودند و يا نيروهايي كه قرار بود چندين شبانه‌روز را به صورت پيوسته به نبرد مشغول باشند و فرصت استراحت نداشتند براي بالا بردن سطح انرژي آنان استفاده مي‌شد. با گذشت زمان و مشخص شدن عوارض خطرناك اين ماده و اعتياد به آن ، كاربرد اين ماده به عنوان دارو به تدريج كنار گذاشته شد اما سوداگران و توليدكنندگان موادمخدر ، استفاده از اين ماده را در تهيه موادمخدر جدید در دستور كار خود قرار دادند. شايد اولين و مهمترين ماده‌مخدري كه از آمفتامين به دست آمد و در سطح وسيع مورد مصرف قرار گرفت اكستازي باشد. قرص اكستازي در كشور ما به ندرت مشاهده و مصرف مي‌شد اما در سال‌هاي اول دهه هشتاد ، مصرف آن افزايش يافت و انواع و اقسام اين قرص در بازار قاچاق مشاهده مي شد. مصرف اكستازي در پارتي‌ها وميهماني‌ها به عنوان يك ماده انرژي‌زا مصرف مي‌شود و مصرف‌كنندگان آن مي‌توانند ساعت‌ها بدون استراحت بيدار بمانند و از انرژي‌هاي نهفته يا ذخيره شده در جسم خود در حد بالايي بهره‌برداري نمايند كه پس از مدتي شديداً با كمبود انرژي مواجه‌ مي‌گردند كه از ظاهر آن‌ها كاملاً مشخص مي‌شود. متأسفانه يكي از تبليغات غلط در مورد اين ماده‌مخدر اين است كه حتي رسانه‌هاي جمعي از آن به عنوان قرص شادي یا انرژی زا ياد مي‌كنند درحاليكه اين ماده از خود هيچ‌گونه انرژي و شادي ندارد و انرژي‌هاي ذخيره شده جسم را به يكباره آزاد مي‌كند و انرژي كه بايستي در طول چندين شبانه‌روز مصرف شود ، يك‌شبه استفاده مي‌شود و بعد از تمام شدن اثر آن ، شخص مصرف‌كننده به شدت احساس ركود و خستگي مي‌كند و اين آغازي است براي مصرف دوباره و دوباره تا اعتياد كامل . خوشبختانه در حال حاضر مصرف اکستازی تا حد قابل ملاحظه ای کاهش یافته است تا جایی که اکستازی به عنوان یک ماده مخدر بیس و پایه در مصرف کنندگان مواد مخدر مشاهده نمی شود ، اما متاسفانه مصرف شیشه تا حد زیادی افزایش یافته و مصرف آن در حال ازدیاد نیز می باشد . اكستازي اغلب به صورت قرص و خوراكي و به ندرت به وسيله روش جذبي از طريق پوست استفاده مي‌شود اما شيشه به صورت تدخين يا كشيدني. براي مصرف شيشه ابزار مخصوص وجود دارد كه به آن پايپ Pipe گفته مي‌شود و شبيه يك چپق شیشه ای است. نشئگي حاصل از مصرف اين ماده تقريباً شبيه هيچ مادمخدر ديگري نيست. عوارض مصرف اين ماده ، بسيار خطرناك و سنگين است. مصرف‌كنندگان اين ماده در دفعات اولیه مصرف ، گاه تا 72 ساعت نمي‌خوابند. در اين مدت ، سطح انرژی بسیار بالا ، توهم شديد و خيره شدن به يك نقطه خاص براي چندين ساعت و همينطور رفتارهاي بي‌پروا ، از حالات نشئگي اين ماده محسوب مي‌شود. پس از بين رفتن اثر اين ماده ، شخص مصرف‌كننده طوري احساس خستگي و كوفتگي مي‌كند كه ممكن است حدود 48 ساعت يا 2 شبانه‌روز به صورت پيوسته خواب باشد و پس از بيداري سر دردهاي شديد ، بي‌قراري ، لرزش و حركات غيرعادي اعضاء بدن مثل دست و سر از حالات آن است. مصرف‌كنندگان شيشه براي از بين بردن اين حالت معمولاً دوباره مصرف مي‌كنند و مانند ساير موادمخدر فرايند اعتياد آغاز مي‌شود و پس از مدتي مصرف‌كننده شيشه تبديل به يك معتاد تمام‌عيار مي‌شود كه البته با مصرف‌كنندگان ساير موادمخدر مثل ترياك و حتي هرويين بسيار تفاوت دارد. عوارض مصرف شيشه را در طول چندماه ، حتي مصرف هرويين در طول چندين سال به وجود نمي‌آورد. عوارض مصرف شيشه به قدری وحشتناک است که حقیقتاً هرویین و یا قوی ترین مخدرهای سنتی در مقابل آن بسیار ضعیف هستند .مصرف‌كننده شيشه در حالت خماري ، دست به حركات جنون‌آميزي مي‌زند كه شايد از ديوانگان زنجيري هم سر نزدند. از مهمترين عوارض طولاني مدت مصرف شيشه كه معمولاً بعد از گذشت كمتر از 6 ماه مصرف خود را نشان مي‌دهد اختلال شديد در عملكرد دريچه پروستات است كه معمولاً ادرار و اسپرم با هم دفع مي‌شوند. آسيب‌هاي شديد كبدي و جوش‌هاي صورت ، ايجاد عفونت در دستگاه گوارش ، خصوصاً روده ها ، كوچك شدن بيضه‌ها به همراه درد شديد و تضعيف قواي جنسي از ديگر عوارض اين ماده‌مخدر خطرناك است. توهمات شيشه به گونه ای است که بیان آن ها کار ساده ای نیست ، باورکردنی نیست . شیشه ای ها پس از گذشت مدتی از مصرف شیشه شدیداً بدبین می شوند ، همه مردم را دشمن خود می دانند ، فکر می کنند سیستم های امنیتی از کا ، گ ، ب گرفته تا سی آی ، ای همه دنبال آن ها هستند ، تصور می کند در همه جا مشغول پاییدن او هستند ، حتی در خانه اش ابزار مراقبت کار گذاشته اند ، به نزدیک نرین افراد خانواده خود شدیداً بدبین می شود ، بدبینی که قابل گفتن نیست ، اگر متاهل باشد به همسر خود بدبین می شود حتی فکر می کند که فرزندانش متعلق به او نیستند ، وقتی با او صحبت می کنند هرگز حاضر نیست حرف و صحبت دیگران را بپذیرد و تایید کند ، فکر می کند همه اشتباه می کنند ، همه دنیا اشتباه می کنند و فقط اوست که درست فکر می کند ، یکی از تفکرات جالب شیشه ای ها این است که فکر می کنند از زمانی که مصرف کننده شیشه شده اند بسیار پیشرفت کرده اند و تبدیل به انسان های دانایی شده اند و چیزهایی را می فهمند که دیگران نمی فهمند . هرگز خود را معتاد نمی دانند ، مصرف کنندگان تریاک را بسیار بی کلاس می دانند و اگر مثلاً به آن ها گفته شود که به جای شیشه تریاک مصرف کنند که این عوارض را ندارد ، عصبانی می شوند و می گویند : تریاک ! من تریاک مصرف کنم ! متأسفانه در صحبتهاي عاميانه گفته مي‌شود كه شيشه چون مرفين ندارد پس اعتياد هم ندارد. چقدر این نگرش اشتباه ؛ غلط و گمراه کننده است . این نگرش که فقط مواد مرفین دار و یا مواد بر گرفته از خانواده تریاک اعتیاد آور هستند و بقیه مواد که صناعی هستند و مرفین ندارند ،اعتیاد آور نیستند ، دنیا را گمراه کرده است . از ديدگاه معتادان بهبود يافته كه نتيجه تحقيقات علمي و مشاهدات و تجربه‌هاي عيني است ، هر ماده اي كه مصرف آن انسان را از تعادل طبيعي خارج كند مستقيماً روي سيستم توليدكننده مواد شبه‌افيوني و ضددرد و نوروترانسميترها در سيستم عصبی اثر مي‌گذارد و باعث تخريب آن ها مي‌شود. طيف تركيبات مواد شبه‌افيوني كه در جسم انسان توليد مي‌شود به قدري گسترده و ناشناخته است كه به غلط تصور مي‌شود فقط مرفين يا مشتقات آن روي آن اثر مي‌گذارد هرچند همين موضوع را هم بسياري نمي‌دانند اما تحقيقات كاربردي كنگره 60 با قدرت و اطمينان اين موضوع را ثابت كرده است كه كليه موادي كه انسان را از حالت تعادل طبيعي خارج مي‌كند ، شامل هرويين ، ترياك ، شيره ، الكل ، حشيش ، كراك ، شيشه ، اكستازي ، قرص‌هاي خواب‌ ، آرامبخش و ضدافسردگي ، دیفنوکسیلات ، ترامادول ، بروفن و حتی استامینوفن ، كه بدون تجويز پزشك مصرف گردد نيز مستقيماً روي اين سيستم اثر مي‌گذارند و باعث تخريب آن مي‌شوند . يكي از انواع مواد شبه افیونی یا واسطه های شیمیایی سیستم عصبی که شدیداً بر اثر مصرف شیشه آسیب می بیند و تولید آن دچار اختلال می شود ، سروتونین است که مستقیماً در خلق و خوی ما اثر گذار است . شيشه يك ماده مخدر بسيار قوي و خطرناك است و اعتياد آن در مقايسه با مواد مخدر شناخته شده نظير ترياك و هروئين بسيار سنگين‌تر و خطرناكتر است.  هر نوع اعتيادي قابل درمان است. هم‌اكنون مصرف‌كنندگان شيشه بسياري در كنگره به درمان قطعي رسيده‌اند   «متامفتامين دزوکسي افدرين» که به اختصار مت خوانده مي شود، دارويي است محرک روان که براي بيماراني که مشکل خواب يا کمبود تمرکز دارند تجويز مي شود و نيز به صورت غير قانوني به عنوان مواد مخدر مورد استفاده قرار مي گيرد. کريستال مت شکل قابل استنشاق مت است. مصرف اين ماده حالت سبکبالي و سرخوشي در انسان ايجاد مي کند و به شدت اعتياد آور است. متامفتامين پس از مصرف به سرعت وارد مغز شده و باعث ترشح يک باره ناقل هاي عصبي نورپين افرين، دوپامين و سروتونين مي شود. يکي از سوء تأثيرهاي رفتاري اين ماده ايجاد وسواس است. رفتارهايي مثل تميزکاري افراطي، شست وشوي بيش از حد دست ها و آبکشي زياد بدن يا البسه در ميان بسياري از اين افراد ديده مي شود. دور ماندن از مت نيز باعث پرخوابي، پرخوري، علايم افسردگي و اضطراب و تمايل شديد به مواد مي شود. متامفتامين بر مکانيسم هاي شيميايي اعصاب مثل مکانيسم تنظيم ضربان قلب، دماي بدن، فشار خون، اشتها، تمرکز، خلق و خو و هوشياري اثر مي گذارد و باعث افزايش فشار خون، قند خون، دماي بدن و گرفتگي رگ ها مي شود. فعاليت شديد فيزيکي، فرورفتن در آب بسيار سرد و نوشيدن نوشيدني هاي پر کافئين خطر اضطراب شديد و مرگ ناگهاني در معتادان به مت را افزايش مي دهد. اولين بار متامفتامين در سال 1893 در کشور ژاپن از ماده اي به نام افدرين ساخته شد که بعدها در جنگ جهاني دوم تحت نام ديگري مورد استفاده اعضاي ارتش آلمان، از بالاترين تا پست ترين رده قرار مي گرفت و نيز به صورت شکلات و براي افزايش هوشياري بين خلبانان نيروي هوايي توزيع مي شد. جالب است بدانيد که پزشک اختصاصي آدولف هيتلر از سال 1942 تا زمان مرگ او براي جلوگيري از افسردگي و رفع خستگي روزانه ميزان مشخصي مت به هيتلر تزريق مي کرد. اين احتمال وجود دارد که بروز علائمي شبيه علائم پارکينسون در سال هاي آخر زندگي او به واسطه مصرف اين ماده بوده باشد. از بعد از دهه 50 ميلادي مصرف دارويي مت در امريکا افزايش پيدا کرد و پزشکان براي درمان بي خوابي، پارکينسون، الکليسم و چاقي مفرط آن را تجويز مي کردند. اما از دهه 80 به بعد سوء استفاده از مت در امريکا بسيار شايع شد و در 5 سال اول قرن بيست و يکم با فراگير شدن مصرف اين ماده در ميان نوجوانان و زنان شهرهاي کوچک به يک فاجعه ملي تبديل شد. دهان و مت يکي از مشخصه هاي معتادان به متامفتامين دهان آنهاست. دندان هاي کساني که به عارضه«دهان مت» دچار هستند سياه، پر از جرم و کرم خورده است. علت دقيق «دهان مت» مشخص نيست اما رعايت نکردن بهداشت دهان، تأثير مواد شيميايي مت بر بافت لثه، کاهش بزاق و خشکي دهان و مصرف بالاي نوشيدني هاي پرکالري از شايع ترين دلايل اين بيماري است. مت و مغز با وجود آن که متامفتامين باعث آزادسازي مقادير زيادي از دوپامين و ايجاد حس سرخوشي شديد و طولاني مدت مي شود، اما به سرعت گيرنده هاي عصبي دوپامين را از بين برده و تجربه دوباره سرخوشي را غير ممکن مي کند. استفاده طولاني مدت و بي رويه متامفتامين به روان پريشي منجر مي شود که معمول ترين بيماري هاي رواني مت، پارانوئيد و توهم است که در موارد خاص به مرگ هم منجر مي شود. تأثيرات فيزيکي تکان دهنده ترين اثر مت، تغيير خصوصيات ظاهري و فيزيکي معتاد است. چون مت باعث تنگي عروق مي شود، خون نمي تواند به آساني در تمام نقاط بدن گردش کند و بافت هاي کم خون دچار صدمات جبران ناپذير مي شود. صورت پرجوش مي شود، زخم ها ديرتر خوب مي شوند و پوست طراوت و انعطاف پذيري اش را از دست مي دهد. بعضي از معتادان به مت در توهم هايشان موجودات زنده اي را مي بينند که زير پوستشان حرکت مي کنند و در تلاش براي شکار اين موجودات تمام بدنشان را زخمي مي کنند. بررسي آثار مصرف شيشه و روش هاي درمان آن متامفتامين(Methamphetamine) ماده اي مخدر شيميايي و مصنوعي مي باشد و يک محرک قدرتمند و مخرب است. متامفتامين يا شيشه، يک محرک اعتياد آور بسيار قوي با تأثير شديد بر روي سيستم عصبي است که به نام هاي کريستال، شيشه و يخ نيز شهرت دارد وبه شکل دانه هاي کريستالي شفاف بصورت پودر يا تکه اي بفروش مي رسد. شيشه با موادي ارزان قيمت و به سادگي در لابراتوارهاي غير قانوني و زيرزميني به روشي فوق العاده خطرناک توليد مي شود. شيشه به عنوان يک محرک قوي مي تواند موجب افزايش سطح هوشياري و فعاليت جسماني شده و اشتها را کاهش دهد. مصرف کنندگان اين ماده، پس از مصرف دچار غليان شديد و زودگذر احساسات شده و در بعضي موارد با نوعي تجربه و کشف معنوي مواجه مي گردند. شيشه را اغلب بصورت دودي يا بصورت تزريقي نيز استفاده مي كنند. از ديدگاه فيزيولوژي اين اثر شديد در نتيجه ترشح فراوان هورمون دوپامين(يک انتقال دهنده عصبي) در مناطقي از مغز که کنترل کننده احساس لذت است، صورت مي گيرد. در ابتدا، تأثير شيشه با افزايش يافتن توانايي هاي جسمي و فکري همراه است اما براي رسيدن به اين "حال ظاهراً خوب" مقدار مصرف و يا تعداد دفعات مصرف افزايش يافته در چنين حالتي شخص مصرف کننده دچار زود رنجي، حمله هاي خشم، شک و ترديد عصبي، افکار وهمي و توهمات شنيداري و ديداري مي شود. قدرت تحمل نسبت به اثر شيشه با مصرف مداوم آن افزايش يافته و مصرف کنندگان براي رسيدن به نتيجه مطلوب به مصرف مقدار بيشتر در دفعات بيشتر مي پردازند. در بسياري از موارد اين افراد مدت ها بدون غذا و خواب به سر مي برند در ابتدا تصور براين است که شيشه اعتياد ندارد و بسياري از مصرف کنندگان با اين خيال واهي دراين دام مرگبار افتاده اند. حالت و حس آرامشي که به دنبال مصرف در فرد ظهور پيدا مي کند اغلب موجب بروز ميل بيش از حد براي استفاده بيشتر از اين ماده در شخص مي شود. و شخص پس ازاتمام اثرات مطلوب و به علت تخليه شديد انرژي و با احساس خستگي مفرط ناچار به مصرف مجدد روي مي آورد. و در چرخه اي نابودگر و ويران کننده مي افتد که خروج از آن مستلزم بايدهاي بسياري است..... مقادير بالاي مصرف نه تنها مي تواند به التهاب جداره داخلي قلب منجر شود بلکه موجب تباهي روزافزون اجتماعي و شغلي مي گردد. علائم روان پريشي و مشکلات روحي گاهي تا ماه ها و سال ها بعد از مصرف به قوت خود باقي مي مانند. تحقيقات انجام شده نشان مي دهد که مصرف شيشه در دوران بارداري موجب بروز مشکلات عمده اي از قبيل زايمان زودرس، عکس العمل هاي غير طبيعي در مادر و حساسيت روحي بسيار شديد مي شود. بروز نقص هاي مادرزادي در طفل نيز از جمله تأثيرات سوء مصرف در دوران بارداري به شمار مي آيد. استفاده دوز بالاي کريستال مي تواند موجب آسيب در رگ هاي مغزي و در نهايت مرگ شود ديگر تأثيرات فيزيکي معمول ناشي از استعمال شيشه شامل: خشکي دهان، افزايش سرعت تنفس، سردردهاي طاقت فرسا، حالت تهوع، تعرق بيش از اندازه بدن، سرگيجه، بالارفتن فشارخون، بالارفتن حرارت بدن، تپش قلب، خشکي، سوزش و ترک لب ها، بزرگ شدن مردمک چشم، سياهي رفتن چشم، لرزش دست ها و انگشتان مي شود. يک خطر بالقوه براي مصرف کنندگان امکان مسموميت با سرب است زيرا استات سرب به عنوان يک تجزيه گر شيميايي در توليد غيرقانوني آن به کار برده مي شود. با مصرف شيشه در مدتي اندک به طور قابل ملاحظه اي مي توان لاغر شد و دليل آن هم بي اشتهايي ناشي از مصرف است. اما اين کار، روشي بسيار خطرناک براي کنترل وزن مي باشد. عدم توازن مواد شيميايي در بدن و بر هم خوردن چرخه توليد مواد شبه افيوني موجب بروز حساسيت شديد و وابستگي رواني مي شود که در نتيجه براي ايجاد احساس تعادل به مصرف بيشتر نياز خواهد بود. پيامد اين چرخه لذت از دست دادن کنترل در مصرف و اعتياد تمام و کمال به آن خواهد بود. معمولاً کسي که معتاد به مصرف شيشه شده است، هرگز به اندازه اولين مرتبه احساس نئشگي نمي کند. با بالا رفتن ميزان مقاومت بدن براي رسيدن به احساس خوشي، ميزان ماده مصرفي بالا و بالاتر مي رود و موجب شديدتر شدن خطر مسموميت و مرگ خواهد شد. اين اعتياد نيز مانند هر اعتياد ديگر با همان "بار اول" آغاز مي شود و از آنجايي که تحريک مصنوعي مغز اعتماد شخص را افزايش مي دهد، مصرف کننده نه تنها به سادگي قادر به ترک آن نخواهد بود، بلکه در صورت ترک هم، لذات زندگي عادي برايش بي معنا شده و امکان ابتلا به افسردگي در او افزايش مي يابد. اهداف او که داشتن دوست، مرتبه اجتماعي و پذيرفته شدن در ميان جمع بود، تنها به مصرف بيشتر و بيشتر محدود مي شود تا جايي که ناخودآگاه فرد، شيشه را ديگر چيزي براي ايجاد حس خوشي نمي داند، بلکه آن را يک "ضرورت" براي ادامه زندگي و گذراندن يک روز طاقت فرساي ديگر مي بيند. افرادي که به يک باره مصرف شيشه را قطع مي کنند دچار علائم وحشتناکي نظير: افسردگي عصبي خواب طولاني و آشفته به هم ريختگي هاي رواني، کم آوردن انرژي، سراسيمگي، تيک هاي عصبي، اضطراب و عدم تعادل در رفتار مي گردند نوع افسردگي بعد از قطع مصرف اين مخدر قابل مقايسه با ديگر مواد مخدر نيست تا جايي که توانايي انجام وظايف و کارهاي روزمره فرد را مختل مي کند. و با تشديد روزافزون اين علائم تحمل براي فرد ناممکن شده و مصرف مجدد(علي رغم نداشتن درد جسمي حاد) شروع مي گردد.