وقتي مي پرسيم :چه چيزي باعث مي شود معتادان دست به كارهاي
ناهنجار بزنند؟يا انگيزه و اعتقاداتي كه باعث شد تا من در آن شرايط به اين
شكل عمل كنم چه بودند؟
در واقع به علت و چرايي رفتار اشاره مي كنيم و منظورمان اينست كه چه عاملي باعث بروزچنين رفتار شد و به مانيرو و جهت داد.
مثلا شب عيد بود. بساطي ها جمع بودند در خيابان و پياده رو
بسيار شلوغ بود. ديدم پدري فرزندش را بد مي زند. طاقت نیاوردم. رفتم و با
حالت ناراحت به پدر بچه تذكر دادم و بچه را از پدرش جدا كردم. متوجه شدم
كه این مرد چند دقيقه اي بچه را گم كرده بود و از روي ناراحتي
و نگراني داشت بچهاش را تنبيه مي كرد.
وقتي از آنها جدا شدم، در ذهنم پدر بچه را قضاوت مي كردم و مقصر مي دانستم.
مي گفتم؛ واقعا بعضيها لياقت بچه داشتن را ندارند. كتك كه كار نمي كند، فقط آسيب
مي رساند. صميميت، محبت و تشويق است كه آينده بچه را مي سازد .
وقتي موشكافانه انگيزهام را بررسي کردم، مسئله ای كه محرك
من بود برای اینكه بروم از آن بچه حمايت كنم مهرباني من نبود، خشم من بود
كه در كودكي از پدرم كتك خورده بودم. نوعی جنون به من دست داد و هیجان زده
شدم كه بروم از كودك دفاع و حمايت كنم. الان كه اين حرفها را در ذهنم مي
زنم در واقع دارم از كودك درون حمايت مي كنم و او را دلداري مي دهم.
من الان كه پاك هستم، معتاد در حال مصرف را مسخره و قضاوت
نمي كنم يا اگر ببينم كسي معتادي را اذيت مي كند ياد روزهاي مصرف خودم مي
افتم كه تحقير مي شدم و چون اين حالت را نمي توانم بپذيرم خشمگين مي شوم و
مي روم كمكش مي كنم. اين عمل ربطي به خوبي من ندارد. اين نتيجه حال من
است. يعني اين حال من است كه محرك مي شود، بروم كمك كنم.
من اگر در اتوبوس از روي صندلي بلند مي شوم تا یک پیرمرد
جایم بنشيند، ربطي به خوبي من و احترام گذاشتن به ديگران ندارد. من از روي
ترس بلند مي شوم که اگر زماني پير شدم جوانترها بلند شوند تا من بنشينم.
البته الان تا سوار مترو مي شوم و با سرعت روي صندلي مي نشينم خودم را
مي
زنم به خواب تا اگر خانمي يا پيرمردي آمد جلوي من ايستاد، بلند نشوم.
احساس گناه و خود آزاري نیز نكنم. اگر اين كار را نكنم هميشه بايد بايستم
که بر اثر شلوغي و فشار ديگران كمر درد مي گيرم.
يكبار بلند شدم تا چند روز كمر درد داشتم.
من اگر در جمعي پول خرج مي كنم، ربطي به سخاوت من ندارد. من به خاطر تاييد
و ترس از طرد شدن اين كار را مي كنم. خيلي متفاوت است بين عشق به حقيقت داشتن
و
ترس از دروغ گفتن. خيلي تفاوت است بين اينكه از روي تمايل و با عشق كاري
را انجام بدهيم يا ترس از جهنم و طمع بهشت. من چون مورد ظلم قرار گرفتم با
ظالم مي جنگم، اما فكر میكنم عادل هستم. بعد متوجه نمیشوم كه
انگيزهام، نيتم و هدفم به كمك كسي از كجا (آسيب، وسوسه ...)
مي آيد.
انگيزه: نيروي هشيار يا ناهشيار كه ما را به عمل كردن تحريك
ميكند،البته انگیزه های دیگر و باور اعتقاداتی هستند مانع تحریك وحركت ما
می شوند
فرق بين علتها و دلائل
علتها نيرو هايي هستند كه تاثير يا عملي را بوجود مي آورند
دلائل، توجيهات منطقي هستند و معمولا تامل،مقصود و پيش بيني
نتايج رفتار،به عبارت ديگر،استدلال را در بر دارد اما علتها نيروهايي اند
كه تاثير يا عملي را بوجود مي آورند
مثال من در گذشته به كسي اعتماد كردم وآسيب خوردم
دليل اينكه چرا بعدها از اعتماد كردن خودداري مي كنم اينست كه ميدانم انجام اين كار مي تواند دردناك باشد.
در اينجا به چند تا از دلايلي كه از مكانيسم انكار در مورد مصرف مي آورديم را اشاره مي كنيم.
همه در عروسيها و مهمانيها و تعطيلات استفاده ميكنند.
من فقط تفريحي و براي سرگرمي از مواد استفاده ميكنم تا لذت ببرم.
مواد مرا آرام ميكند و ميتوانم آرامش داشته باشم، براي اينكه بتوانم كار كنم.
من در كارهايم موفقم، تحصيل كردهام و مواظب رفتارم هستم. من كه بچه نيستم.
به بهانه بيماري از رفتن به جايي طفره مي رفتيم. در حالي كه علت واقعي آن ترس از خماري بود.
از بس خانواده اعصابم را به هم ميريزند، من مواد مصرف مي كنم.
. به نظر شما علت چي بود كه دلايل بالا را مي آورديم؟
عده اي اين باوررا دارند كه رفتار از نياز يا كمبودي
ازارگانيزم ناشي مي شود البته ما در بحث نيازها و خواستها به تك تك
نيازهاي و اقعي و حقيقي پرداختيم
و تفاوتي هم بين نيازها و انگيزه ها وجود دارد
گرايش به عمل كردن به منظور ارضاء نمودن نياز را انگيزه مي نامند
براي مثال: گرسنه بودن ،به معني در حالت نياز بودن است،اين نياز به انگيزه گرسنگي مي انجامد.
در واقع اين رفتار بر حسب حالتها و اميال دروني انجام مي
شود،يعني اينكه نياز به غذا كه يك نياز فيزيكي است حالت دروني است و
انگيزه گرسنگي يك ميل است.
اما بعضي وقتها نياز نيست بلكه يك خواسته يا مشوق هاي بيروني است كه ما را به حركت وا مي دارد.
از طرف ديگر انگيزه كنجكاوي هم وجود دارد.ويكي از نيازهاي حقيقي ما رشد و دانايي و آگاهي است .
يك راهنما مي تواند ازرهجوهايش استفاده كند، براي ارضای نياز
خود. ارضای نيازبه اينكه مي خواهد محبوب، مشهور یا با نفوذ باشد و فقط
روابطش بر اساس اين است كه چه کسی طرف من است و چه کسی مي تواند به من سود
برساند. سلام و عليك مي كنيم، همديگررا تاييد مي كنيم، اما روابط عميقي
نداريم. چون براي رسيدن به هدفي ديگر قصد سوءاستفاده کردن داریم.
يك شوهر مي تواند از همسر و فرزندش استفاده كند براي گشایش عقدههاي
گذشته
اش. بر اثر شكستهاي گذشته و ناكاميهايم از فرزندم مي خواهم فلان رشته
تحصيلي را بخواند. مثلا دكتر شود. شايد او آن چيزي كه من مي خواهم دوست
نداشته باشد وعلاقه به هنر داشته باشد. در نتيجه اگراستعداد و توانايي
هایي در موارد ديگر داشته باشد به هدرمي رود و اگر در اين كار هم موفق شود
از زندگي و خودش راضي نيست. چون كاری تحميلي بوده است.
بعضي وقتها انگيزه هايم را از طريق رشوه دادن انجام مي دهم
تا ديگران را كنترل كنيم و حتي ظاهرش خوب و خيلي قشنگ است. مثل اينكه
داريم تشويق مي كنيم و يك كار خوبي انجام مي دهيم، ولي چون در دلمان اين
منظور هست كه با رشوه اي كه مي دهم و با تعريفي كه از طرف مي كنم
مي خواهم كنترلش كنم از اين به بعد آن جوري انجام بدهد كه من دوست دارم. پس باز رابطه را خراب مي كنيم.
يك مادر مي تواند از فرزندش استفاده كند، براي رفع نيازهاي خودش. يك دوست
مي تواند از يك دوست استفاده كند. نيازها فقط لذت جويي نيست. عقدهها و خلاهايي وجودی كه
مي خواهيم با ديگران پُر كنيم و همين موضوع باعث مي شود با خودمان، ديگران، طبيعت و خدا رابطه خوبي نداشته باشيم.
وقتي به انگيزهها، نيت و هدفهايم توجه كردم. ديدم
انگيزههايم سودجويي، رسيدن به قدرت، مخالفت، توهين، توبيخ و خسارت به هر
شكلي به كساني كه سد راه رسيدن من به لذت طلبي، خودخواهي و خود محوريام
بودند وكنترل همه اوضاع و شرايط پيرامونم. نتيجه همه اينها آشفتگي و شكست
بود.
همه ما اين كارها را انجام مي دهيم. مغز ما طوری ساخته شده
است كه همه اين كارها را مي كنيم، ولي مهم اينجا است كه ببينيم تا چه حد
حق انتخاب داريم. درباره اين كه
مي توانيم اين كارها را انجام بدهيم،
و اين را بدانيم كه هر وقت اين كار را انجام مي دهيم، داریم فضاي ناراحتي
و منفي به وجود مي آوريم.
انگيزه و رفتار
براي شناخت خود ناگزير از شناخت رفتار و چگونگي شكل گيري آن
هستيم به همين خاطر از قدم چهارم تلاش مي شود نه تنها در فهم چراهاي رفتار
بلكه در پيش بيني،هدايت كنترل و تغيير آن نيز باشيم.
رفتار: اصولاً وقتي درباره رفتار ما صحبت میشود منظور
گفتار، حركات، سكوت يا بي اعتنایی است كه موجب ارایه پيام یا حالي
میشود و انتقال به هر شکلی را رفتار مي گویيم.
رفتار يك رشته فعاليت مي باشد البته ما ممكن است هر لحظه
تصميم بگيريم از يك فعاليتي به فعاليتي ديگري بپردازيم و اين بستگي به حال
و تغييرات لحظه اي و دروني ما
دارد.مثلا تصميم گرفتيم خانواده را
براي گردش به بيرون ببريم در يك لحظه بخاطر يك حرف از گردش منصرف مي شويم
و حتي شايد با كسي كه آن حرف را زده، شروع به دعوا و ناسزا گفتن و شكستن
اجسام كنيم.
انگيزه ها چراهاي رفتار هستند.
ما نه تنها از لحاظ توان انجام كارها بلكه از لحاظ سطح
انگيزه با هم متفاوت هستيم و درجه انگيزه ما به نيروي برانگيزاننده در ما
بستگي دارد. ما هرروزو در لحظه با نيازها و خواسته هايي روبرو مي شويم و
اين نياز ها و خواسته ها درون ما رقابت مي كنند اما نيازي كه شديد باشد
موجب فعاليت ما مي شود و وقتي يك نياز شديد قدري ارضا شد از شدت آن هم
امكان دارد كاسته شود يا اينكه هر موقع نيازي ارضا شود و يا مانعي بر
سرارضاي آن با مانعي رو به رو شود از شدتش كاسته مي شود و نتيجه نياز شديد
ديگري جانشين آن مي شود. مثلا وقتي نياز به كاري داشتيم براي آن كار تلاش
مي كرديم تا به آن برسيم ووقتي آن كار را بدست مي آورديم به جاي اينكه از
آن كار محافظت كنيم و آن را ارتقاء دهيم بعد از مدتي مي گوييم ديگراين كار
به ما حال نمي دهد و ودوستش ندارم و بي خيالش
مي شويم چون از هيجانش كاسته شده بود، يا اينكه براي هدفي تلاش مي كنيم تا با مانعي روبرو
مي شويم بخاطر شكست هاي گذشته يا باور هاي خرافاتي و بيمارگونه بي خيالش مي شويم و
مي گوئيم من مي دانستم در اين كار موفق نمي شوم اصلا من آدم بدشانسي هستم.
انگيزه ها يكي از علت ها و روش هاي مهم زندگي ما هستند،به
گونه اي كه براي ادامه بهبودي و تغيير نيازمند انگيزه هستيم و بدون انگيزه
نمي توانيم قدم چهارم خوبي كار كنيم و زندگي ما سرد و بي روح خواهد بود.
براي درمان زخمها و عدم تكرار عادات گذشته و براي بهبودي و
پرورش رفتارهاي جديد بايد بيشتر ياد گرفت،اما براي عمل به آنچه ياد گرفته
ايم و مي گيريم نيازمند انگيزه هستيم،اهميت انگيزه اگر بيشتر از دانستن و
آگاهي نباشد كمتر نيست.
مي دانيم دروغ بد هست چرا مي گوييم؟ مي دانيم چه كارهايي خوب
است و چه كارهاي بد،مي دانيم بايد با ديگران با محبت و مهرباني رفتار
كنيم،مي دانيم چگونه وزن خود را به تعادل برسانيم، مي دانيم چگونه در
تحصيلات و شغل چگونه رشد كنيم،مي دانيم براي بهبودي بايد با اصول انجمن
پيش برويم...
به نظر شما مانع يا سد راه اين اهداف چيست؟يكي از موانع اين است كه براي آنها ارزش قائل نيستيم كه وقت بگذاريم و تلاش كنيم.
براي بهبودي و تغيير هم بايد دانست(يادگيري،رشد) و هم بايد خواست(تمايل وانگيزه) و اين را
مي دانيم بين دانش و عملكرد ما فاصله زيادي وجود دارد. و مي دانيم قسمت آگاهي و عملكرد دو جايگاه متفاوت در مغزدارند.
خيلي چيزها،نيازها و خواسته ها،استرس،آسيب ها،ترس
ها،پاداشها،تعلق،آرزو،تصميم،ارزش ،مهارت،آزادي،ارضاء دروني،علاقه،وسوسه
ها،تنفر،انتقام جويي،هدف ها به ما انگيزه مي دهند و بر روي زندگي ما
تاثير مي گذارند.
آنچه كه باعث شروع فعاليت در ما مي شود انگيزه است به عبارتي
انگيزه نقش استارت را ايفا كرده و ما توسط ياد گيري بقيه راه را ادامه مي
دهيم.مي شود گفت انگيزه چيزي است كه موجب مي شود شروع به كار كنيم و عادت
باعث مي شود ادامه دهيم
البته در مورد انگيزه تعاريفي شده كه به چند مورد آن مي پردازيم.
انگيزه:در عرف انگيزه به عنوان تلاش براي رسيدن به هدف و عامل رفتار تعريف مي شود.هدف گزيني،كار مهمي است اما به معناي انگيزه نيست
هدف: نتايج مورد انتظار از يك رفتار را هدف مي گويند و همه رفتارهاي ما هدفدار هستند،هدف
مي تواند ملموس(پاداش،دستمزد) و يا غير ملموس(قدرداني) باشد.
مقايسه انگيزه ها و هدف ها: انگيزه يا نياز
يك حالت دروني مي باشد در صورتي كه هدف ها بيروني مي باشند و گاهي آنها را
به عنوان پاداش مورد انتظار كه انگيزه ما را بسوي خود معطوف مي دارند
مي شناسيم و انگيزه ها و هدف ها روي هم اثر متقابل مي گذارند.
مثلاانگيزه بالاانتخاب اهداف بزرگتري را انجام مي دهيم و اگر
ارزش هدف ما بسيار باشد برايش انگيزه بيشتري مي گذاريم،مثال اگر براي ما
رهايي از دردها و زخمها ي گذشته مهم باشد اگر بخواهيم بدانيم چه موانعي
سد رابطه ها و رشد بهبودي ما است،اگر براي ما شناخت از خود مهم باشد براي
قدمها وقت مي گذاريم و طبق اصول انجمن حركت مي كنيم
عده اي از ما اهداف بسياري داشتيم در طول اهداف مسير را
اشتباهي مي رفتيم و يا مسير را عوض مي كرديم و هيچ تلاشي براي رسيدن به
اهداف خود انجام نداديم،عده اي زيادي از ما
مي خواستيم،خلبان ،پزشك...بشويم كه نشديم و هيچ كدام از ما نخواستيم كه معتاد بشويم كه شديم.
انگيزه:آمادگي،تمايل يا گرايش دروني بالقوه
براي پاسخ به موقعيت يا محرك خاص بيروني،از بين موقعيت ها و محرك هاي
مختلف موجود را مي توان انگيزه ناميد.
انگيزه: نيروي اشتها آور دروني
انگيزه: وضعيت ارگانيزم دروني كه رفتار و تفكر ناشي از آن مي باشد
انگيزه: نيرويي است كه ما را به عمل و حركت
وا مي دارد، به ما انرژي مي دهد تا فعاليت هاي مان را در جهت رسيدن به هدف
شكل دهيم. و اين بسته به شدت انگيزش و شدت نيرويي كه در ما بوجود آمده، كه
فعاليتها و اعمال خود را سامان دهيم تا جايي كه انگيزه ايجاد شده برآورده
شود.به عبارتي انگيزه ايجاد شده ما را از حالت آرامش و سكون به حالت هيجان
و تحريك تغيير مي دهد تا فعاليت خود را تا جايي ادامه دهيم تا به ،حس
آسايش و آرامش برسيم.
البته تفاوت كمي بين انگيزه و انگيزش وجود دارد
انگيزش: بخشي از رفتار ارگانيزم كه بستگي به طبيعت و ساختار دروني دارد.
انگيزش: گرايشي كه فعاليت منظمي را در بر مي گيرد، بطوري كه نتيجه رفتار و نوع تحريك به طور متفاوت بر ارگانيزم اثر مي گذارد.
انگيزش: فرايند فعال كردن رفتار،حفظ فعاليت و هدايت الگوي رفتار تلقي مي شود.
مثال:شخص گرسنه براي جستجوي غذا و خوردن آن بر انگيخته مي
شود؛شخص تشنه براي يافتن آب و فرد معتاد يا دردمند براي گريز از محرك
دردمند....
با توجه به تعاريفي كه انگيزه و انگيزش شد.مي توان به اين
نتيجه كلي رسيد كه انگيزه گرايش ويژه،يا گرايش رفتار"نسبتا ثابت" زماني
كه به موقعيت بستگي ندارد،مانند انگيزه پيوندجويي،انگيزه رشد و پيشرفت...
انگيزش:مجموع متغيرهاي پيچيده ارگانيزمي محيطي است كه كنش آنها به فعاليت عمومي جهت دار و احساس و رفتار منجر مي شود.
انگيزه زمينه مشترك بين نيازها،شناخت و هيجان ها را مشخص مي
كند كه هر يك از اينها فرايند دروني است كه رفتار را نيرومندانه هدايت مي
كند.
فرق بين انگيزه و نيازها،شناخت و هيجان صرفا به سطح بررسي آنها مربوط مي شود.
مثلا نيازها،شناخت و هيجان انواع اختصاصي انگيزه ها هستند كه
به همراه رويدادهاي بيروني و محيطي به عنوان منابعي محسوب مي شوند كه منجر
به ايجاد انگيزش در ما مي شود و به رفتار ما انرژي و جهت مي دهند.
انگیزه: انتخاب و تمایل در انگیزه وجود دارد و احتمال اینكه انگیزه از بین برود وجود دارد.
انگیزش:حق انتخاب و تمایل در انگیزش وجود
ندارد(شاید كمی به تعویق بیندازیم) و تا نتیجه نرسد از بین نمی
رود(اجبار،مثل نیازهای واقعی و اولیه ما غذا،آب،دم و بازدم اكسیژن....)
با توجه با تعاريفي كه در مورد انگيزه و انگيزش داشتيم و
تفاوت كمي از نظر تعريف داشتند اما هر دو به عنوان عامل محرك و
برانگيزاننده در ما عمل مي كنند و مكانيسم عمل آنها يكي است و مي توان در
برخي توضيحات انگيزش به جاي توضيح و بيان عملكرد انگيزه نيز استفاده
كرد،به گونه اي كه در بعضي جاها مي بينيم از دو واژه انگيزه و انگيزش به
جاي يكديگر استفاده مي كنند.
در اين ميان بايد به پويا بودن فرايند انگيزه توجه داشته
باشيم.چرا كه انگيزه هاي ما(حتي نيرومندي آنها) در طولاني مدت تغيير مي
كند. و اينكه ما هميشه از علت و مبناء انگيز هاي خود آگاه نيستيم.شايد
بعضي از آنها از زخمها و پاداش هاي گذشته باشد كه از آنها آگاهي نداريم.
با تعاريفي كه از انگيزه داشتيم،متوجه شديم كه انگيزه
اشتهاي دروني مي باشد كه مي توان با در نظر گرفتن اين مطلب و مشاهده علل و
رفتارهاي مان به اين نتيجه رسيد كه آنچه موجب بروز و ظهور انگيزه در ما مي
شود نيازها و خواسته هاي ما مي باشد و مي توان انگيزه هارا بر اساس
نيازهاي واقعي و حقيقي تقسيم كرد.
انگيزه هاي كه از نيازهاي جسماني و فيزيكي سر چشمه مي گيرند
و انگيزه هاي كه روح و روان ما منشاء آنها هستند،كه اينگونه انگيزه ها بر
خلاف انگيزه هاي جسماني و فيزيكي كه محرك و پاسخ هستند قابل مشاهده نيستند
بلكه بايد آنها را بر اساس تاثيري كه بر ادراك،تفكر،احساس و رفتار بيروني
ما مي گذارد تشخيص داد و وجودش را استنباط كرد.
انگيزه ها نيز همانند بسياري از اميال و گرايش ما مي تواند
دستخوش اختلا لات شود و اختلا لات انگيزه ممكن به شكل بسيار
منفي،شديدوقوي،ضعيف،نارسا و متغيير در كشمكش با انگيزه هاي ديگر پيش آيدكه
در ما معتادان انگيزه هاي منفي زيادي است همچنين انگيزه هايي مانند
اضطراب،ترس،احساس گناه و خجالت كه بر رفتارهاي ما حاكم هستند.
در واقع بخاطر آسيب ها ،زخم ها ،شكست ها، تجربيات منفي و
باورهاي بيمار گونه انگيزه هاي مثبت به نسبت اشخاص سالم در ما كمتر مي
باشد و عدم تعادل در انگيزه هاي ما يعني نوسانات شديد و ضعف يك انگيزه،نيز
سبب رفتار نابهنجار مي شود.
يك انگيزه ممكن است در حد سيراب نشدني قوي باشد و يا ممكن
است آن قدر ضعيف باشد كه بي حركتي،بي حسي و بي دفاعي ايجاد كند نمونه
اينگونه انگيزه ها در ما معتادان بسيار مشاهده مي شود.
ناسازگاري يا كشمكش رواني در ما به چند صورت پديدار و آشكار مي شود.
تعارض مثبت؟مثبت
در اين كشمكش دو انگيزه مثبت تقريبا به يك اندازه بر ما حاكم
مي شود.مثلا شخصي ممكن است در انتخاب بين دو هدف يكي ادامه به تحصيل و
ديگري اشتغال به حرفه اي پول ساز دچار كشمكش شود.اين نوع تصميمات معمولا
به نحو آگاهانه اي اتخاذ مي شود و در ايجاد اختلالات نقش كمتري دارد.
تعارض منفي؟منفي
اين اين كشمكش بين دو انگيزه منفي صورت مي گيرد.زماني است كه ما بين دو عامل منفي قوي در كشمكش قرار مي گيريم.
به عنوان مثال: زماني كه يك زخمي از درون ما را داغون مي كند
از طرف ديگر نمي خواهيم اين درد را بازگو كنيم كه كسي از اين موضوع خبر
دار نشود.
تعارض مثبت و منفي؟
اين نوع كشمكش ها بخاطر تضاد هاي دروني در ما معتادان
بسيار مشاهده مي شود وابستگي هاي عاطفي حالتي از آنها هست. يكي را دوست
داريم و از طرف ديگر نمي توانيم با اشتباهات او كنار بيايم، بين عشق و
نفرت زنداني شدن...
انگيزه ها به دو دسته تقسيم مي شوند
1- انگيزه هاي دروني
2- انگيزه هاي بيروني
منبع و كانون تقويت كننده و تحريك كننده اين انگيزه ها تفاوت اساسي آنها را با يكديگر سبب
مي
شود. بطوري كه در تعريف انگيزه هاي دروني گفته مي شود كه منبعي از درون به
صورت يك ويژگي ما را به انجام فعاليت و رسيدن به هدفي ترغيب مي كند.زماني
كه اين منبع يك عامل دروني است مثل تمايل به پيشرفت،رسيدن به قدرت،دوست
داشته شدن و غيره صحبت از انگيزه هاي دروني است،ولي زماني كه يك عامل
بيروني مطرح است كه به عنوان محركي ما را وادار به فعاليتي خاص
مي كند،صحبت از انگيزه هاي بيروني است.
انگيزه هاي بيروني به انگيزه هايي گفته مي شود كه منبع و
كانون اثر بخش آنها در محيط ما قرار دارد و به عنوان يك عامل بيروني ما را
ترغيب به انجام فعاليتي خاص مي كند.
پاداشها و جايزه هايي كه ما در قبال انجام فعاليتهاي مبتني
بر اين انگيزه ها دريافت مي كنيم،پاداش هاي بيروني هستند.اين پاداش ها
اغلب پاداش هاي غيبي،ملموس و همگاني هستند.كه ما با پيش بيني و آگاهي از
احتمال دريافت اين پاداش ها، برنامه هاورفتارهاي خود راسازمان مي بخشيم و
اين بستگي به شدت تمايلي هست كه اين پاداش ها در ما ايجاد مي كندو فعاليت
خود را تارسيدن به آن تداوم
مي بخشيم.اين پاداش ها هر چند ممكن است
جنبه هاي فردي بر اساس نيازهاي مان داشته باشد،اما اغلب مبتني بر نيازهاي
همگاني هستند مثل افزايش حقوق،جوايز ورزشي و...
انگيزه هاي بيروني
اهميت و نقش انگيزه هاي بيروني
انگيزه هاي بيروني مشوق رفتار ما مي شوند كه ما راحتر از
روشها و شيوه هاي ديگر كه از آن اطلاع نداريم كاري را انجام دهيم. البته
براي اينگونه رفتارها بر خلاف انگيزه هاي دروني تمايلات و علاقه آنچنان
تحريك نمي شود،هر چند ممكن انگيزه هاي بيروني به شيوه اي غير مستقيم شكل
گيري انگيزه هاي دروني را سبب شوند، ولي آنچه در اكثر مواقع اتفاق مي افتد
شرايط موقتي كه تحريكاتي را سبب مي شود كه ما بطور موقت و نه به صورت يك
تمايل دروني به انجام عمل وا دارد.
هر چند انگيزه هاي بيروني در زندگي روزمره اهميت بسزايي
دارند و به خصوص در زمينه يادگيري كه بسيار حائز اهميت هستند اما بر تداوم
رفتار ياد گرفته شده بر اين اساس نبايد چندان اميدوار باشيم. چون انگيزه
هاي بيروني تا زماني كه به صورت پاداش هاي غيبي و ملموس كه با نيازها و
خصوصيات ما مطابقت داشته باشد تاثير گذار است.
انگيزه هاي بيروني داراي تنوع بسيار گسترده اي هستند كه
البته همه آنها را مي توان بر اساس آنكه بر كدام نياز ما مبتني مي شود
تقسيم كرد.تنوع و گستردگي از يك طرف و تفاوتهاي ديگر از سوي ماسبب عدم اثر
بخش اين انگيزه ها در برخي از ما مي شود،به عبارتي تاثير انگيزه هاي
بيروني بسته به عوامل مختلف مي باشد از جمله سن،جنسيت،شغل،سطح
تحصيلات،طبقه اقتصادي و....
پاداش هاي مختلف درگروههاي سني مختلف تاثير يكساني از لحاظ سطح انگيزه در ما بوجود
نمي
آورد.بطوري كه براي گروه سني كودك يك شكلات مي تواند يك منبع انگيزش
بيروني مفيد باشد براي درس خواندن،دست و صورت شستن...ولي اين پاداشها نمي
تواند براي شخص بزرگسال مفيد باشد و او را وادر به كار درست و دقيق شغلي
نمايد.
بين زنان و مردان هم ممكن است در برخي تشويق ها و پاداش ها موارد محرك هاي انگيزش بيروني تفاوت وجود داشته باشد.
انگيزش اجتماعي:زماني است كه با محرك هاي اجتماعي ارتباط
بيشتري داريم،كه بستگي به اجتماعي دارد كه در آن زندگي مي كنيم مثل،انگيزه
پيوند جويي،انگيزه قدرت،مقام...
انگيزه بيروني
مهمترين مسائلي كه براي ما پيش مي آيد اينكه چگونه دوستان را
تشويق كنيم به رفتارهاي درست و اجتناب از كارها و رفتارهايي كه از نظر ما
منفي مي آيد.
اكثر معتادان كنجكاو هستند و دست به هر كاري مي زنند و بسوي
مي روند كه آن كار را تجربه كند و در اين فضاي تجربه اي كه بدست مي آورند
تشخيص مي دهند چه كاري درست وخوب يا غلط و خطرناك است با در ميان گذاشتن
تجربياتشان است كه راهنما يا دوستان بهبودي و ديگران مي توانند بر
رفتارهاي آنها صحه بگذارند.فقط دانش و تجربه گذاشتن راهنما در اختيار
دوستان كافي نيست مهم اين است كه متوجه باشيم در اين مسير بهبودي با محبت
و مهرباني پيش مي رويم يا با ترس و يا جايزه و پاداش دادن ،وعده دادن چه
بصورت مصنوعي چه واقعي.
در گذشته وقتي رفتاري را از ما مي خواستند كاري به احساسات
ما نداشتند و بخاطررفتاري كه آنها دوست داشتن ما انجام دهيم يا چيزي يا
كسي شويم كه آنها مي خواستند با جايزه و پاداش ما راتحت كنترل و هدايت خود
قرار مي دادند. مثلا مي گفتند اگر درس بخواني يا فلان كار را انجام دهي تو
را به سينما وگردش مي بريم ، فرصت بازي مي دهيم يا به تو چنين جايزه و
پاداشي را خواهيم داد . و خيلي خوشحال بودند از اينكه مي توانستند ما را
در يك مقطعي كنترل كنند و يا باتشويق آنهاكارهاي درست انجام مي داديم.
مشكل اينجا بود كه آنها به افكار و احساسات ما احترام نمي
گذاشتند و يا ما به احساسات فرزندانمان احترام نمي گذاريم.و تاثير منفي
ديگري كه دارد اينكه از درون انگيزه رشد و يادگيري را از دست
مي داديم و افكار و احساسات ما در مراحل مختلف زندگي تحت هدايت ديگران و جايزه ها حركت
مي
كرد و حال احساسات ما با گرفتند و نگرفتن جايز ها خوب و بد مي شد. و
سئوالات زيادي بدون جواب ذهن ما را مشغول مي كرد. و تحت عنوان جايزه ها و
پاداشها از ما سوءاستفاده مي كردند. مثلا اگر يكي از افراد خانواده
اشتباهي مي كرد و متوجه مي شدند ما از اشتباه آنها آگاهي داريم ونمي
خواستند اشتباهشان بر ملا و آشكار شود به ما مي گفتند دروغ بگو فلان
جايزه را برايت مي خريم، يابا دروغ مي تواني به آن خواسته و جايزه برسي و
ما ياد گرفتيم براي رسيدن به مقام ، جايزه دروغ بگوئيم خيانت كنيم. يا مي
گفتندراستش را بگو برايت فلان جايزه را مي خريم... ، اما اگر آنها مشکلی
داشتند به ما مي گفتند دروغ بگو. مثلا اگر تلفن با شخصي از افراد خانواده
كار داشت و او نمي خواست جواب بدهد به ما مي گفتند بگو نيست. اگر نمي
گفتيم ما را مسخره مي كردند كه تو چقدر بيعُرضه اي و
يا اگر جايي براي آنها منفعت داشت ما را مي فرستادند جلو تا دروغ بگويم
يا مي ديدم خودشان دروغ مي گفتند در آن لحظه هاي گيج كننده به خود مي گفتم
مگر پدر نمي گويد دروغگو دشمن خداست؟...هيچ جوابي برايش نداشتم.
برداشت هاي اشتباهي درون من شكل گرفت كه اگر بچه باشي دروغ بگويي كتك مي خوري، اما اگر بزرگ باشي دروغ بگويي اشكالي ندارد.
دایم از بچگي خيلي هايمان مبارزه داشتيم با اينكه آيا اينجا
من راستش را بگويم يا اگر حقيقت را بگويم دچار مشكل مي شوم. پس بهتر است
كه با پنهان كاري و دروغ به خواسته يا جايزه ام برسم يا در امنيت قرار
بگيرم.
و خيلي مواقع بود كه وعده مي دادند و ما آن كارها را انجام
مي داديم اما از جايزه خبري نبود و اين عمل آنها يك حس بي اعتمادي درون ما
كاشت و انگيزه براي رشد را در ما سر كوب كردند
در كل جايزه مهم بود نه علت و ودلايل رفتارهاي ما و هرچه ما بزرگتر مي شديم جايزه ها هم بزرگتر
مي شدند،
موتور،ماشين و اگر نمي تواستند جايزه هاي ما را برآورده كنند
سركش و ياغي و انتقام جو مي شديم. و اين احتمال بود كه با جايزه گرفتن از
ديگران از ارزشهاي اخلاقي پرهيز كنيم و حتي با شرطي شدگي كه از جايزه ها
درون ما شكل گرفته از ما سوء استفاده مي كردند مثلا مي گفتند اگر اجازه
بدهي با تو سكس داشته باشم من تو را دوست خواهم داشت يا فلان چيز را
برايت مي خرم يا فلان امكاناتي را در اختيارت قرار مي دهم، يا اگر فلان
كار خلاف را انجام دهي به تو چنين پاداشي را خواهيم داد يا با كار خلاف مي
تواني به اين جايزه ها برسي،لذت ببري،حالت خوب ميشه،پول زيادي بدست مي
آوري. وما تحت الگو فكري جايزه ها و پاداشها نا خود آگاه خود را مجبور مي
ديديم كه به خواسته آنها جواب مثبت بدهيم. يعني اينكه با خود مي گويم اگر
اينكار را بكنم آنقدر پاداش مي گيرم و مغز من بدون آگاهي از ضمير
ناخودآگاه تمركزش بروي پاداشها و جايزه مي رود و آگاهي نداشتيم كه ببينيم
اين انگيزه كه از بيرون افكار و احساسات من است ودنبال آن مي روم چه مي
باشد و چه تاثيري بر روي زندگي من دارد.
اين آسيب ها و صدمه ها و دوست داشتن و محبت كه بصورت شرطي
شدگي و بصورت جايزه و پاداش درون من شكل گرفته يك شبه اتفاق نيافتاده
بلكه بخاطر تجربيات زيادي انجام شده و مغز ما ياد گرفته كه در مراحل
ومسائل مختلف زندگي همين گونه عمل كند.
همه ما دوست داريم، جايزه بگيريم. دوست داريم، پاداش بگيريم.
دنبال جايزه و پاداش رفتن خيلي خوب ومهم است، ولي جايزههاي درست را در
زندگي دنبال كنيم. پاداشي كه واقعا ماندگار، ابدي و جاودان باشد و سود
روحاني در پی دارد.
خيلي از جايزه ها هست كه برای به دست آوردنشان خودمان را
آزار مي دهيم . در آخر هم يك جايزه و يك كاپ است و روي طاقچه مي نشيند و
خاك مي خورد. هيچ فايده اي ندارد. عمرمان را گذاشتيم براي يك مدال طلا یا
نقره که آن را به ديوار آويزان كنيم تا هر كس آن را دید، به او بگویم من
چقدر مهم هستم يا از ديگران برترم. تمام انگیزه ما براي گرفتن يك جايزه
اين است كه به اصطلاح پُز بدهيم. همين انگيزه مي تواند باعث شكست شود.
پس يك سري پاداشها، پاداش ذاتي و طبيعي و منطقي است. شكوفا
شدن يك ویژگی دروني است. برخی پاداش ها با نيت بد، گناه آلود، نفساني و
خودخواهانه است؛ همين فرق ميان دو نوع جايزه و پاداش است.
اگر يك نفر به خاطر عشق به موسیقی نوازنده شود، وقتي به آن
درجه و مقام برسد این موقعیت پاداش و جايزهاش مي شود، ولي اگر يك نفر فقط
مي خواهد موزيك بزند براي اينكه ديگران او را تحسین کنند، پاداشش را مي
گيرد، ولي نيت و جايزهاش درست نيست.
پس تفاوت است بين جايزه ذاتي که پاداش آن نتيجه اعمال و
ذاتمان است با نيت درست. پاداشی هم كه با نيت اشتباه به آن مي رسيم، درون
ما را خالي نگه مي دارد و ما را ارضا نمي كند. ما را به اصطلاح پر نمي
كند. به زندگيمان هدف و معني و ارزش نمي دهد. ما مي بينيم كه خيلي از
خواننده ها و نوازندههای بزرگ به خاطر اينكه از خودشان بدشان ميآید،
مواد بايد مصرف كنند تا بتوانند برنامه اجرا كنند يا كساني که همانند
الویس پریسلی شهرت جهاني داشتند حتي با وجود محبوبيت زياد خودكشي كردند.
وقتی شما از داشتن و برقراری ارتباط با یک فرد دیگر لذت میبرید و با او دوستی
میکنید
از هم نشینی با آن شخص لذت مي بري و دوستي، مشاركت و رفاقت پاداش این
دوستی است که پاداشی ذاتي و طبيعي است. خيلي هم خوب است. ولي اگر با يك
نفر فقط به خاطر نفوذش و پارتی بازی معاشرت مي كنيد پاداش آن دوستي تو
خالي و كاذب است.
پس جايزه ها يا پاداش آن جايزه ها موفقيت ما نيستند. وقتي ما
به مقامي مي رسيم، چيزي را به دست میآوریم یا پيروزي و موفقيتي کسب
میکنیم، جايزه خود موفقيت نيست. جايزه سمبل آن موفقيت است. موفقيت واقعي
همان پروسه به دست آوردن است و جايزه اي كه مي گيريم، يك سمبل بيروني است
كه به ديگران مي خواهيم نشان دهيم كه به چه مقامي رسيدهايم.
ولي در اصل بايد بدانيم از درون به چه پيروزيي هايي رسيدهايم. آن جايزه يادآوري
مي كند كه شكرگذار يا خوشحال باشيم كه توانستيم چنين جايزهای را با چه تلاش و سختي به دست بیاوريم.
وقتي یک جايزه برايمان بت مي شود، هويتمان را مشخص مي كند.
آن موقع است كه داريم از آن جايزه براي يك چيز بد استفاده مي كنيم. آن
موقع است كه آن جايزه تو خالي خواهد بود. يك ورزشكار مي تواند جايزه بگيرد
و خيلي از آن لذت ببرد. چون مي داند سمبل سخت كار كردن و تلاش، موفقيت و
رشد خودش است.
يك ورزشكار مي تواند به يك جايزه همانند يك بت نگاه کند و
این تصور را پیدا کند که به خاطر اين جايزه ارزش دارم. ارزشش را بگذارد
روی چند مدال يا چند جايزهای که گرفته است. همين جا است كه ورزشكار از آن
جايزهها بت مي سازد.
خيلي از ورزشكاران براي به دست آوردن جايزه دوپينگ مي كنند
يا اينكه وقتي روي نوار پيروزي هستند و بعد از مدتي ديگر نمي توانند
موفقيت هاي گذشته را تكرار كنند يا يكي ميآید که از آنها بهتر است و شهرت
گذشته را از دست میدهند، سراغ مواد مخدر مي روند يا دست به كارهاي خلاف
مي زنند و براي ديگران پاپوش درست مي كنند.
يكي از مشكلات جايزه زياد داشتن اين است كه نشسته روي طاقچه
و خاك مي خورد. هر چيزي در زندگي ما مي تواند يك جايزه باشد؛ جايزه هاي
كاذب. جايزه هاي قلابي و پاداش هاي الكي برای این است که وقتي مي خواهيم
با مردم رفت و آمد و دوستي كنيم به آنها فخر بفروشيم كه ما چقدر بلديم، با
چه كساني رفت و آمد داريم، در چه مقامي هستیم، چقدر نفوذ داریم، چقدر
محبوبیم یا شهرت داریم و ...
ما از این روابط و اشخاص به عنوان يك جايزه تو خالي استفاده
مي كنيم. جايزه هايمان مي تواند تحصيلاتمان، خانههايمان، رفيق هايمان،
بدنمان، پيشرفت هاي كارييمان، تحسین دیگران،
لباسهايي كه مي پوشيم، خانومهايي كه با آنها رابطه داریم، همسریا همسرهايمان باشند.
بعضي از ما معتادان كه در حال خدمت هستيم، بايد مواظب باشيم
و فكر نكنيم در كارهاي به ظاهرروحاني جايزه هاي كاذب وجود ندارد. شايد يك
نفرمعتاد بخواهد كه رهجوهايش برايش مایه تفاخر باشند كه ببينيد، من چند
نفر رهجو دارم جلوي من مي نشينند كه من به آنها قدم انتقال دهم. ببينيد،
سنت جلسه ما چقدر است. ببينيد، من چقدر خوب خدمت مي كنم و ...
يعني حتي در يك خدمت به ظاهر روحاني هم مي توانيم به آن خدمتمان، نفوذمان و جلسه مثل يك جايزه كاذب نگاه كنيم.
جايزه دادن كلا تشويق را بوجود مي آوردومن از خيلي دوستان
شنيدم كه مي گويند زماني كه مرا سرزنش و تحقير مي كنندو مكررا به من مي
گويند اين كار بد را كردي بيشتر مي خواهم پس بزنم و از آنها دوري كنم و
اين عمل آنها خيلي متفاوت است تا هنگامي كه با تشويق كاري را يادم مي دهند
چون كاري را كه انجام مي دهم برايم يك ارزش است .
وقتي ما جايزه را ازارزش آن مسئله جدا مي كنيم در واقع مي
گوييم خود اين مسئله آنقدر ارزش نداره چون بالاخره مجبور هستيم آن كا را
انجام دهيم و لي اينكار را انجام بده كه ارزش تو چيز ديگري باشد.
يعني اينكه تو اين اين كار را بكن كه بعد ارزش اصلي كه آن
جايزه است را دريافت كني. در واقع تو اين كار اجباري را انجام بده تا من
آن كاري را كه ارزش داره به تو بدهم در نتيجه در ذهن ما چيزي كه شكل مي
گيرد اجبار است،مثل اينكه ما مي گوييم اين كار را انجام بدهم تا پول در
بياورم،يعني كار اجبار است و پول انگيزه و پول آن جايزه اي است كه به ما
مي دهند. اين ديدگاه بسيار متفاوت است با اينكه ما كلا زندگي را از راه
اجبار ببينيم و جايزه و پاداش و لذت را در يك سري چيزهاي بخصوص ببينيم.
وقتي اين دوتا را ما از هم جدامي كنيم كه مي گوييم من يك سري كارهارا از
روي اجبارو زور بايد انجام دهم تا بتوانم آن جايزه را دريافت كنم
در حالي كه براي كساني كه واقعاكارشان را دوست دارند پول
مسئله خوبي است و لي از كاري كه انجام مي دهند از وقتي كه براي آن كار مي
گذارند لذت مي برند و ساعتي كه در آن كار هستند خود آن كار و تلاش برايشان
جايزه است و پولي كه بابت آن بدست مي آورند آن جايزه را دوبرابر مي كند.
باور و طريقي كه بر روي اين مسئله است كه از كاري كه انجام
مي دهم لذت از خود آن كار مي برم همين عامل باعث مي شود من چند تا جايزه
جانبي ديگر بدست بياورم،اينكه احساس خوبي بدست مي آورم، احساس بيهودگي و
بي ارزشي نمي كنم و خود اين اين عمل داره باعث مي شود كه در فضاي مثبت در
من بوجود بيايد كه من به يك مهارت و يا كار خوبي را بوجود بياورم.
اين علاقه و دوست داشتن به ياد گرفتن و لذت بردن از اين كار
اين انگيزه را به ما مي دهد كه بيشتر و بيشتر ياد بگيريم و در مورد
چيزهايي كه علاقه داريم با لذت پيش برويم و هدفمند شويم.
در حاليكه خود را در حالت اجبار بدانيم و جايزه را بگذاريم
هدف زندگي مثلا مدرك تحصيلي را بگذاريم جايزه و درس خواندن بشود اجبار تا
مدرك را بگيريم.از پاي در مي آئيم
ما مي توانيم براي تلاشي كه براي رسيدن به آن مدرك را انجام
داديم جشن بگيريم در واقع براي آن پشتكار و حركت مي شود جايزه ما نه
مدركي كه دريافت كرديم يانكرديم.
فرق است بين كسي كه از درس خواندن لذت مي برد، از داشتن دانش
و تحصيلات تا كسي كه فقط به دنبال مدرك است و میخواهد بگوید كه من مهندس
و دكتر شدم. وضعیت کسی که از كارش، شغلش لذت مي برد با کسی که فقط مي
خواهد به خاطر داشتن مقام و لقب تفاخر کند و فقط
مي خواهد به او بگويند آقاي ریيس یا آقاي مهندس، بسیار تفاوت دارد.
در بين ما كساني هستند كه با قهر كردن يا تنبيه و ترس مي
خواهند مسائلشان را پيش ببرند اگر ما نتوانيم كمكشان كنيم كه چگونه پيش
بروند آسيب و صدمه مي بينند.
اگر كسي اشتباهي كرد ما نبايد به او شرم و خجالت بدهيم يا
اينكه فضايي را بوجود بياوريم كه كمك كردن حالت نصيت كردن باشد چون با
نصيحت كردن نمي شودكار مثبتي انجام دهيم.
اگر فرصت كمك كردن به ما دست داد بايد بلد باشيم كه چگونه به
صحبت هاي همديگر گوش كنيم و گفتار دو طرف مهم باشد و با محبت و فروتني پيش
برويم.و طرف مقابل ما اين احساس را بكند او جزيي از راه حل است نه اينكه
خودش مشكل است.
در گذشته بخاطر اشتباهاتمان مورد تنبيه و تحقير قرار مي گرفتيم و تشر و تنبيه كار نكرد
خيلي از اوقات تنبيه كردن با درد و ترس بوجود مي آيد
و اتفاقي كه درون ما مي افتد اين است سيستمي را بوجود مي
آوريم كه با درد و ترس مقابله كند و همين عامل باعث مي شود ما به درد و
ترس اعتياد پيدا كنيم و يكي از اعتياد هاي ما اين است كه براي خود درد و
ترس بوجود بياوريم. و اين عمل نه تنها كارايي براي بهبودي ما نداره،بلكه
در مسيري قرار مي گيريم كه خويشتن پذيري وحرت نفس ما آسيب مي بيند و
افسردگي و اضطراب درون ما فعاليت مي كند.وقتي به تجربيات گذشته خود مي
نگريم مي بينيم طريقي كه تنبيه مي شديم بسوي ترس و درد پيش مي رفتيم و
وقتي اين حالت درون فعاليت داشت زمينه را براي خشم بوجود مي آورد و خشم هم
خودش را آشكار مي كرد و هر كس كه احساس قرباني شدن مي كند ويا اينكه احساس
مي كند به او ظلم و ستم شده براي او درد و ترس بوجود مي آيد و وآن قسمت
وجودش كه قدرتمند مي شود خودش را تبديل به خشم مي كند و اگر زورش به
بزرگتر از خودش نرسد به هركس كه توانايي اش را داشته باشد درد و ترس و ظلم
و زور را بر او وارد مي كند. و اين آسيب و صدمه ها را به خانواده و اجتماع
و محيط اطراف انتقال مي دهيم و يكي از جاهايي كه ما مي توانيم خود را از
شرزخمها و آسيب هاي گذشته رها كنيم درانجمن و مخصوصا باكار كرد قدم چهارم
مي باشد.
شايد بگوييم من آسيب ديدم كه آسيب رساندم درست است اما امروز
ديگر نمي توانيم با امكاناتي كه داريم توجيه بياوريم و بخواهيم باز به
ديگران آسيب و صدمه برسانيم،چون امروز تمام امكانات،راه و روش ها و
اطلاعات و دانش و نشريات،جلسات ،راهنما و تمام چيزهايي كه براي بهبودي
لازم است را در اختيارداريم.
انگيزه هاي دروني
انگيزه هاي دروني،منبع و كانون آنها در درون ما و نه در محيط
خارج وجود دارند،پاداش هايي كه ما در قبال اين انگيزه ها دريافت مي
كنيم،پاداش هاي دروني است كه لزوما پاداش هاي ملموسي نخواهد بود. و بر
اساس خواست دروني و ميل باطني دست به عمل مي زنيم و فعاليت هاي خود را جهت
مي
دهيم.آنچه باعث تداوم عمل ما مي شود موتور هاي دروني هست كه باعث مي شود
ما به امنيت و آرامش دروني برسيم،مثل انگيزه رشد،انگيزه خدمت كردن،اصول
روحاني و معنويات و رهايي از رنجش ها،زخمها و عقده هاي دروني...
اهميت و نقش انگيزه هاي دروني
انگيزه هاي دروني عمدتا كارايي و تاثيرات عميقتري در طول زندگي و بهبودي ما دارندو و باعث
مي شود كه براي خود ارزش قائل شويم و احساس پوچي و بي ارزشي نكنيم.
رشد انگيزه هاي دروني به عنوان ذخايري پر انرژي در وجود ما
هستند كه باعث پايداري و عملكرد ما درزمينه هاي گسترده اي مي شوند،كه بر
اين اساس انگيزه هاي دروني تاثيرات خود را در جنبه هاي مختلف زندگي خودش
را نمايان مي سازد.به همين جهت از اهميت و نقش فزاينده هاي بر خوردار
هستند.
بخاطر باورها و اعتقادات و تجربيات گذشته انگيزه هايمان با
همديگر متفاوت مي باشد كه درنتيجه عملكردها متفاوتي هم از خود نشان مي
دهيم.
انگيزه پيچيده
انگيزه هايي هستند كه به آنها انگيزه پيچيده مي گوييم كه منظور دو يا چند عامل اصلي با همديگر كار مي كنند.
مثل ميل جنسي، كه هم فيزيكي و ذاتي است و هم آموخته شده توسط اجتماع و محيط مي باشد.
يا از درد خماري ،از احساسات آسيب ديده و افكار منفي و شك و
سوءظن و دودره بازي واز روي اجبار،عادات خودمحوري و وسوسه ها بر مي انگيزد.
انگيزه درد
بسياري از ما در موقعيت هاي مختلف تجارب زيادي از درد داشته
ايم،تجاربي كه بسيار ناخوشايند هستند كه تاثير بسيار زيادي در رابطه ها و
زندگي ما داشتند كه واكنش هاي مختلفي را در ما ايجاد مي كنند.
ما كارهايي مي كنيم كه از درد فرار كنيم ولي در مقابل بر
عكسش عايدمان مي شود مثل : عقب انداختن كار كرد قدمها ،چكاب دندانها ،
خريد يك چيزي كه برايمان خيلي لازم است را عقب
مي اندازيم اين عقب
انداختن در واقع براي اين است كه مي خواهيم از درد چكاپ دندان يا از درد
پرداخت پولي كه براي خريد لازم است يكجورايي شايد نا آگاهانه فرار
كنيم. فكر مي كنيم كه اگر عقبش بندازيم يك روزي ممكن است كه اصلا نخريمش
يا اصلا از دستش خلاص بشويم و انجامش ندهيم و ازاين حالت ناملايمتي يا از
فشاري كه به ما مي آيد رها شويم .فشار همان درد است كه كمتر است و هر چيزي
كه به ما يك مقدار تشويش و التهاب مي دهد وعصباني ، غمگين مان مي كند هر
احساسي كه به ما فشار روحي مي آورد ما ازش دوري مي كنيم و عملا سعي كنيم
كه كنارش بگذاريم.
يكي از چيزهايي كه خيلي فشار مي آورد آن مواردي كه يا ناشناخته است يا قبلا شناختيم و
مي
دانيم كه درد آور ،تلخ وترسناك است وتجربه بد اضطراب آور و ترسناكي
داشتيم پس حالا نمي رويم به دنبال اين كه ريسك بكنيم و دوباره آن را تجربه
كنيم مبادا دوباره آن خاطرات،زخم ها،آزار و اذيتها، ترس و آن فشارها به ما
وارد بشود اما در واقع چي مي شود وقتي ريسك نمي كنيم اعتماد و شهامتي را
كه در قدم هاي قبلي بدست آورديم را انجام نمي دهيم و با اين عمل رشد شهامت
و اعتماد را متوقف مي كنيم در نتيجه بهبودي و شفا هم پيدا نمي كنيم.
عده اي از ما بين انواع مختلف درد ها تفاوت قائل مي شوند و
عده اي انواع دردها را شديدتر و آزاردهنده تر مي دانند چه دردهاي فيزيكي
مثل دندان درد،يا سردرد.
چه درد رواني و احساسي،ارادي و روحي مثل رنجش ها و
زخمهاي،تحقير و سرزنش،احساس گناه و خجالت... در هرحال شدت آن كم باشد يا
زياد ما را اذيت مي كند و به عنوان يك عامل مزاحمي
مي شناسيم كه براي ما مضر و قابل تحمل نيست و از اين رو به دنبال راهكاري بر مي آييم تا از رفع آن نائل شويم.
علاوه بر اينكه درد غير قابل تحمل هست ودر موارد و جنبه هاي
مختلف زندگي مارا تحت تاثير قرار داده.اما از طرف ديگر درد به عنوان يك
علامت و هشدار براي ما بكار برده مي شود قابل توجه است.از اين جهت كه ما
به دنبال رفع آن عامل بر مي آييم و مسائل و مشكلات مان را با احتياط و دقت
بيشتري مورد بررسي قرار مي دهيم
گفتيم كه انگيزه عاملي است كه ما را به انجام يك عمل يا
فعاليت وا مي دارد در واقع نيرويي است كه به اعمال ما جهت مي دهد.به همين
جهت درد به عنوان يك منبع نيرو دهنده يك رفتار است،رفتاري كه ما را به رفع
علت درد يا كنترل درد وا مي دارد يك انگيزه به شمار مي آيد.علاوه بر
محركات خوشايند مثل آرزوها و اميال يا مثلا يك شيريني خوشمزه،يك عامل
انگيزشي به حساب مي ايند كه ما براي رسيدن به آنها تلاش مي كنيم امابا
بروز درد، ما به تلاش و تكاپو دست مي زنيم تا از محرك آزاردهنده درد يا
علت آن رها شويم.
عقايد گذشته ما با عقايد امروز ما در مورد درد و تاثير آن
متفاوت مي باشد امروز درد را ما به عنوان يك هشدار و يك موهبت مي دانيم كه
بايد درمان شود كه باعث مي شود يك زندگي واقعي داشته باشيم و عامل رشد و
بهبودي ما است كه با دقت بيشتري به بررسي و شناخت خود بپردازيم.
درد يك برداشت است كه به عنوان تجربه حسي و عاطفي است كه
ممكن است با يك ناراحتي واقعي جسمي همراه نباشد و يا ممكن است چنين همراهي
وجود نداشته باشد و يك تجربه ذهني است كه مي تواند تحت تاثير عوامل جسماني
يا افكار و احساسي بوجود آمده است يا تحت تاثير عوامل ديگر كه شدت و ضعف
آن متفاوت مي باشد.
ناراحتي ها و مشكلات جسماني اغلب با نشانه هاي مختلفي بروز
مي كنند، درد يكي از آن دسته از علائمي است كه وجود يك مشكل جسمي را نشان
مي دهد مثل دندان درد كه مي تواند نشانه اي از وجود عفونت در ريشه دندان
باشد.سر درد،درد معده،دردهاي ناحيه چشم و...علامتي براي وجود مشكل در آن
ناحيه مي باشند،كه ويژگي آگاهي دهنده و خبر دهنده براي ما هستند كه در آن
ناحيه مشكلي وجود دارد كه مستلزم توجه و رفع مشكل است.
دردهايي درون ما وجود دارد كه پيام آنها مربوط به وجود يك
مشكل جسماني نيست و مربوط به باور و عقايد ما است كه زندگي مارا فلج كرده
و جلوي رشد ما را گرفته است و بعضي از آنها بخاطر اين كه نيازهاي رواني و
معنوي ما ارضاء نشده مي باشد مثل نياز به توجه و محبت و بعضي دردها بخاطر
آزار و اذيت ها و تنبيه هاي رواني مي باشد.
عده اي زندگي رواني را بر سه بخش تقسيم كردند.
آگاه ـ نيمه آگاه ـ ناخود آگاه
آگاه: تمام افكار،احساس ها،خاطره ها و
تجربه هايي را كه در لحظه از آن آگاه هستيم و محتوياش شامل هر چيزي كه
مورد توجه فوري ما قرار مي گيرد و از نظر انگيزه اي تقريبا بي اهميت است.
نيمه آگاه: تمام افكار،احساس ها كه درلحظه خاص در نيمه آگاه موجود نيستند ولي با تلاش جزيي مي توانند وارد آگاه شوند انبار مي كند.
مثلا در مورد اسامي افرادي كه سر كلاس قدم حاضرند يا غايب هستند ولي فعلا درباره آنها فكر
نمي كنيم. با كمي فكر كردن متوجه آنها مي شويم.
نا خود آگاه: تجربه هاي سركوب شده،خاطرات كودكي و اميال نيرومند ولي ارضاء نشده كه ما از آنها آگاهي نداريم
ذهن ما را به كوه يخ شناور تشبيه كرده اند كه بخش بيروني آن
را ذهن خود آگاه ما است كه وقتي كاري انجام مي دهيم و هنگام انجام دادن آن
عمل مي دانيم با چه انگيزه و براي چه هدفي دست به آن كارزديم
اما اگر در ذهن ناخود آگاه باشد چرايي رفتار يا هدف آن در
هنگام انجام آن كار براي مان آشكار نيست شايد توجيه كنيم اما واقعا امكان
دارد از آن بي اطلاع باشيم. از اين رو گفته مي شود كه اكثر معتادان هميشه
از چيزهايي كه مي خواهند يا كارهاي كه انجام مي دهند آگاه نيستند و بسياري
از رفتارهاي ما تحت تاثير انگيزه هاي ناخود آگاه قرار مي گيريم،يكي از
بهترين راه ها براي شناخت عوامل دروني نياز به راهنما مي باشد و شناخت
احساسات و باورها و اعتقادات مي باشد،واكنش ديگران نسبت به رفتار هاي
خود،كار كرد قدم چهارم كه مي توانيم زواياي تاريك شخصيت خود را روشن كنيم.
كه با تراز نامه گرفتن ما به خاطرات كودكي دسترسي پيدا مي
كنيم و آوردن آنها بر روي كاغذ يعني ناخود آگاه را به نيمه آگاه و آگاه
مي آوريم و آنموقعه مي توانيم براي آنها كاري انجام دهيم.
براي اين موضوع مثالي مي آورم
تقريباً 4 سالي از بهبودي من مي گذشت. روزی در حمام بودم که
شنيدم همسرم با فرزندم جر و بحث مي كنند. همسرم به دخترم مي گفت: "به
بابات ميگم چيكار كردي." او داشت به من اين پيام را مي داد كه دخترت كار
اشتباهی كرده و بيا كتكش بزن. حرفهاي همسرم مرا تحریک مي كرد و من در
افكارم سناريونويسي و جنگ مي كردم. آنقدر در افكارم جنگ بالا گرفت كه رفتم
و فرزندم را با سيم برق زدم.
بعد همسرم مرا سرزنش كرد كه چرا بچه را مي زني. گفتم: "خودت
مرا تحريك كردي. وگرنه من كه كاري نداشتم. به من گفت تو همان كتك هايي كه
قبلا خوردهاي را داري سر دخترت خالي مي كني." اين حرف همسرم مرا به فكر
فرو برد.
عده اي از روانشناسان محترم دراين مورد اين ديدگاه را دارند
اگر عصبانیت والدين نسبت به ما فراوان و زیاد بوده و تحميل
شده است ما میتوانیم وارد یک مرحله شویم که در اصطلاح به آن میگویند
نوعی همانند سازی یعنی عصبانیت ما ناشی از همانند سازی است.
بخواهیم به زبان یک مقدار عادی که فهميده شود یا چیزی که من
خودم میفهمم این است که وقتي با خشم و عصبانیت پدر و مادر به صورت شدید
یا مکرر همراه میشويم تصويري از پدر و مادر عصباني در ذهنمان مي سازيم و
آنها در ذهنمان زندگي مي كنند.
حالا برای چه گذاشته ایم در ذهنمان؟
برای اینکه ببخشید، سگی بشود که هر زمان که خواستيم مردم را
بترسانيم یا پاچه مردم را بگیرد او این کار را بکند. برای اینکه ما نمی
خواهیم مثل آنها باشیم. چون در تحلیل نهایی از آنها متنفريم و بدمان
میآيد. پس ما در ذهنمان یک جايی را داده ایم برای والد عصبانيمان.
روزی که موضوع مخالف ميل ما است و مسایل طبق نقشه ما پيش نمي
رود، والد وارد صحنه میشود. یعنی کاری که ما باید بکنیم به نمایندگی از
جانب ما پاچه دیگران را میگیرد و داد و فریاد میکند و بعد هم برمی گردد
سر جایش. در حالی که بقیه سیستم ما این گونه نیست.
در نتیجه ما بعد از چند دقیقه حال آرامی پیدا میکنیم و
تعجب میکنیم که چرا این کار را کرده ایم و برای خودمان هم عجیب است.
پشیمان میشویم و علتش هم این است که ما در آن لحظه به یک باره هيچ شديم و
والد عصباني در صحنه زندگی ما میآید.
به کودک نگاه کنید وقتی کودکی پدر و مادرش نعره میکشند و
داد میزنند یا تنبیه میکنند که گفتم یا مکرر باشد یا شدید باشد، بچه در
آن لحظه هیچ میشود و در نتیجه تمام وجود خودش را در آن آدم میبیند و در
حالی که از او وحشت کرده است در عین حال او را خدای خود و همه چیز خودش
میداند و در نتیجه او را در مغز خودش جا میدهد و این نوع بد عصبانیت است.
یعنی ما هر زمان که عرصه برایمان بسیار سخت و تلخ شود و
خودمان توانایی حل مسایل و مشکلات را نداشته باشیم و با موضوع ها نتوانیم
به درستی برخورد کنیم والد عصباني را میفرستیم جلو و او با عصبانیت وارد
صحنه میشود، هیاهوی بسیار میکند و حرفهایی میزنیم که دیگری را آزار و
اذیت کنیم،.
توهین و تحقیر میکنیم و نقطه ضعفی پيدا كنيم و ضربه بزنیم
که فکر میکنیم کاری و کارگر است و چند دقیقه بعد متوجه میشویم که چرا
این کار را کرده ام. برای اینکه والد عصباني از صحنه میرود بیرون و ما
وارد صحنه میشویم.
وقتي موشكافانه و جستجوگرانه به گذشته ام برگشتم، ديدم اول
از همه من از حمام رفتن خوشم نمي آید. چون وقتی بچه بودم در خانه ها حمام
نبود و بايد هفته اي يك مرتبه مي رفتيم حمام هاي عمومي بيرون از خانه. پدر
من شب هاي جمعه، نيمه شب مرا كه در خواب ناز بودم بيدار مي كرد و به زور
مي برد حمام و من از اين موضوع هميشه اذيت مي شدم.
همين شرایط باعث ایجاد فضاي درد در من شد و مرا برد در حالت
ديگري كه يادم افتاد در كودكي به خاطر كاري كه پدرم به من گفته بود و من
انجام ندادم، من را با سيم برق كتك مي زد. من آن موقع نمي تواستم از خودم
دفاع كنم و وقتي ناخودآگاه در آن شرایط قرار مي گيرم، قدرت تشخيص و
ارزيابي ندارم. كنترل از دستم خارج مي شود. دست به اعمالي مي زنم كه بعد
پشيمان مي شوم.
در هنگام بروز خشم توجيه من اين است كه آينده بچهام خراب
نشود. وقتي بيشتر دقت كردم ديدم كتك زدن فرزندم ربطي به توقع و انتظارات
من ندارد. بلكه من يك درد و زخم قديمي را تجربه
مي كنم. اگر براي اين قسمت كاري انجام ندهم، باز تكرار مي كنم و ربطي به طول پاكي ندارد.
روح و روان ما سر چشمه هايي هستنداز انرژي كه انگيزه اشتياق ،رشد،پيشرفت و افتخارات از آن بر
مي خيزد كه ما را قادر مي سازد كارهاي ارزنده اي به ثمر برسانيم.
واين آرزوي هر راهنمايي است كه بتواند به دوستاني كه خدمت
مي كند نيروي دروني و نهفته آنان را از قوه به فعل در آورد تا آنها در
زندگي،انجمن و محيط كار شخصي پر تحرك و با نشاط باشند و براي تجلي بهترين
استعدادها آنها شرايط را فراهم كند،استعداهايي كه تا كنون به هدر رفته و
يا سركوب شده،به همين دليل نقش يك معتاد و ويژگيهاي شخصيتي و رفتاري او به
عنوان يك انسان درانجمن و با كار كرد قدمها مورد توجه خاص و ويژه اي قرار
مي گيرد. و براي توفيق در اين زمينه انجمن از قدم چهارم با تمام ظرافت و
توانمندي به ياري معتادان آمده است.
از قدم چهارم ما بر روي اعتياد هاي رواني،احساسي و ارادي مي
پردازيم و با مفاهيمي مانند انگيزه ،علت و چرايي رفتارهاي مان را مورد
بررسي و دقت قرار مي دهيم.
انسان گرامي ترين گوهر آفرينش و ناشناخته ترين آن
است.رفتارما تابع انديشه ها،احساسات، انگيزه ها،خواست هاي دروني و عوامل
عاطفي و پرورشي ما است كه در موقعيت هاي مختلف به صورت هاي گوناگون ظاهر
مي شود.
براي آشنايي با ابعاد وجودي مان و ايجاد ارتباط بهتر و ايجاد
انگيزش و حفظ بهبودي و سلامتي رواني كار كرد قدم چهارم امري لازم و ضروري
است.
از قدم چهارم ما متوجه شناخت تفاوتهاي فردي، استعدادها،عوامل
انگيزشي،برقراري روابط سالم،چگونگي برخورد و ابراز احساسات،پي بردن به
درمان زخمها و عادات گذشته، يادگيري شيوه هاي نفوذ و برقراري ارتباط
سازنده و سبك هاي زندگي ما از آن حالت خشك و بي روح به سمت زندگي با نشاط
و پر تحرك و شور اشتياق،آرامش،پويايي، و تغيير و تحول و در نهايت بالا
بردن كيفيت،بهبودي،شغلي،زندگي سوق مي دهد.
ما باكار قدمها به دو صورت به درون خود مي پردازيم .يكي با
ترازنامه گرفتن رفتار هاي مان تا ذهن،احساسات،انديشه ها زيرا رفتار قابل
مشاهده و ثبت كردني است وبا ترازنامه گرفتن مي توانيم به اانگيزه و
اعتقادات،احساسات و درك مان كه به صورت رفتار آشكار مي شود مورد بررسي
قرار دهيم.
وديگري به ماهيت رفتار،استعدادها،عواطف و انگيزه ها،احساسات
چون تنها ديدن رفتار كافي نيست؛چون هنگامي كه دونفربا هم برخورد يا دعوا
مي كنند . دو نوع واكنش متفاوت از خود بروز
مي دهند كه در پشت آن
رفتار انگيزه ها ودلايلي در كار است كه ما از آن آگاه نيستيم.آنچه قابل
مشاهده است رفتار است،نه انگيزه هاي رفتار و از اين رو براي شناخت درون
مان نياز به شناخت جنبه هاي ذهني ،اعتقادي و احساسي لازم است.
براي رهبري و مديريت درون شناخت و آگاهي و قدرت لازم داريم
كه با كار كرد قدمها ما به اين توانايي مي رسيم كه بتوانيم استعداها و
توانايي و نيروهايي دروني را سامان دهيم و در مسير درست قرار دهيم
واستفاده كنيم.
امروزه بروز مشكلات و فشارهاي روحي و رواني ناشي از فشارهاي
اقتصادي و آسيب هاي گذشته تمام روابط ما را تحت الشعاع خود قرار داده است
كه براي كاهش اين گونه فشارها و اضطراب ها احتياج به آرامش داريم،كه كار
قدم چهارم مي تواند مددرسان و ياري دهنده همه معتادان باشد. به اندازه اي
كه بتوانيم به بهبودي و در مسير سلامت روحي و رواني باشيم .
راهنما بايد كاري كند دوستان بهبودي كلاس قدم را دوست داشته
باشند و در آن احساس امنيت و آسايش و آرامش كه از نيازهاي اساسي هر معتادي
به شمار مي آيد،داشته باشندو براي اين كه قدم چهارم اثر بخش باشد راهنما
بايد جنبه هاي انگيزشي كار كرد قدم،مشاركت و استفاده از عوامل رواني و
رفتاري را در كلاس قدم اجرا كند.
در روابط است كه ما معنا پيدا مي كنيم و روابط سالم ما به
معناي رابطه مثبت ،هدفدار و سازنده با پذيرش شخصيت ،تفاوت هاي فردي و
نيازهاي افراد كلاس قدم و علاقه مندبودن به نيازها، و توجه به استعداها و
توانايي هاو احساس مسئوليت نسبت به افراد كلاس قدم،شرايطي را ايجاد مي كند
كه
مي توانيم در محيط تفاهم و درك متقابل به همديگر و آگاهي از هدف مان عامل سازنده اي براي همديگر باشيم.
مسئله عمده ما بقا نيست،بلكه ياد گرفتن نحوه رابطه با
خود،طبيعت،ديگران و نيروي برتر است.چرا كه معتاد حاصل روابط و پيوند با
ديگران است كه نشان مي دهد چقدر در بهبودي است و اگر قرار باشد شناختي از
خود داشته باشيم نياز به يك راهنما .و كاركرد قدمها داريم. تا بتوانيم با
برخورداري از شخصيت مطلوب و روان متعادل با عوامل خود رابطه سالمي داشته
باشيم.
منبع:Pedram1behboudi.blogfa.com