يك روش خود آزاري اينطور است؛ چرا من؟ من كه تمام تلاشم را مي كنم. صادقانه پيش مي روم. قناعت مي كنم، اما هميشه زندگيم مي لنگد، اما فلاني در كارش دزدي مي كنند. ناراستی انجام مي دهد. ولخرجي مي كند، اما روز به روز زندگي­شان بهتر مي شود و به آن چيزي كه مي خواهند مي رسند.

متوجه شديد؟ مي خواهم حواس­مان به اين باشد كه ما اعتياد داريم به خود آزاري، اما تمركزمان بر روي ديگران است و از اعتيادمان غافليم كه به خودمان آسيب مي رسانيم. اگر كسي به ما بگويد چرا آنقدر حرص مي خوريد، بهانه و توجيه زيادي مي آوريم يا مي گوييم نميدانم دست خودم نيست. اکثر ما لحظات شادی و خندیدن را از دست می دهیم، در صورتی که باید از کوچکترین لحظات شادی استفاده کنیم

ما معتادان در رابطه ها و تنهایی های مان از شادی بردن اغلب ناتوان وعاجزیم، می دانید چرا؟  براینکه کوچکترین فرصت غم ، بدبختی را دست نمی دهیم، حتی اگر این بدبختی وجود نداشته باشد، درافکارمان دنبال دردسر می گردیم ، درست مثل گذشته که مواد مصرف  نمی کردیم درد و  خماری می کشیدیم، و مواد مصرف می کردیم، از نظر اعتیاد احساسی هم خماری می کشیم برای همین باید مقداری غم و غصه به خودمان تزریق کنیم.

حتی اگر غم نباشه تولیدش می کنیم، همه گذشته را زیر و رو می کنیم و شخم می زنیم تا چیزی برای زانوی غم بغل گرفتن پیدا می کنیم، گذشته و حال نشد که نشد،  گرسنگان آفریقا ،نگرانی آینده که هست، می شینیم و غصه روزهای نیامده را می خوریم. یا اینکه در ذهن مان فیلم غمناک و جنگی می سازیم و در ذهنمان قربانی می شویم ،چون در فیلم ذهنمان ما آنقدر برای مردم  جانفشانی و کارهای قهرمانی انجام دادیم و آدم قدر شناس هم گیر نمیاد

این اعتیاد، این خود آزاری مزمن نمی گذارد، در کوچکترین لحظات شاد باشیم جای تعجب نیست اگر دنیای ما سرشار از درد و رنج، بدبختی و حال بدی است.

 ما که در همه احوال فرصت طلب بودیم و هستیم، موقعیت اجتماعی و اقتصادی... را با موقعیت شناسی خاص خودمان شکار می کردیم و می کنیم و احساس زرنگی که هم که ما را کشته، یک قدری هم بایددر صید شادی ها فرصت طب باشیم،

 وقتی تراز می گیریم و می بینیم ، هر روز به هر بهانه صدها فرصت طلایی را از دست می دهیم حیرت
می کنیم.

می خواهیم جستجو گرانه و بی باکانه ، عینک نکته سنجی و ریز بینی را به چشمانمان بزنیم و از کنار هیچ چیز بی خیال عبور نکنیم، که مبادا در دل کوچکترین ذره ها، بزرگترین درس ها نهفته باشد و در عین غفلت و بی خبری نادیده بگیریم شان.

 اساسا بزرگترین اتفاقات در زندگی در لحظه های غفلت ما به وقوع می پیوندد، چقدر شده که وقتی دفتر خاطرات گذشته را ورق می زنیم با درد و رنج روبرو می شویم،  بهترین ها در زندگی ما زمانی به وقوع پیوستند که ما یا خواب بودیم و چرت می زدیم و یا در جاهای دیگر سرگرم بودیم و بی توجه به اتفاقاتی که می توانست زندگی ما را عوض کند. حواس پرتی های ما باعث شده زیر پای ما علف سبز بشه، و فرصت ها هر چه به در کوبید یا خانه نبودیم یا تصمیم گرفتیم در را باز نکنیم و حالا که سالها از آن روز ها یا آن لحظه خاص می گذره، فقط  و فقط چیزی که برای ما باقی مانده، آه، حسرت و افسوس که مثل خوره وجود نازنین ما را می خوره، بخاطر همین در بهبودی قسم  میخوریم که ساده از کنار هیچی نگذریم و درس های بزرگ را در دل لحظه  ها دریابیم . و نمی گذاریم حسرت  نصیب دل ها و کلمه افسوس سهم لب هایمان شود.

 من عمیقا باور دارم چیزی که می تونه لحظه های خوب امروز را از جلوی چشم های ما بدزده حسرت زمان گذشته است و اینکه خود را دائما ملامت و سرزنش می کنیم که زندگی امروز ما می تونست ، خیلی خیلی بهتر از اینها باشه، اگر در گذشته چنین و چنان می شد.انگار زمانی از راه می رسه که اگرها نمی گذارند در خود زندگی باشیم، اگر مثل آدم زندگی می کردم؟ آگر جوابش را می دادم؟اگر فلان اشتباه را نمی کردم؟ اگر این ابرها کنار می رفت آنوقت می شد آفتاب زندگی را به ما بتابد، حتما شما از این حرفها زیاد زدید، غافل از اینکه داریم لحظه های زندگی را با، سم وزهر حسرت گذشته به کام امروزمان داره تلخ و تلختر می کنیم.

 ولی باید از خود پرسید تا به کی می خواهیم این روند را ادامه دهیم، این همه سال با کلنک بایدها و اماها زمین را شخم زدیم و تخم حسرت کاشتیم در ازایش چی درو کردیم، آیا باز هم اجازه می دهیم لحظه های بی صدا  بی نوای مان در نهایت سهل انگاری ما قربانی گذشته بشه، تا به کی خود را به خاطر اتفاقات گذشته نوجوانی، جوانی سرزنش می کنیم، تا به کی اطرافیان را به خاطر حوادث سالیان گذشته ملامت می کنیم، می خواهیم به چی برسیم، مگر ما خدا هستیم و از همه اسرار زندگی سر در می آوریم  یا بلدیم و می دانیم.

 چرا لحظه های خوب مان را منجمد می کنیم و حسرت جهنم گذشته را می خوریم، شاید به این امید که جهنم را داشته باشیم و لا اقل از آتش آن گرم می شدیم، غافل از اینکه جهنم به یک تعبیر نشانه سوختن ، لحظه های گرانمایه امروز ،امروزرا نمیگزه .

امیدوارم امروز یک تکانی کوچک به خودمان بدهیم و افکارمان عوض کنیم، هر چه اسیب می خوریم از این فکر های قدیمی که تغییر نکرد ند و سال به سال می گذره، خانه و ماشین و لباس و قیافه کل مجموعه ظاهر را عوض می کنیم، اما یک دستی به سر و روی افکارمان نمی کشیم، و این لطف در حق خود انجام نمی دهیم.

 دیگران نمی توانند از افکار درون ما سر در بیاورند واز موریانه های فکر ما با خبر بشوند، شاید اطرافیان یکی دوبار تذکر بدهند و بروند دنبال کار خودشان برای رهایی از حسرت گذشته باید افکار عوض کرد. اگر الان از زاویه جدید به حسرت های گذشته و حال مان نگاه کنیم، این امید هست که در این تغییر زاویه نقاط کور شخصیت خود را پیدا کنیم و راحتر با مسائل  کنار بیاییم.

آیا شما فکر می کنید که تنها کسی هستید که افسوس گذشته را می خورید و یک چیزی را از دست داده اید ، یک کارهایی را انجام دادید یا انجام ندادید

این احساس راهمه ما تجربه کرده و می کنیم و به تمام ما حسش می کنیم مقدار این احساس است که در ما متفاوت می باشد و کم و زیاد است

سئوال مهم اینست که آیا ما اسیر لحظه به لحظه حسرت می شویم یا اینکه بر این احساس غلبه می کنیم.

 باید از زاویه ای دیگر به زندگی نگاه کرد، نمی گویم برای شکست ها و داشتن ها و نداشتن و رسیدن ها و نرسیدن ها توجیهی جور کنیم، و بگوییم بیماری ما بود، اما باید اطمینان پیدا کرد که آن چیزی که ما امروز ازش بعنوان حسرت یاد کنیم. قطعا می تواند عبور از موانع امروز زندگی شود، احساس حسرت در کل احساس ناسالمی است خصوصا وقتی بصورت عادت در میاد، یعنی داریم به مسائل ریز و درشت مان بیشتر از کوپنش ارزش و بها می دهیم، و این در نهایت ما را به لبه پرتگاهی می بره و با ضعیف ترین بادی از هر حادثه ای به پایین پرت می کند، یعنی حسرت ها در نهایت منجر به سقوط دائمی ما می شوند ، حسرت ها آدم را افسرده می کنند، افسرده مطلق.

 از شنیده هایم حرف نمی زنم، من با گوشت و پوست و استخوانم بی ارزشی و افسردگی را لمس کردم، صابون هوای ابری به تنم خورده، روز هایی که می آمدند و می رفتند و من کنج اتاق زانوی غم بغل می کردم و گریه می کردم و مواد مصرف می کردم هیجکس را دوست نداشتم ببینم و رمق هیچکاری را نداشتم، حتی زمانی که در جمع بودم احساس تنهایی می کردم

آره دوست من، حسرت ما را هل می دهد به سوی افسردگی و افسردگی ذره، ذره آدم را می کشدو با ایکاش ها و افسوس ها حسرت ها لحظه هایمان را سپری نکنیم تصمیم بگیریم عوض شویم و تغییر کنیم که شاید تصمیم دیر هنگام دیر شود و دیگه آنموقعه نه از ما انرژی می ماند و نه روزگار اجازه می دهد. و آنوقت می بینیم پیر شدیم باید کم کم آماده رفتن شویم و غصه کارهای نکرده، حرفهای نگفته، اشک های نریخته، لبخندهایی که نزدیم، سفرهایی که نرفتیم، آدم هایی که ندیدیم، لب هایی که باز نکردیم به بعضی بگوییم دوستش داریم..

پدر حسرت بسوزه که آدم را می بره لب پرتگاه و هل می دهد پایین، پدر حسرت بسوزه که به گلو ها قفل بغض می زنه، و به چشمها سنجاق اشک، اشک هایی که دست هر چی ابر بهاری را از پشت بسته، حسرتی که قلم را بر می داره  وروی صورت ما چروک می کشه

برخی فكرمي كنند وقتي ما در مورد اعتياد صحبت مي كنيم، مشكل ما مواد مخدر، مشروب، قرص، قمار و پرخوري است. در صورتي كه اين اعتياد هاي احساسی و دروني است كه ما را به سوی مواد مخدر و مشروب سوق مي دهد. بخاطر اینکه  در گذشته هر چیز  که  مصرف می کردیم حالا چه از نوجوانی،جوانی.. شاید اولش تفننی یا گاه گاهی بوده ولی زمانی رسید که دیگر از درد و مشکلات مواد مصرف کردیم

 وقتی مواد مخدر، الکل ، قرص یا هر ماده ای دیگر را می گذاریم کنار، حال و هوای  فیزیکی و شیمیایی بدن تغییر می کندو وقتی صحبت از اعتیاد میشه در مورد مواد منظور اینکه یک ضرر و مشکلی اتفاق افتاده و از خط نامرئی عبور کردیم و  گرفتار شدیم و احساس کردیم راه برگشتی نداریم همینطوری پیش رفتیم تا به عجز رسیدیم یا بعد  بخاطر مسائلی تصمیم گرفتیم که بر گردیم به بهبودی، و وقتی مواد را می گذاریم کنار اولین چیز که به ما حمله می کنند احساسات هستند، احساساتی مانند ؛غم،ترس،  شرم و خجالت،اندوه و تاسف،  تشویش و التهاب، خشم و عصبانیت... مکررا خودرا نشان می دهند و چون دیگر موادی مصرف نمی کنیم که این احساست را مهار و خفه کنیم و آرام شویم، و مهارتی هم یاد نگرفتیم که با این احساسات چکار کنیم کلافه می شویم و پر پر می زنیم. و تا زمانی هم که یاد نگیریم تو درد می مانیم و احتمال لغزش هم زیاد است. اگر بر گردیم به زمان مصرف می بینیم یکی از دلایل مصرف نشاختن احساساتی بود که نمی شناختیمش و نمی دونستیم که چه احساسی ما را اذیت می کنه و مواد مصرف می کردیم که آن احساس را خفه کنیم وقتی  پاک می شویم آن احساسات دوباره می زنند بالا اما این دفعه با کمک راهنما و دوستانه بهبودی و کارقدمها  احساسات را شناسایی می کنیم و یاد می گیریم چگونه با احساسات مان برخورد و ابرازشان کنیم

به همین دلیل می پردازیم به یک قسمت از وجودمان احساسات

ما هم حس داريم هم احساس و تفاوتي بين حس و احساس وجود دارد.

 ما با حواس پنجگانه خود، بينايي، شنوايي، بويايي ،چشايي، لامسه و به اين حس ها مي توان حس ششم را هم اضافه كرد كه با دنياي پيرامون خود ارتباط برقرار مي كنيم و از طريق ارتباط برقرار كردن دريافتهايي مي كنيم و نسبت به اين دريافت هايمان، تجزیه و تحلیلی از فیلتر های درونی باورها،ارزشها،اعتقادات،تجربیات، تصاویر ذهنی، صداها، نحوه تصمیم گیری مان حالي در ما بوجود مي آيد كه به آن احساس مي گوييم.

احساس چيست؟ وقتي موضوعي در ذهن و ضميري در وجود ما حالات يا شرايط يا وضعي را در ما به وجود مي آورد كه به نوعي توجه ما را جلب مي كند و مقداري از انرژي رواني را به سمت خود مي كشاند يا ما اين انرژي را به اين موضوع و مطلب اختصاص مي دهيم، او را به عنوان احساس مي شناسيم.

مثلا شخصی را می بینیم وتوجه ما را به خودش جلب می کند،نسبت به آن شخص حالی بدست می آوریم که این حال را احساس می گوییم

گاهی اين احساس آنقدر قوي و نيرومند مي شود كه كنترل را در زمينه هایي از ما مي گيرد و ما را وادار به حالات و رفتاري مي كند كه داوطلبانه به دنبال آن نيستيم يا حتي رفتاري را انجام مي دهيم كه مخالف ميل و خواسته ما است. در حالی كه با آن مخالفت و در مقابلش مقاومت مي كنيم، ولي همچنان آن رفتار از ما سر مي زند و واكنش يا گفتاري از ما سر می‌­زند كه وارد مرحله اي به نام هيجان مي شويم كه قوي و نيرومند است و با خود انرژي و به نوعي جهت و هدف دارد.

بنابراين وقتي موضوعي توجه ما را به خودش جلب مي كند در ما حالي به دست مي آيد كه اين حال را احساس مي گوييم.احساسات مثل يك خبرنگار يا پستچي مي ماند كه براي ما خبر مي آورند و ما  به جاي اينكه با موضوع روبرو شویم ،  ا ین نیروی درونی ،این خبرنگار را مي كُشتيم يا سركوب و زخمی مي كرديم. چون نمی دانستیم با احساس مان رابطه برقرار کنیم و مشارکت کنیم،اگر خسته هست ،چگونه خستگی اش را در بیاریم،اگر زخمی شده  چگونه درمانش کنیم

مثلا ما ناراحت مي شديم. به جاي اينكه با اين موضوع روبه رو شويم، مواد مصرف مي كرديم كه اين احساس را سركوب يا خفه كنيم. بلد نبودیم و نمی دانستیم با  خجالت ، شرمندگی، حقارت ،طرد شدگی،بی قراری ، کلافه گی،هیجانات، موفقیت، شادی...  چگونه ارتباط برقرار کنیم و چگونه ابرازش کنیم به همین دلیل واکنش های نابجا از خود بروز می دادیم و درگیر احساس های دیگری  می شدیم که منجر به آزار و اذیت برای خود و دیگران شدیم

البته اين به اين معني نيست كه احساسات زبان روح هستند،به عقيده من بعضي از احساسات روح مرا محزون كردند و روح من اسير بعضي از احساسات است. احساسات در این مورد نقش بسزایی دارند.

 نمی دانم شما درباره احساسات چقدر اطلاعات دارید، شما یک چیزی را احساس می کنید، مثل اینکه آدم خودش را زخمی کنه، خود زنی کنه، این یک احساس نافذ، این یک چیز منطقی نیست، ما فقط احساساتی داریم ، احساسات می توانند برای بیرون آمدن از این وضع و عکس العمل نشان دادن کمکمان کنند و از این نظر خوب هستند، وقتی در حال قدم زدن هستیم یک مرتبه یک صدای بلند و ترسناک و منفجر شدن را می شنویم، قلب ما سریعتر می زند و ما می خواهیم از این خطر فرار کنیم این احساس است، احساس برای این است که با یادآوری از چیزهای گذشته به ما کمک کنند بطوری که بتوانیم به سرعت واکنش نشان بدهیم.

  کار احساسات اینست که شرایط موازی را به ما یاد آوری می کند، احساسات می توانند ما را فریب دهند زیرا گاهی اوقات ما شرایط حال را با شکل اشتباه به گذشته ارتباط می دهیم.

 ما در ارتباط دادن شرایط حال به گذشته خیلی خوب عمل می کنیم، مغز ما برای پردازش سریع اطلاعات از این روش استفاده می کند، متاسفانه گاهی اوقات ما شرایط را خیلی سریع به هم ربط می دهیم و خرافات اینطوری به وجود می آیند، ما فکر می کنیم ارتباطاتی را می بینیم که در واقع وجود ندارند و بعد چون ما فکر می کنیم ارتباطی را می بینیم شروع می کنیم بر اساس آن ارتباط رفتار کردن و بعد خودمان را درگیر مشکلات مختلف می کنیم زیرا ما نباید به آن شکل عکس العمل نشان می دادیم، پس میزان تفاوتی که بین احساسی که شخص به چیزها داره و آنچه آنها از نظر واقعی هستند نقش بسیار مهمی در بسته بندی احساسات ما داره که ممکن نگران یا افسرده باشیم.

انسان موجودی است كه با تولدش قسمتی از وجود او پر از انرژی است،كه این انرژی درونی در حال حركت و چرخش است، مجسم كنیداین قسمت از وجود كه  انرژی آن از سلول عشق تشكیل شده،یعنی سرتا پای ما عشق است و چیز دیگری وجود ندارد،البته وقتی متولد می شویم وشروع به رشد می كنیم. توسط حس ها وبعضی از این سلول ها در طی تجربه های تلخ و شیرین  در زندگی چیزهایی را ثبت و ضبط کردن که ما خوشمان نمیاد،این سلولها کارشان و وظیفه شان را بخوبی انجام دادند ولی چون من از آن اتفاقات راضی نیستم و یانبودم ونمی خواستم و نمی خواهم این اتفاقات رابپذیرم پیام این احساسات را نادیده گرفتم و برایش کاری انجام ندادم و بنوعی صدایش را نشنیده گرفتم . و حالا بعد از چندین سال و گاهی اوقات در چاله چوله های زندگی و در شرایط و مواقعی بخاطر زنده بودن و در جریان بودن این انرژی می زنه بالا دوباره آن صداها را می شنوم ، و ما چون یاد نگرفتیم آشنایی نداریم با این قسمت چكار كنیم ،این صداها برایمان تاریك و نا آشنا هستند احساس می كنیم این خود من نیستم...

 همه ما  آسیب خورده هستیم، مثلا در کودکی، نوجوانی کسی را دوست داشتیم و بهش نزدیکش شدیم، یا آن به ما نزدیک شده، و از آن شخص صدمه و آسیب خوردیم، و آن  دوست داشتن ،عشق ، صمیمیت  ما زخمی شده احتمالا آن موقعه یا نمی تواستیم  یا بلد نبودیم  با این احساسات زخمی چگونه برخورد کنیم و به جای اینکه یاد بگیریم چگونه با این احساسات برخورد و ابرازش کنیم و به مرحله بالاتری از  صمیمت و دوست داشتن برسیم، آن دوستی را قطع کردیم و از بین بردیم و یا دوباره دوست شدیم ولی هیچوقت این زخم را درمان نکردیم و هر موقعه با شخصی به آن مرحله دوستی می رسیم آن زخم دوباره می زنه بالا و ما را بر می گرداند نقطه اول  و می گوید نزدیک نشو دوباره آسیب می خوری، ما احتیاج به ترمیم درون خود داریم، احتیاج داریم که به این درک برسیم که کی و چی هستم، خودمان را معنا کنیم، ما هیچوقت خودمان را معنا نکردیم، کی و چی هستم، توانایی و استعداهای من چیست؟ برای بر آورده کردن نیازها و خواسته هایم چگونه رابطه بگذارم، این رابطه چقدر برایم ارزش داره؟

متوجه شدیم واقعیت وجود ما پر از انرژی شور وعشق، بخشش،زیبا، سر زنده و خستگی ناپذیرهست. ولی بر اثر یك سری اتفاقات كه در زندگی می افتد و حلشان نمی كنیم و یا بلد نیستیم یا توانایی این را نداریم كه حلشان كنیم و یا فكر می كنیم  حل كردیم گذاشتیم كنار، ولی در واقع حل نشده فقط گذاشتیم كنار، واینها در وجود ما ماندند،تامادامی كه آنها را حل نكنیم درمان اتفاق نمی افتد و ما در درد وکلافه گی بسر می بریم و نمی توانیم به اصل خودمان بر گردیم وتمام كاری كه در این قدم در مورد احساسات انجام می دهیم برای  شنیدن وروشن كردن تمام وجودی مان است.

با كار كرد این قسمت از قدم دقیق جستجو گرانه و بی باكانه نگاهی به این قسمت وجودی مان می كنیم چه اتفاقاتی برای ما افتاده،كه بعضی از احساساتمان از ما دور شدند و آسیب دیدند و بتوانیم با یك برنامه ریزی واصول روحانی به شفا و درمان بپردازیم بعضی از قسمت ها و آسیب های گذشته فقط با گفتن درمان نمی شوند و چیزهای و راههای دیگر نیاز است مثل رفتن به طبیعت ،جبران خسارت کردن ، درست كردن یك سری از پلهایی كه خراب كردیم،  یك چیزهایی باید در ما درست شود برای عشق به خودمان،گاهی اوقات میشه ما همه را می بخشیم ولی خودمان را نمی بخشیم و بیشتر به خودمان سخت می گیریم، البته این چیزها كلی است و تجربه هركس شخصی می باشد كه باید برای هركدام راه و روش مناسب آن  را بکار ببریم.

 بعضی از خاطراتی که ما را اذیت می کند مثلا من آمدم خانه ،دیدم مادرم  گوشه حیاط فوت کرده، آن صحنه در مغز من ذخیره شده یا یکی یک صحنه تصادفی  وحشتناکی را می بیند اینها در مغز ما ذخیره شده و  با نوشتن و اقرار کردن هیچ تغییری در من بوجود نمیاد یا بعضی از رنجش ها چون هنگام بروز آن  آسیب ها،اتفاقات صدا،  تصویر ، احساس و چیزهای دیگرهم زمان بوده، و موقعه درمان هم تمام اینها باید باشند یعنی ما در شرایط ذهنی باید قرار بگیریم که تمام اینها باشد با ابزاری که اکنون بدست آوردیم، آن کارهای ناتمام را تمام کنیم ، چون آنموقعه شاید بچه بودیم یا زورمان نمی رسید یا اصلا بلد نبودیم که چکار کنیم،ولی مهم اینه خوشبختانه  راه درمان هست.

 در زندگی ما با دیگران رابطه داریم و باید مواظب باشیم.كه امکان داردكارهایی انجام بدهند كه ما خوشمان نیاد یا بدمان بیاد. چه زمانی كه با كارهایشان به ما نشان می دهند و یا می گویند که ما چه ضعف و نقصی داریم و چگونه آدمی هستیم، زمانی كه حال ما خراب است آنموقعه نقطه رشد ما آغاز می شود كه متاسفانه در گذشته وقتی این حالت به ما دست می داد و هشداری برای رشد ما بود ما آنها را سركوب  و یا انكار می كردیم.در هر حال آنها آینه ما هستند بنابر این آنان با كارهایشان خدمت به ما می كنند كه ما با قسمت های درونی خودمان آشنا شویم و رشد كنیم و هر لحظه نفس كشیدن ما فرصتی است برای رشد چه وقتی با خودمان تنها هستیم وچه زمانی كه با دیگران هستیم وچه وقتی که به آنها فكر می كنیم .

 ما موجوداتی هستیم كه شناخت از خودمان تمامی نداره و این زیبایی ما است. زمانی كه ما فكر می كنیم از دیگران شناخت كامل داریم اشتباه می كنیم،چون آنها هم هر لحظه دارند رشد و تغییر می كنند و اینجاست كه رابطه ها زیبا می شوند، وقتی ما حاضر باشیم كه قبول كنیم هیچ وقت همدیگر را نمی توانیم كامل بشناسیم، نشانه بلوغ و رشد ما است. چون وقتی فكر می كنیم خود و طرف را می شناسیم دیگر وقت نمی گذاریم خود و دیگران رابشناسیم  و رشدمان متوقف می شود.

در این شناخت و رابطه ها  اگر چیزی یاد می گیریم مواظب باشیم که به همدیگر ضربه نزنیم،وصله و لقب نچسبانیم که بگویم طرف خود شیفته،خودمحور،عقده ای و یا چندتا اصطلاح روانشناسی هم یاد بگیریم خرج  دیگران کنیم.چون تمام ما تلاش می کنیم که راهی پیدا کنیم که درست و آرام زندگی کنیم و هیچکس از دیگری برتر و بهتر نیست و بیشتر شبیه هم هستیم فقط با هم متفاوت هستیم. جالب اینجاست که ما خودمان و دیگران را نمی شناسیم.

 آن چیزی که ما را زیاد اذیت می کند تنها یک احساس نیست و مایاد می گیریم چگونه با یک احساس روبرو شویم،  مشکل زمانی است که یک مجموعه از احساسات هم زمان با ما و یا با خودشان صحبت می کنند و درون ما بلوا وهیاهو می شود و ما گیج می شویم و نمی دونیم چکار بایدکنیم و هر کس حال ما را بپرسد می گوئیم نمی دونم چمه، هی واسه خودمان قدم می زنیم ، با اینکه گرسنه نیستیم با خوردن خودمان را مشغول می کنیم ، میریم تلویزیون روشن می کنیم کانال ها بالا و پایین می کنیم، الکی اسمس بازی می کنیم ،چند تا کار را باهم می خواهیم انجام بدهیم و چند تا هدف گذاری می کنیم بعد یک مدت هم همه را بی خیال می شویم چون تحت تاثیر آن احساسات بودیم، بعد پشیمان می شویم از کارهایی که انجام دادیم عده ای اصلا حال نداریم کاری انجام دهیم نمی دونیم چرا آنقدر بی حس، بی حوصله و شاید هم خشمگین هستیم، یا تنبلی آمده سراغمان و بی انرژی هستیم.

 این مجموعه از احساسات احتمال دارد از یک باوربیاید اما همان باور از سلسه باورهایی  که شامل تجربیات تلخ و شیرین و طرز تفکر و تصمیم گیری تشکیل شده باشد و اینگونه نیست که اگر شخصی احساس بی ارزشی کرد به او بگویم برو خویشتن پذیری و فروتنی کار کن

یکی از چیزهایی که باید بدانیم احساسات با اینکه بعضی هایشان خیلی ناراحت  کننده ودردناک هستند ولی هیچکس از احساسات نمرده، ممکن از عملی که انجام داده نسبت به آن احساسات آسیب دیده، چون فکر کرده نمی تواند تحمل بکند،مثلا رفته خودکشی کرده ولی خودکشی کردنش بخاطر احساس نبوده و خودکشی کردنش بخاطر این بوده که خود تصمیم گرفته که من دیگه نمی توانم تحمل کنم. ولی  احساس چاهی نیست که طرف بیفتد در آن و در آن چاه، واز احساس بمیرد، از احساس تا به حال هیچ اتفاقی نیفتاده و همه ما اگر احساسی در بدنمان هست همان لحظه از آن آگاهیم چون احساس از فکرو حسی شروع شده که در بدن داره خودش را نشان میده در نتیجه اگر داریم در بدن مان حسش می کنیم ، تحملش  هم همان لحظه وجود دارد چون بدن داره تحمل می کنه، اگر کسی نتواند خودش را از احساس جدا کند . احساس شدت پیدا می کند و تحمل را بر هم  می زندو زیاد می شود مثل فیوز برق می ماند که می پرد

عده ای از افراد هستند که می توانند خود را از احساس جدا کنند و ناظر احساسات خود می شوند بدونه اینکه درگیر شوند با این روش زیر فشار احساسات نمی روند.پس اگر در بدنمان احساسی را حس می کنیم بدانیم داریم آن احساس را تحمل می کنیم حتی اگر برای مان دردناک باشد.

خیلی از مواقع ترس از آن احساس است که ما را فراری می دهد تا خود حس کردن آن احساس، و این را تجربه داشتیم و یا شنیدیم که طرف می گوید نه نه  دیگه من نمی تونم آین احساس را  تجربه کنم و وقتی یک جورایی باهاش صحبت می کنیم و روبروش می کنیم با آن احساس ، دیده که می تواند تحمل کند، و  آن احساس تغییر کرد و رد شد رفت و هیچ اتفاقی هم نیفتاده ، ترس از روبرو شدن با آن احساس خیلی برایش سنگین تراست تا خود آن احساس را تجربه کند.

یک سری از افکار و باورها هست که احساس را می سازد و پس باید باور وافکار را باز کنیم و هر کجا مسئله و مشکل داریم  باهاش روبرو شویم و آنجاهایی که لازم است را تغییر دهیم و فکر و باور را از احساس جدا کنیم.

بعضی از باورها از یک سلسله و نظام باور هایی است که از دوران کودکی درون ما شکل گرفته که  باید با ترازنامه برسیم به آن باور اصلی و قوانینی که بر اساس آن باور برای خود گذاشتم و رفتار می کنیم و هم اینکه مسائلی که در آینده داریم که با احتمالات همیشه روبرو هستیم  که نقشه ها و هدف های ما را مشخص می کند

 مثلا :تصميم گيري ما در مورد مسایل مهم زندگي با دانش بسيار كم و محدود آن هم درباره آينده نامعلوم انجام مي شود. به همين جهت ما با شك و ترديد و دودلي همراه هستيم. اطميناني در كار نيست و جهاني پر از احتمال و امكان كه باعث ناراحتي شديد مي شود را پيش روی خود داريم.

در مورد صحت و سقم تصميم گيري و انجام كارها، معيار ما پيروزي و شكست يا قضاوت ديگران است. زماني كاري را اشتباه مي دانيم كه با شكست و ناكامي روبه رو شويم يا احتمالاً به دليل انتخاب و تصميمي كه گرفته­ايم مورد سرزنش و قضاوت و نظر بد مـردم قراربگيريم. در نتيجه باور بد بودن و ايراد داشتن در ما به وجود آيد كه با شك، ترديد، شـرم و خجالت، احساس گنـاه و تقصير همراه است.

بدتر اينكه خـود و ديگران را مستحق تنبيه و مجازات مي دانيم. دایم در اضطراب و نگراني از اشتباه و شكست به سر مي بريم. از قضاوت و نظر بـد ديگران هراس داريم و از اينكه آبـرو و حـرمت اجتماعي­مان لكه دار شود، مي ترسيم. اين موضوع باعث اشتباهی بزرگتر به نام پنهان كاري مي شود.

اين مسایل زمينه را براي ايجاد يك باورفراهم مي كند. باور بـه اينكه با پنهان كـاري مي توانيم در امنيت باشيم و اين نـوع طرز تفكر موجب مي شود هميشه در زندگي احساس بدي داشته باشيم و به مرور باعث تنهایي مي شود.

ما زماني تنها هستیم كه به اعتقادما، نظرما يا احساس ما اصلاً كسي وجود ندارد و اگر كسي هست، خوب، مفيد و مناسب به خصوص براي ما نيست. براي ديگران اهميت وارزش قایل نيستیم و از طرف ديگر همه را بد مي دانیم. در اين حالت به تنهایي خود مان  هم آگاهیم. در جمع هستیم اما با خود می گوییم، چرا همه اینها شاد هستند و من ناراحت،چرا من دست به هرکاری می زنم درست نمیشه، چرا همش از چاله در میام می افتم تو چاه، به هر چیزی که امید می بندم همان چیز برایم مشکل می شود،همه می خواهند از من سوء استفاده کنند... یک بغضی درون ما لانه کرده، که شاید با گریه کردن و یا مشارکت کردن کمی سبک شویم ولی این حالت همیشه گریبانگر ما هست

تنهایي نشانه يك آسيب عميق وسنگين وحاكي از خالي بودن وجود ما از پشتوانه و تكيه گاه است كه اين خلاء موجب مي شود توانایي لازم براي ايجاد ارتباط مطلوب با ديگران را نداشته باشيم.

دليل اساسي تنهایي در بسياري از ما خود مشغولي، گرفتاري و حتي وسواسي است كه با خود داريم و نيز نظر غير واقع بينانه اي كه به ديگران داريم.

در كنار مسئله تنهایي واقعيت ديگري نهفته است، كه به درستي خـود را نمي شناسيم و بـه ديگران اجازه نمي دهيم و اعتماد نمي كنيم كـه ما را احساس كنند، بفهمند و درك كنند و ايـن احساس فهميده نشدن و درك نشدن در بيشتر مواقع موجب تنهایي مي شود.

اين گونه نتيجه گيري مي­كنيم كه توانایي اداره و‌ كنترل خود به ویژه افكار، احساسات و اراده خـود را نداريم. وجودي كه داريم خـارج از كنترل و تمايل ما حركت مي كند و ابتكارعمل و اختيار را از دست ما مي گيرد و ما را محكوم و مجبور مي كند. از اينكه با خود غريبه ايم، احساس ناامني مي كنيم و اين احساس مشکل جدایي و تنهایي را بدتر مي كند.

نتيجه همه اينها رسيدن به يك موضوع بسيار مخرّب و ويرانگر است؛ احساس من، نظرمن، حرف من، همه بد وغلط است. با گفتن چنين حرفي و ارسال چنين پيامي به درون خود وضعيت بد را در خود بدتر مي كنيم و با موج زدن و بالا و پایین شدن حالات و داشتن احساسات مختلف و متفاوت، نه تنها گرفتار سردرگمی‌ خواهيم بود بلکه برخی اوقات دچار اختلالاتی مانند افسردگی، اضطراب، خشم و عصبانیت می‌شويم که با گرایش به سمت موادمخدر و مشروب كشانده مي شويم.

همچنين احتمال دارد در روابط و فعالیت­هایی درگيرشويم که مسایل حقوقی و قانونی را موجب شود و تنها پاسخ مطمئن محبت، عشق، شادی، اميد و صميميت است، نباید از صمیمیت بترسیم، وقتی با صداقت، صمیمیت و متحد با هم زندگی می کنیم چقدر زندگی ما شادتر و رضایت در زندگی خودش را نشان می دهد. (اوج رشد).

به همين دليل مي خواهيم احساسات شخصي خود را شناسايي كنيم كه چرا باشنيدن اسم و ديدن شخصي يا چيزي حال ما خوب و بد مي شود و چرا احساسات ما به جاي اينكه ما به سوي صميميت و دوستي و روابط عاطفي سوق دهد،به سوي كينه توزي،دشمني و جدايي مي كشد.چرا من با اينكه از نظر عقلي و منطقي به اين نتيجه رسيدم كه بخشش ومحبت... خوب است است و به من آرامش مي دهد اما نمي توانم انجام بدهم و در شرايط واكنش هاي من بيمار گونه است

وقتی متوجه بعضی از نواقص مان می شویم که چگونه خود محور و خودخواه بودیم  برایمان تعجب آور است که من چنین آدمی بودم البته نواقص به دو صورت هست نواقصی که بصورت مشهود هست و همه آن را می بینند و به ما می گویند مثل بددهنی، قمار، چشم چرانی... که ما برایشان کاری انجام می دهیم اما بعضی از احساسات و نواقص هست که از بیرون دیده نمی شود و اینجاست که مسئله سخت می شود و می بینیم آن احساس منفی ما را از درون اذیت و داغون می کند بخاطر همین است که ما باید مرتب خود را به روز کنیم عده ای از ما وقتی طول پاکی مان مقداری بالا می رود و دیگر کسی را قبول نداریم قدم ها و جلسات را جدی نمی گیریم و بی خیال می شویم و حتی تماس با راهنمای مان هم رفاقتی هست بعضی وقتها تلفن می زنیم برای کلوپ بازی یا می گوییم فلان وسیله را می خواهیم بخریم یا می خواهیم ازدواج کنیم، مسئله این است دیگر خودمان را به روز نمی کنیم و از بهبودی دور می شویم فکر می کنیم که مسائلی نداریم و این خطرناک است،البته بدون درمان این احساسات می توانیم زندگی کنیم اما چگونه و محتوای زندگی ما چگونه است تفاوت داره

حال میخواهیم احساسات شخصی خود را شناسایی و متوجه پیام آنها شویم و طریقه روبرو شدن و مشارکت با آنها یاد بگیریم،

چرا می گوییم احساسات شخصی؟ برای اینکه هر کدام ما راجب هر  موضوعی می توانیم حال و احساس متفاوتی داشته باشیم برای اینکه آن موضوع از فیلتر های درونی باورها،اعتقادات،ارزش ها،تجربیات ما می گذرد و نتیجه حال و احساس ما هم متفاوت است ما با حواس های خود بویایی،چشایی،شنوایی،لامسه،بینایی با جهان و پیرامون خود ارتباط برقرار می کنیم اما هر کدام نتیجه حال و احساس مان متفاوت است مثلا من و شما موزیکی را با هم گوش می دهیم،هر دوی ما با حس شنوایی یک چیزی را می شنویم اما امکان دارد حال و احساس ما با هم متفاوت باشه یعنی اینکه من از آن موزیک خاطره بدی دارم نتیجه اش حال بدی است اما شما خاطره خوشی دارید و احساس شادی می کنید یا اصلا سلیقه ما در موزیک متفاوت هست. پس هر دوي ما از طريق حس شنوايي موزيك دريافت كرديم، ولي حال و واكنش ما متفاوت است به همين دليل حس هاي ما همگاني و مشترك است اما احساس هاي ما شخصي و متفاوت است یا من به کسی احساس تعلق می کنم، اما شما نه،  به همین دلیل احساس مان هم متفاوت است، یکی از دوستان با ما شوخی  می کند حتی شاید بد و بیراه بگوید فحش بدهد امکان دارد که بخندیم اما شخص دیگری حتی از ما تعریف هم بکند ناراحت شویم. در شرایط هم احساس مان با خودمان متفاوت است، ممکن در یک لحظه یکی به ما سلام کنه ما با خوشرویی جواب سلام او را بدهیم اما اگر او سلام را چند بار تکرار کند نتیجه واکنش ما متفاوت میشه شاید واکنش تندی از خود بروز دهیم در حالیکه  در یک زمان و از  یک شخص ما یک چیز را شنیدیم اما با هر بار شنیدن واکنش ما هم تغییر می کنه این را می خواهم بگویم که مغز ما تنهاگیرنده فرستنده نیست بلکه گیرنده سازنده و فرستنده هست با اینکه یک چیز را دریافت می کند امابا تجزیه تحلیلی که در مغز ما انجام می شود یعنی از فیلتر هایی می گذرد بعد امکان دارد  هر دفعه نسبت به  حال و هوای احساسی ما یک خروجی متفاوت تحویل  دهد.

در بهبودی اولین احساسی که می زند بیرون خشم است در واقع اینجا خشم احساس دوم است و زیر آن احساسات و باورهای دیگری وجود داره،وقتی ما احساس ناتوانی می کنیم با خشم و عصبانیت فکر می کنیم قدرتمند می شویم خودمان را  یک جورایی می بریم به فضای قدرت و از طریق خشم و عصبانیت احساس قدرت می کنیم اما بعضی وقتها یک سری احساسات دیگر می زنه بالا مثل غم ،تشویش و التهاب و  می بینیم که خشم آن لایه اول است و وقتی در حالت  خشم قرار داریم از شرایط خارجی ناراحت هستیم و اینطور خودش را نشان می دهد، از دیگران ایراد می گیریم و دیگران را مورد سرزنش  قرار می دهیم چرا فلانی همچین حرفی زد، چرا چنین کاری انجام داد.. با این حرفها درون خود را خشمگین می کنیم و ناراحتی خود را نشان می دهیم و می گوییم این بقیه هستند که مرا اذیت می کنند و شروع می کنیم با  دوستان بهبودی، خانواده ، همکاران جر و بحث کردن و دعوا کردن چون کلافه هستیم و از این خشم بعنوان ابزاری استفاده می کنیم برای توجیه کارهایمان و چونه می زنیم تا دیگران را مقصر بدانیم  برای اینکه بقیه از ما دور شوند یا ما از دیگران فاصله بگیریم و خود را در شرایط لغزش و مصرف قرار دهیم.

یکی از چیزهایی که باید بدانیم چگونه می توان خود را از حالت خشم و عصبانیت رها کنیم،دانش راجب به این که احساسات کجاها  و در چه شرایطی ما را اذیت می کند؟ چه منفعت و ضرری دارد؟ دانشی که بدانیم من از چه چیزی عصبانی هستم؟ مهم اینست که بدانیم خشم و عصبانیت فقط رو بناست وباید زیر بنای آن را شناسایی کنیم و اینها از طریق ترازنامه نوشتن امکان پذیر است.

خشم  و عصبانیت از احساس هایی هست که فیزیکی از طریق سفت شدن فک و دهان، دست و پا  بصورت جنگ و گریز  خودش را نشان می دهد از طریق دهان فریاد زدن،گاز گرفتن،فحاشی و از طریق دست مشت زدن،چیزی را پرتاب کردن.... و از طریق پا لگد زدن،فرار... استفاده می کنیم درست  است که جاهای دیگر بدن خودش را نشان می دهد ولی از  طریق های که بهش اشاره کردیم آنها رها می کنیم و می توانیم اینها را از طریق درست مثل ورزش کردن انجام دهیم.چون می دانیم اگر به دیگران حمله کنیم رابطه هایمان قطع می شود و اگر بیرون نریزیم دچار افسرده گی ، منزوی، و سردردها و آسیب های دیگر درونی می شویم.

وقتی قسمتی از بدن ما آسیب می بیند ما احساس قربانی شدن می کنیم و از آن بعنوان یک دکان استفاده می کنیم و خود را می زنیم به حال بدی و غمگین نشان دادن  برای توجه گرفتن و اینگونه خود را طلبکار می دانیم و هی غر و نق می زنیم که شما مرا درک نمی کنید. مثلا تو جلسه هی می گویند من حالم خرابه چرا به من وقت نمی دهید

شاید ما از خیلی مسائل ناراحت باشیم اما دلیلی نداره که با دیگران بدرفتاری کنیم،البته این را می دانیم که احساسات با خودشان فرکانس و موج دارند، عده ای هم  با اینکه حالشان خرابه ماسک می زنند و می گویند حالمان خوب است خدا را شکر. اما دیگران متوجه می شوند که آنها حال و روز خوبی ندارند سلول های بدن  باید با هم موافق و هم مسیر باشند و اگر ناصادقی در کارمان باشد این هماهنگی از بین می رود.

عده ای می پرسند که ما اول رفتاری از خود نشان می دهیم بعد احساسی بدست می آوریم یا اینکه اول احساسی بدست می آوریم و بنا به آن احساس رفتار می کنیم که باید بدانیم هر دو ،  مسئله مرغ و تخم مرغ می ماند.

 قاعدتا اول  راجب یک موضوعی فکر کنیم  تصویری درست می کنیم یا داریم  بعد احساسی پیدا می کنیم که رفتاری از ما سر بزند و خود آن رفتار هم باعث یک سری احساسات دیگر می شود.

سئوالی پیش می آید آیا رفتار مثبت می تواند بر افکار و احساس های منفی ما تاثیر بگذارد و آنها مثبت کند، که جواب بلی هست. البته در گذشته ما رفتار درستی بلد نبودیم، چون یک سلسه رفتارهایی را یاد گرفته بودیم و  همان ها را انجام می دادیم و فکر می کردیم دفعه بعد نتیجه فرق می کند نداشتن سلامت عقل

به همین دلیل ما از طریق کار کرد قدمها ، راهنما و الگو موفق استفاده می کنیم که ببینبیم آنها از چه روشی،مهارتی و طرز تفکری دارند و چگونه از آنها  برای کسب موفقیت استفاده می کنند.

احساسات را به چند گروه عمده قرار داده اند، بعضی ها 2 دوتا عشق و ترس، بعضی ها 4 تا ترس،خشم،غم، شادی عده ای 10 تا ترس ، خشم، یاس، تنهایی، ناکامی و عجز، گناه و خجالت، غرق شدگی، ناکار آمدی و بی کفایتی، عشق و امنیت، عده ای دیگر... تا الگويي براي تشخيص و شناسايي احساسات داشته باشيم هر چند ممكن است همه ما تعاريف متفاوتي در مورد معناي احساسات مختلف داشته باشيم اما در كل وجود هر يك از اين احساسات دليل دارد و هر يك از آنها حامل پيامي است. پس بايد بدقت به پيام احساسات گوش بدهيم تا نخستين قدمي كه همواره مي تواند ما به احساساتمان تسلط داشته باشيم برداريم ،اينگونه است كه اول (سيگنال) يا علائم آن را تشخيص دهيم،به عبارتي ديگر اول بايد تشخيص دهيم كه احساسات به كدام گروه تعلق دارد و ديگر اينكه اين پيامهابه ما مي گويند كه براي رسيدن به چيزي كه واقعا مهم است بايد عوض بشويم. اين پيامها اصلا منفي و بد نيستند،بلكه به ما خدمت مي كنند .پس از آنكه هشدار را متوجه و پيام را تشخيص داديم بايد براي آن پيام ارزش قائل شويم و به آن احترام بگذاريم البته بعضي وقتها يك حالتي را در خود احساس مي كنيم و من منتظر پيام هستيم اما جوابي دريافت نمي كنيم بايد با اين قسمت هايمان راحت باشيم كه هي نخواهيم به خودمان گير بدهيم چه پيامي مي خواست داشته باشد .

بايد قدر اين احساسهاي ناخوشایند را بدانیم زيرا برايمان حامل پيامي است كه امكان دارد در گذشته آسيبي خورديم و آن كار نيمه تمام را تمام نكرديم و بايد برايش كاري انجام دهيم به هر حال آنچه كه مهم است بدانيم اينها حامل پيام مهمي براي ما هستند كه شايد مي گويند تو بايد عوض بشوي و معناي ديگرش بستگي دارد به اينكه به كداميك از اين گروه تعلق داشته باشد كه در آن صورت معناي خاص ديگري نيز از آنها استخراج مي شود . بايد به اين نكته دقت كنيم واين سئوالهايي است كه بايد همواره وقتي احساساتي مي شويم از خود بپرسيم كه آيا چيزي كه احساس مي كنيم با توجه به اين موقعيت،اين شخص،اين رابطه و اين زمان درست است، با واقعیت و حقیقت منطبق هست؟آیا  خود محور شدم واحساس خود را معیار خلقت قرارداده ام؟ احساس‌ من‌، احساس‌ منه‌ و براي‌ من‌ بسيار مهم‌ است‌ و نزديك‌ترين‌ آگاهي‌ به‌ وجود من‌ است‌ ولي‌ احساس‌ من‌ كه‌ واقعيت‌ خارجي‌ نيست‌. اگر من‌ در اين‌ محيط‌ حالم‌ بد است‌ معني‌اش‌ اين نيست‌ كه‌ محيط‌ بد است.‌ من‌ اگر از شما بدم‌ مي‌آيد به‌ اين‌ معني‌ نيست‌ كه‌ شما بد هستيد. من‌ اگر از شما خوشم‌ آمد معني‌اش‌ اين نيست‌ كه‌ شما هم‌ بايد از من‌ خوشتان‌ بيايد.

اداره کرده احساسات

یکی از اولین قدم های اداره احساسات نام گذاشتن به آن احساس است، تشخیص دادن اینکه این احساس چی هست؟ این احساس در کدام از قسمت بدن ما داره اتفاق می افتد و وصل به چه نوع افکار و باوری هست؟ چه افکاری پشت این احساسات  است که داره آن را باد می زنه و شعله ور می کند تا بزنه بالا؟ کجای بدنم  واکنش نشان می دهد یا درد می گیرد و یا تحریک می شود؟ وقتی این احساس را دارم چه رفتارهایی در آن لحظه دارم انجام می دهم؟ وقتی این احساس را دارم دنیا را از چه دیدگاهی و لنزی دارم می بینم و چگونه می توانم از آن رها شوم؟

 کسانی که غم می آید سراغشان با گریه کردن شاید ساعتها گریه کنند و یکجورایی خودشان را نوازش کنند، کسانی که تشویش و التهاب دارند بیشتر راه می روند و خود را چک می کنند چون تشویش و التهاب این را می گوید که ما از آینده می ترسیم و می گوییم اگر بد بشه ، اگر بد بشه و آینده را خیلی بد و نحس می دانیم و اگر بتوانیم این را در نظر بگیریم که آینده امکان داره اتفاق خوبی بیفتد و مثبت باشد لحظه ای که به این احساس برسیم آن تشویش و التهاب از بین می رود. و فضای امنیت می رسیم و به آرامش می رسیم پس همانطور که گفتیم باید افکار را باز کنیم و آن چیزهایی که غیر منطقی هست را جدا کنیم البته برای باز کردن احساسات و افکار مان احتیاج به یک راهنمای ماهر داریم که اینها را بشناسد و بتواند کمکمان کند.چون خودفریبی دردرون ما فعالیت می کنه و ممکن است که اشتباهی مسیر را طی کنیم،باز کردن و جدا کردن افکار و احساسات غیر منطقی خیلی به ما کمک می کند در مسیر درست بهبودی باشیم.بعد متوجه باشیم که اگر اشتباهی برویم چه تاثیری در بدن و آینده و بهبودی ما دارد. وقتی ما خشمگین باشیم امکان دارد که نتوانیم درست تشخیص دهیم می دانید چرا احساسات را گروه بندی و اسم گذاری می کنند؟

 برای اینکه بدانیم راجب چه موضوعی و چه حالی صحبت می کنیم.اجازه بدهید یک مثال بزنم ما همه انسان هستیم اما عده ای از ما مونث و عده ای مذکرهستیم.مردوزن وازنظرجنسی ما با هم فرق داریم، حال خود این مذکرمی تواند یک کودک،نوجوان،جوان..پیر،متاهل مجرد باشد و اینها توانایی ها و استعدادهایشان،فرهنگ... با هم متفاوت است ووقتی اسم یکی را بکار می بریم و از آن شخص شناختی داشته باشیم می دانیم در مورد کی،جنسیتش،موقعیتش .. صحبت می کنیم پس میایم  احساس را در یک گروه اسم گذاری می کنیم مثلا ترس اما خود این ترس خودش را چند نوع آشکار می کند مثل اضطراب، وحشت،نگرانی.. هراس که ما برای هر کدام اسمی می گذاریم که وقتی طرف از حالش صحبت می کند مثلا می گوید از یک شئی یا موقعیت مثل سوار هواپیما شدن ،رفتن پیش دندانپزشک پرهیز می کنه، و یا از حیوانی می ترسه ،که این حال بنوعی برایش گرفتاری درست کرده، و از یک موضوع مشخص و معین هراس داره و کوشش می کند از موضوع دور بشه و یا روبرو نشود مثلا نوع کارش ایجاد می کنه که با هواپیما پرواز کند، اما این شخص نوع کارش را عوض می کنه یا اینکه با اتومبیل و قطار سفر می کنه که مسافت طولانی را طی می کند.در مورد رابطه هایش با غریبه ناراحت میشه و از این افراد دوری می کنه،برخی برای رفتن به مهمانی حتی عزا می گیرند و کسانی هستند که تصور می کنند سخن گفتن و یا آداب ساده و معاشرت را انجام دادن  زحمت و دردسر بسیار بزرگی دارد و از رفتن به محیط های عمومی خودداری می کنند و ترجیح می دهند در خانه تلویزیون تماشا کنند تا اینکه بخواهند به سینما بروند، عده ای هنگام رفتن به مهمانی آنچنان دچار  مشکل می شوند که دنبال بهانه هایی برای نرفتن و بعضی اوقات آگاه و یا نا آگاه با خانواده دعوا می کنند در حالی که  ریشه اساسی این مسئله در احساس بدی است که نسبت به این محیط دارند و این مشکل تا آنجا پیش می رود که بعضی از افراد و شغلی را انتخاب می کنند که ارتباط کم و یا اصلا با دیگران نداشته باشند...  می فهیم این در حالت هراس است راجب چه حالی صحبت می کند آنموقعه می توانیم کمکش کنیم .

 حال می خواهیم راجب یک گروه از احساسات که بیشتر انسانها با آن مسئله دارند و برایشان مشکل درست کنه  و زندگی را آشفته کرده،حالات روحی و روانی ما را بر هم می زند،رابطه هایمان را خدشه دار کرده...  بپردازیم و آن خشم هست

خشم: می دانیم که خشم در مفهوم ساده و عادی خودش یک حال و یا یک احساس ناخوشایند هست و آن زمانی که شدید و نیرومند میشه و به گونه ای تغییراتی را در بدن ما به وجود میاره و از بیرون نیز قابل اوقات تشخیص و تمیز هست و یا ما را به کار و فعالیتی وا می داره از مرحله احساس وارد مرحله ای به عنوان هیجان میشه. بنابراین می توان گفت که خشم یک احساس و هیجان بد و منفی است که گرچه  بعدا خواهیم دید که در برخی از موارد با وجود اینکه می گوییم بد و منفی اما به دلیل واقعی بودن باید از نیروی آن استفاده کرد و شاید برخی از اوقات مانند درد و تب گرچه پدیده های بد و منفی هستند علائم و نشانه های مهمی برای من و شما در جهت تغییر و یا دگرگونی های لازم هستند و یا به هر حال خبر از حادثه و واقعه بدی که اتفاق افتاده یا خواهد افتاد به هشدار میده. بنابراین خشم به عنوان یک احساس و هیجان در زندگی همه ما کم و بیش وجود داره. اما اون زمانی که این خشم به رفتاری تبدیل می شود اون هم رفتاری نامناسب به گونه ای که غالب اوقات آزار خود و دیگری دربردارد نام اون رو عصبانیت یا برخی از اوقات در حالت شدیدش که عصبانیت تند و شدید و جنون و انفجار هست نام می گذاریم. بنابراین شاید این و تفکیک و تشخیص بسیار مهم باشد که من و شما با خشم به عنوان احساس و هیجان روبرو میشیم، در حالی که با عصبانیت ما منظور و نظر دیگری داریم،  رفتاری که برخی از اوقات گفتار ما و یا حالات بدنی رو نیز شامل میشه در بر می گیره. اما وقتی که صحبت درباره آدم عصبی است که غالب اوقات مردم اون رو با فرد عصبانی اشتباه می کنند سخن درباره یک شخصیت ویا یک هویت است. یعنی من  دارای ویژگی ها و صفاتی هستم که با افراد عادی و معمولی و برخی از انواع بیماری های روانی متفاوت است ولی در اینجا نه سخن از احساس و هیجان و یا رفتار بلکه از شخصیت و هویت یا مجموعه ای از ویژگی ها و صفاتی است که در ما دیده می شود. و به دلیل اهمیت مسئله باید شخصیت عصبی خودرا شناخت و توجه به این نکته داشت که معمولاً مشکل و مسئله ما به دلیل برخورد نامناسب با واقعیات و دیگران و حتی خودمان به نوعی عصبانیت رادر ما موجب میشه و یا خشم و این احساس بد و منفی رو همیشه در زوایای وجود ما می توان به راحتی پیدا کرد.

حال به 10 زمینه  که دارای مشخصات و ویژگی هایی اشاره می کنیم که اگر دارای  اینها هستیم باید به آن توجه کنم و امید من این است که با توجه به این مطالب درباره ارزیابی خود و یا احتمالاً دیگران به نظری نسبتاً صحیح و دقیق برسیم  زیرا دانستن این واقعیت که من و شما فردی عصبی هستیم بسیار کمک می کند که در جهت تغییر و تصحیح و اصلاح خودمون قدم های مفید و اساسی رو برداریم.

 شخصیت  :شخصیت در تعریف ساده خودش به عنوان مجموعه صفات و ویژگیها و حالات انسانی‌ است که آموخته شده،  و نسبتا در من پایدار و به گونه ای  ثابت است.

به بیان دیگه وقتی‌ که صفتی آموخته نشده به عنوان صفت شخصیتی نیست. مثلا هوش و زیبایی به عنوان صفت شخصیتی کسی‌ تلقی‌ نمی‌شه.

وقتی‌ که صحبت از شخصیت می‌کنیم، مجموعه گرفته‌ها دریافتها و برداشتهای ما از محیط و یا از جانب مسولان مربیان و معلمان تربیتی  خواهد بود.

به همین جهت این صفات شخصیتی نسبتا پایدار باید باشند به این معنا که من اگر آدم غمگینی هستم و اتفاقا به دلیل خاصی‌ در دوره‌ای خوشحال شده ام، صفت شخصیتی من اون غم هست نه این شادی موقتی. یا من اگر آدم نگرانی هستم و حالا به دلایلی آرام گرفته ام، من در یک چنین شرایطی نمیتوانم  خودم رو شخصیتی با آرامش بدونم به دلیل اینکه شخصیت اصلی‌ من همون نگران مضطرب پریشانیست که در بیشتر موارد با من هست.

بنابراین ملاحظه می‌کنید که وقتی‌ صحبت از صفت شخصیت هست، مساله تداوم ، استمرار ، و به گونه ای باقی‌ ماندن آن با من به صورت یک واقعیت٬ مساله اصلی‌ و اساسی‌ خواهد بود.

در این 10 موردی که به آن خواهیم پرداخت متوجه می شویم که ما مسائل را بصورت افراط و تفریط انجام می دهیم

مورد اول برای اینکه بفهمیم ما شخصیت عصبی داریم این است که به نوعی با واقعیت و حقیقت سر جنگ و جدال داریم ولی اون رو به راحتی تشخیص نمی دهیم واقعیات رو آنگونه که هست نمی بینیم و جهان را آنگونه که باید باشه توصیف نمی کنیم. معمولاً حتی وقتی که مسائل کمیت و عددی مطرح است اهمیتی به تعداد و تفاوت ها نمی دهیم و به همین جهت هست که دربازگو کردن حوادث و اتفاقات غالباً جنبه هایی را چند برابر بیشتر و زمینه هایی را چندین برابر کمتر می کنیم و خیلی از اوقات به خود اجازه می دهیم که احساسات و حالات خود را به عنوان واقعیت خارجی با آنچه اتفاق افتاده درآمیزیم و بنابراین وقتی به کسی گزارشی از حادثه و اتفاقی می دهیم به هیچ وجه شباهتی به یک گزارش دقیق و درست و بدون هدف و نظر نخواهیم داشت. به همین جهت هست که غالب اوقات با موضوع ها و مطالبی روبرو می شویم و احتمالاً وارد مسائلی خواهیم شد که به دلیل ناتوانی در تشخیص واقعیت و درک و کشف حقیقت غالب اوقات برای ماعجیب و غریب و یا احتمالاً مسئله ساز است. بنابراین کسی هستیم که واقعیت را آنگونه که هست نمی بینیم و حقیقت همانگونه که باید باشد مشاهده نمی کنیم بلکه در اون دخل و تصرفی می کنیم و بنابراین آنچه را که دریافت و برداشت می کنیم و یا آنچه را که در حافظه نگه می داریم و مخصوصاً آنچه را که بازگو می کنیم به مقدار زیادی خود ، حالت و  هدف ها و برنامه ها و انگیزه های مان در اون پیدا میشه و به همین جهت هست که غالب اوقات با دیگران اختلاف نظر پیدا می کنیم و خود این موضوع باعث خشم و عصبانیت درما و دیگران می شود.

دومین مشخصه ما این است که مسئولیت را یا بیش از حد می پذیریم و یا احتمالاً از پذیرش اون سرباز می زنیم. ما کسانی هستیم که وظیفه و تعهد ومسئولیت را در هر جایی به نوعی و به گونه ای بر می گزینیم و بر مبنای اون عمل می کنیم که بسیاری از اوقات در مهمانی ها این سوتفاهم برای دیگران پیدا میشه که آیا ما واقعاً صاحب خانه هستیم و یا ارتباط و نزدیکی ویژه ای با صاحب خانه داریم زیرا به گونه ای در مهمانی عمل می کنیم که ما جز مهمانان نیستیم بلکه خود میزبان این جمع هستیم. در حالی که عده ای دیگری از ما در برخی از موارد آنچه را که به عنوان مسئولیت و وظیفه خودشون هست ، آنچه که را که به عنوان پدر و مادر در ارتباط با فرزندان مان باید انجام بدهیم رو انجام نمی دهیم و انتظار داریم که دیگران مارا در این زمینه کمک و یاری کنند و یا وظایف و مسئولیت های ما رو انجام بدهند ، در حالی که برخی از اوقات همچنان اختیار و حق رو برای خود قائل هستیم.

بنابراین با برداشتن مسئولیت بیش از حد و یا احتمالاً کمتر به گونه ای زندگی می کنیم که در برخی از موارد به صورت فردی مزاحم و یا دخالت کننده در امور شناخته می شویم و در بسیاری از موارد ما   کسانی هستیم که نقش ، وظیفه و مسئولیت خود را به  درستی و به موقع انجام نمی دهیم. می دانیم که مسئولیت در تحلیل نهایی مانند درجه حرارت بدن است که وقتی به اندازه و مناسب است مانند 37 نشانه سلامتی است و کمتر و بیشتر بودن اون نشانه بیماری و خطرناک خواهد بود. اکثر معتادان چه در زمان مصرف و چه در بهبودی این
 نشانه و علامت از خود بروز می دهند در زمان مصرف  از مسئولیتی که در قبال خانواده، کار داشتیم فرار می کردیم و با افرادی مصرف کننده ، یار بازی بودند رابطه می گذاشتیم و آنها  رفیق جون جونی بودند و در بهبودی هم همینگونه  رفتار می کنیم در قبال  مسئو لیت های خانواده و کار فرار می کنیم و با دوستان بهبودی مشغول کلوپ بازی یا اسمش را می گذاریم خدمت و بیش از اندازه وقت می گذاریم، و اگر خانواده اعتراض کنند عصبانی می شویم و می گوییم شما مرا درک نمی کنید و رفتار های نابهنجار دست می زنیم..

مورد سوم که در ما فراوان دیده میشه بر هم ریختن نقطه نظر ما درباره وقت و زمان است. از طرفی کسانی هستیم که ممکن است کاملاً در گذشته زندگی کنیم و بنابراین حاضر نیستیم از گذشته های دور چه درباره تاریخی که به نوعی به آنها مرتبط است و چه در دوران کودکی و گذشته خود بیرون بیاییم و یا برخی از اوقات با وجود اینکه در این زمینه کوشش می کنیم همچنان کودکان ریش داری هستیم که به بزرگی رسیدیم و درنتیجه نه تنها در گذشته زندگی می کنیم با خاطرات گذشته آن هم به نوع کاملاً تغییر و تبدیل یافته اش که به هیچ وجه شباهتی به گذشته ندارد برای خود و عزیزان مان مسائل و مشکلاتی رو به وجود می آوریم و یا نه تنها غمگین و خشمگین از گذشته ایم بلکه مضطرب و نگران برای حوادث آینده ایم. به نوعی زندگی می کنیم که دیروزی و امروزی در کار نیست بلکه همه چیز فرداست. برخی از اوقات حتی به زندگی امروز خود اعتنا و توجه نداریم و به دنبال این هستیم که بعد یا چند سال آینده را به گونه ای ترسیم کنیم و به وجود بیاوریم که دلخواه امروز ماست . بنابراین افرادی هستیم به دلیل زندگی در گذشته و یا در آینده در حال و اینجا زندگی نمی کنیم. از طرف دیگر ما با این واقعیت روبرو نیستیم که گرچه زمان یک پدیده کیفی، احساسی و درونی است ولی به دلیل جنبه خارجی و بیرونی اون  پدیده ای کمیتی و قابل اندازه گیری است و با عدد مشخص و معین میشه. برای عده ای از ما 5 دقیقه و 50 دقیقه آن زمانی که مایل باشد تفاوت چندانی نداره و بنابراین 5 دقیقه را به 50 و 50 دقیقه رو به 5 تبدیل می کنیم و باز به خاطر همین بی اعتنایی به مفهوم زمان در جنبه بیرونی و خارجی اون هست که احتمالآً در بیشتر موارد در زندگی گیریم و یا احتمالآً توانایی اندازه گیری زمان لازم برای انجام کارها رو نداریم. وقتی که از ما بپرسند که چقدر زمان میبره تا بیایی پیش یا این کار رو به آخر می رسونی و یا انجام می دهی می گویم یکربع یا 20 دقیقه دیگه اما حتی بعد از یک ساعت به نیمه راه هم نرسیدیم . عده ای از ما در پیش بینی حوادث آینده نیز دچار اشکال هستیم و برخی از اوقات این عامل مهم تعیین کننده زندگی یعنی وقت و زمان رو نادیده می گیریم و بنابراین نه تنها با مسائل و مشکلات بلکه با خطرات عجیب و غریبی هم در زندگی روبرو می شویم.

درک این واقعیت که دنیای درونی من با قدم های خودش پیش میره اما واقعیت خارجی من رو به نوعی توجه به اون و همراهی و هماهنگی دعوت می کنه برای ما معنایی نداره. ما با مفهوم زمان آنگونه که میل و دلخواه مان هست عمل می کنیم و به همین جهت است که به دلیل دنیای صنعتی و پیشرفته امروز که موضوع زمان به صورت حجم در مکان درآمده و باید این حجم به گونه ای درست و مناسب در فضای موردنظر قرار بگیره درست مثل اینکه یک سری وسایل را در مکانی به ترتیب و منظم بچینیم، هم وسایل بیشتر در آن مکان جای می گیرد و هم اینکه هر موقع وسایلی را بخواهیم بر داریم سر گیجه نمی گیریم و به آسانی امکان پذیر می باشد ، اما اگر وسایل را همینطور قاطی رو ی هم انباشته کنیم هم در آن مکان  وسایل کمتری جای می گیرد و هنگام برداشتن وسیله ای باید تمام وسایل دوباره بریزیم بیرون تا آن وسیله را پیدا کنیم که اینگونه ، برای ما و برای دیگران موجبات خشم و عصبانیت رو فراهم می کنه و اصولاً به دلیل بی اعتنایی از نظر بسیاری از مردم نه تنها فردی نامنظم و نامرتب بلکه بسیار خودخواه و خودپرست و خودپسند می رسیم و از اون بدتر برخی از اوقات به دلیل بی اعتنایی به آنچه که باید در زمان خودش انجام بگیره می تونه مشکلات و مسائلی از نظر سلامت فیزیکی و یا روانی برای خود و دیگران به وجود بیاریم.

مشخصه چهارم ما مسئله حرمت نفس یا عزت نفس هست گرچه ظاهراً وانمود می کنیم که به نوعی خودرا مهم و با ارزش می دانیم و در بیشتر موارد نیز از دیگران انتظار داریم که با ما برخوردی بسیار محترمانه و به گونه بزرگوارانه داشته باشند ولی در ته وجود  خود احساس خوبی راجب خود نداریم فرض ما بر این است که من موجود بد و گناهکاری هستم، موجود تنبل و بیکاره ای هستم، فرد احمق و ابله ای هستم ولی از اونجا که بیان این مسئله و یا نشون دادن اون به زیان من تموم میشه باید از یک طرف دیگران رو کوچک و حقیر بشمرم و یا در فرصت مناسب اونها رو به نوعی پایین بیارم ، و از جانب دیگه وانمود کنم از دیگران در همه این زمینه ها که در عمق وجودم احساس بدی به خودم دارم بهتر و حتی برتر هستم. بنابراین معمولاً در رابطه ها یمان از یک طرف خود رو حقیر و ناچیز جلوه میدهیم و امیدواریم که از این طریق احتمالآً  احترام و توجه دیگران رو برانگیزیم  و ما را فردی متواضع و فروتنی بدونند و از طرف دیگه برخی از اوقات کوشش می کنیم که با نشان دادن جنبه های مثبت در وجود خود یا آنچه که متعلق به ما و مثلاً خانواده مان هست به گونه ای برتری و امتیازمان رو بر دیگران ثابت کنیم ولی در تمام این موارد وجود به نوعی باد کرده  خود،  کم و بیش از اون خبر داریم.ما  رو آرام و راحت نمیذاره و بنابراین این احساس بد درباره خود، احساس گناه ، احساس تقصیر، احساس بد و منفی به شکل و فرم های مختلف حتی درباره ظاهر و زیبایی و یا بدن مان سبب میشه که همیشه احساس بدی رو در خود داشته باشیم و برخی اوقات ما رو هم به دیگران منتقل کنه. که  می دانیم در این هنگام غرور است که داره فعالیت می کنه غرور در تحليل نهايي، فاصله اي است كه بين خود واقعي با خود ايده آلي يا تخيلي يا تصوري است. هر چه اين وجود كوچكتر باشد و آن تصوير و تصور بزرگتر، غرور بيشتر است. هر چقدر بين مني كه درك شده با مني كه دوست دارم بشوم فاصله زياد شود، خويشتن پذيري كم است.

ویژگی پنجم ما. با مشکل اعتماد به نفس روبروهستیم به این معنا که به دلیل باور و نظر بدی که درباره خود داریم به دلیل احساس نادانی و ناتوانی که در عمق وجود خود می کنیم نگران این هستیم که از عهده بسیاری از اوقات انجام کارها برنیایم. بنابراین با وجود اینکه در بسیاری از موارد در زندگی توانسته ایم به هدف ها و برنامه های خود برسیم و با وجود آنکه در مقام مقایسه برخی از اوقات به دلیل این احساس و حال بعد بیش از حد کوشیده و آنچه که می خواستیم به دست آورده ایم و در مقام مقایسه با دیگران حتی بهتر و برتر هم هستیم اما همچنان نگران این هستیم که از عهده  کارها بر نیایم و این اضطراب و نگرانی در حد کمش برخی از اوقات برای ما انگیزه  و زمینه به جهت بسیج نیروهایمان فراهم می کنیم اما در برخی موارد نیز ما را از حرکت باز می دارد ولی به هر حال با وجود این احساس بد همیشه از آنچه که حتی به وجود میاریم و می سازیم آنقدر ها لذت نمی بریم و ناچار موفقیت و پیشرفت خود را موقتی و یا حتی تصادفی می کنیم. بنابر این معمولاً با داشتن این نظر که از عهده انجام کارها برنمیایم غالب اوقات مجبور هستیم که در حاشیه باشیم و بیشتر اوقات موفقیت های خود را نتیجه احتمالاً حوادث و اتفاقاتی خارج از کنترل خود و دیگران می دونیم.

عامل ششم موضوع قدرت و حیثیت آبروست. اکثر ما از دوران کودکی قدرت هایی را بالای سر خود داشتیم که به ما زور می گفتند و ما را کتک می زدنند و   سوء استفاده می کردند و یا از ما بیگاری می کشیدند مثل پدر و مادر، برادر بزرگتر، معلم، هر کس که زورش از ما بیشتر بود به ما زور می گفت و هر موقع اشتباهی می کردیم،نمره خوبی نمی گرفتیم، آداب و معاشرتی از نظر بزرگترها  بخوبی انجام نمی دادیم پدر و مادر ما را تنبیه می کردند و می گفتند خاک بر سرت ،تو آبروی ما را پیش درو همسایه، فامیل بردی، احساس گناه و تقصیر را به گردن ما می انداختند.. در ذهنمان می گفتیم کی می رسد که من بزرگ بشوم و انتقامم را از اینها بگیرم خيلي ها هستند كه در كودكي توسط خانواده یا آشنايان نزديك مورد انواع آزارها حتي آزار جنسي قرار گرفته­اند و قرباني شدند. یعنی پناهگاهی که برای محافظت، تدارک و رشد مهيا شده است که در آن یاد بگیریم، محبت بدهیم و بگیریم و بیشتر همان شخصی یا همان مكان امن، ریشه درد ما است،

 به دلیل آسیب کودکی و ویژگی های روانی از یک طرف از قدرت و قدرتمند متنفریم،حتی وقتی این قدرت یا باور به صورت مشروع خود و یا اقتدار در میاد و به نوعی پذیرفته شده و مطلوبه و یا حتی به صورت مدیریت در مفهوم اداره و تنظیم امور به کار گرفته میشه همچنان نظر خوبی درباره افرادی که دارای موقعیت و مقامی هستند و یا قدرت انجام کاری را و یا اعمال نظری رو دارند رو نداریم ولی از طرف دیگر به نوعی تشنه این قدرت و توانایی هستیم و در عمق وجود خود مایل هستیم به گونه ای به او دسترسی پیدا کنیم تا از این طریق  به حساب خود هم از کنترل دیگران در امان باشیم و هم آرامشی پیدا کنیم. بنابراین مفهوم قدرت برای ما جنبه دوگانه داره. از طرف دیگه اگه بتونیم به صاحب قدرت و اقتداری نزدیک بشویم و یا به گونه ای با او روابط ویژه ای برقرار کنیم و یا احتمالاً زیر سایه او بتونیم از موانعی بگذره و منافعی رو برای خود به وجود بیاریم به یک باره پرستنده قدرت میشویم گرچه در گذشته  بت شکن بودیم امروز بت سازیم و این جنبه دوگانه ما هست که با توجه به نزدیکی و دوری از قدرت در ما حالات متفاوتی رو موجب میشه و با وجود آنکه در دورانی با هر قدرتی مخالفت می کردیم امروز قدرت رو به نوعی برای خود و برای دیگران ضروری و لازم میدانیم و این تغییر و دگرگونی هست که گرچه برای خود ما نیز تا حدودی آشکار هست اما با توضیح و توجیه های عجیب و غریب اون رو به گونه ای برای خود و دیگران مطرح می کنیم. اما کنار این مفهوم قدرت با مسئله حیثیت و آبرو به نوعی در ارتباطیم و به همین جهت هست که به آداب و ادب و احترام توجه ویژه ای داریم و مایل هستیم که وجود ما به نوعی مورد رعایت دیگران قرار بگیره و شکنندگی و حساسیت ما در این زمینه مسئله مهم و اساسی در زندگی ما هست . به همین دلیل هست که برخی از اوقات رنج بسیار می بریم ، تحمل شدائد فراوانی رو در زندگی می پذیریم فقط به خاطر آنکه وجهه و نظر دیگران روهمچنان نسبت به خود خوب نگه داریم بنابراین به همین جهت هست که غالب اوقات به دلیل ترس و نگرانی از اینکه آبروی ما ریخته بشه برخی از اوقات حتی بدترین ها نه تنها برای خود بلکه برای عزیزان و فرزندان خود برای مدت طولانی قابل قبول و تحمل می دانیم. متاسفانه برخی از اوقات به حساب خود آبرو و حیثیتمان فرزندان و عزیزانمان رو وادار به نوعی رفتار وزندگی می کنیم که پر از درد و رنج و ناراحتی است و به اون ها اجازه و فرصت این رو نمی دهیم که از این فکر و خیال که قضاوت و نظر دیگران ما هم دیگرانی هم که احتمالاً نه از آگاهی و نه از مهربانی و عدالتی برخوردارند اون قدرها اهمیت و اعتباری نداشته باشه.

به هر حال در زمینه آبرو و حیثیت و قدرت به گونه ای حرکت می کنیم که برخی از اوقات داشتن و نداشتن آنها برای ما از نان شب هم واجب تر و مهم تر میاد و در برخی موارد ناچار به ترک محیط و موقعیت و حتی شهر و دیار خود میشویم تا اینکه احتمالاً بتونیم در این زمینه به آرامشی و یا هدفی که مورد نظر ماست برسیم.

ویژگی هفتم موضوع خشم در ماست. می دانیم که اصولاً عده ای از ما چند یا چندین برابر افراد دیگه خشمگین میشویم تا اونجا که به جرات می توان گفت برخی از ما در یک روز بیش از صد بار از حوادث و اتفاقات اطراف احساس شدید ناراحتی و خشم می کنیم. اما در جهت ابراز این خشم و یا نشون دادن اون به دو گونه مختلف و اون هم در شرایط و موقعیت های گوناگون متفاوت عمل می کنیم. برخی از ما هرگز خشم خود را به عصبانیت یعنی احساس و هیجان رو به رفتاری تبدیل نمی کنیم و بنابراین تقریباً بسیار کم عصبانی میشویم و یا حتی برای مدتی عصبانی نیستیم . چون غالب اوقات با تحمل و گذشت و فداکاری و به نوعی توضیح و توجیه برای خود هر دردی و هر آسیبی حتی هر زور و ظلم تجاوزی رو تحمل می کنیم. بنابراین از یک طرف ممکنه موجودی باشیم که عصبانی نشویم و هیچ حقی و جراتی در جهت ابراز عقیده و نظر یا خواسته خود نداشته باشیم از جانب دیگه عده ای از ما همیشه عصبانی هستیم یعنی کوچک ترین موضوع و مسئله ای رو به دلایلی که بعداً به آن می پردازیم دلایلی برای عصبانیت خود می بینیم و برخی از اوقات حتی ازآن چیزی که خوب و زیبا هست شکایت داریم که چرا در گذشته نبوده و یا چرا عمرش کوتاه هست یا در آینده نخواهد بود یا حتی از خود خوبی برخی از اوقات خشمگین و عصبانی خواهیم بود. بنابراین وجود ما را پر از خشم اما احتمالاً ابراز اون رو به نوعی در کنترل و برخی از اوقات به گونه ای اداره داریم در حالی که در برخی از ما مشخصه ی اصلی و اساسی اما ابراز بی پروا و تجاوز به حقوق دیگری از طریق عصبانیت است.

مورد هشتم روابط احساسی و عاطفی و بالاخره جنسی است. عده ای از ما در جهت انتظار و توقع مان از دیگران به گونه ای غیر واقع بینانه عمل می کنیم ولی وقتی که به مسائل احساسی و عاطفی می رسیم برخی از اوقات آماده ایم و حتی عاشق، عاشق شدنیم و با کوچکترین اشاره ای و یا نشانه ای تصور می کنیم به عشقی بی پایان دسترسی پیدا کرده ایم و درنتیجه مفهوم عشق و معشوق رو برای خود به عنوان موضوع و مسئله ای مهم و اساسی در می آوریم و با اون زندگی می کنیم. از طرف دیگر برخی از اوقات خود را کاملاً بی نیاز و دور از این بازی ها و یا نقاط ضعف و گرفتاری ها می دانیم و تصور می کنیم که روابط احساسی و عاطفی یک بازی و یک سرگرمی برای افراد کوته بین ضعیف و زبون هست که به نوعی خود را به دیگری می چسبانند و یا قضاوت یا نظری عمیق وسنگین نسبت به دیگری دارند.

گفتیم که در جهت روابط جنسی معمولاً با مسائل و مشکلاتی روبرو هستیم و کمتر معتادی هست که اشکالات و اختلالات جنسی نداشته باشه و یا انحرافاتی در اون دیده نشه . اما دو گروه اون در زنان و مردان کاملاً مشخص هست یکی مردانی که معمولاً توانایی اداره کردن و کنترل خودشون رو در وقت رابطه جنسی ندارند و بنابراین ارضا و انزال اون ها در اختیار خودشون نیست و به این جهت است که گاهی در این باره مشکلاتی رو برای خودشون و همسرشون به وجود میارن زیرا نوعی خشم و کینه و تنفر در جهت ارتباط با جنس مخالف به دلایل فراوان در آنها به وجود آمده. از جانب دیگر اگر زن هستند مایل هستند که از رابطه جنسی خود رو دور نگه دارند. اون رو کاری کاملاً غیر عادی و طبیعی بدانند. برخی از اوقات احساس کنند به گونه ای مورد استفاده و سواستفاده واقع شدند و اصولاً حتی در ارتباط با همسر خودشون توان این رو نداشته باشند که این رابطه رو به گونه ای لذت بخش و رضایت بخش دربیارند و حتی تا اونجا میرند که تصور می کنند که تسلیم شدن و یا خود رو در این زمینه رها کردن و یا به مرحله ای از اوج و لذت جنسی رسیدن نه تنها شان و حد اونها نیست بلکه نشانه بدی و یا احتمالاً انحرافات اونهاست.

در برخی از زنان موضوع نداشتن ارکانیزم  به عنوان یک واقعیت در تمام زندگی اونها خودش رو نشون میده زیرا خشمی که در این باره برخی از اوقات به دلیل زن بودن و جنسیت خود دارند و یا احساس بدی که در رابطه جنسی می کنند و یا به گونه ای در این مورد مرد رو موجودی متجاوز و به دلیل سابقه کودکی و یا ارتباطات اولیه موجودی بد و خشمگین می داند همه و همه دست به دست هم میده که نخوان و نتونند این لذت رو برای خود بپذیرند و یا این پیام رو که از رابطه لذت بردن رو به همسر خود نیز حتی تقدیم کنند.

به جهت این هست که این افراد حتی در چارچوب نظام خانواده به دلیل نپذیرفتن و پسندیده نبودن این روابط به گونه ای با اون برخورد می کنند که نه تنها تاثیر بد و منفی در رابطه با همسرشون میگذاره بلکه محیط خانواده نیز به مقدار زیادی آلوده میکنه.

عامل نهم در شخصیت ما: مسئله وابستگی و حتی اعتیاد  به دیگران است. معمولاً توان استقلال و آزادی رو برای خود نداریم و حتی به دیگران اجازه این رو نمیدهیم که آزاد و مستقل باشند و به همین جهت هست که از طرفی به افرادی می چسبیم و از طرف دیگه مثلاً فرزندان خود رو وادار می کنیم که رابطه ای کاملاً تنگاتنگ و وابسته به ما داشته باشند. نیازهای خود رو از طریق دیگران برآورده می کنیم و دیگران را آنگونه محتاج خود می کنیم که آنها باید ناچار از طریق ما نیازهاشون رو برآورده کنند. بنابراین این وابستگی رو به صورت مثبت و منفی هر دو به گونه ای با افراد مختلف برقرار می کنیم و هرگز به مرحله خودکفایی نمی رسیم. حتی این کار وابستگی رو می توانیم تا اونجا پیش ببریم که ارتباط با دیگران از مرحله وابستگی و بستگی بگذره بلکه جنبه اعتیاد و عادت داشته باشه و در چارچوب این حالات هست که به نوعی خود و دیگران را گرفتار کرده. با تکرار رفتار نامناسب مانع رشد و پیشرفت خود و دیگران می شویم.

مورد دهم : موضوع محبت و دوستی است. در حالی که محبت رو به عنوان یک فریب و دروغ بزرگ در ته وجود ما لانه کرده با وجود آن که محبت رو یک بازی و حتی حقه بازی می دونیم اما از اونجا که اون رو کالای با ارزش و مهمی می دونیم سخت در جهت بدست آوردنش کوشش می کنیم. به عنوان تشنه و گرسنه و محتاج محبت هر رفتاری رو انجام میدهیم تا دوستی و محبت دیگران رو جلب کنیم و به نوعی اون رو نگه داریم و به خاطر اون هست که از هر گونه کوچکی ، چاپلوسی، تملق ویا  حتی مصرف وقت و نیرو و انرژی خودش به جهت حفظ این روابط سطحی و ظاهراً دوستانه که خود نیز به آن باور نداریم مصرف می کنیم. در دوستی نیز بسیار ناپایدار ، حسود ، در بسیاری از موارد بسیار مداخله کننده و درگیر. اما بعد از اینکه فهمیدیم دیگران برای ما فایده ای ندارند یا به گونه ای در ارتباط با ما آن چرا که ،ما منتظر و نیازمند هستیم را ندهند به راحتی می تونیم بعد چند سال و چندین سال دوستی و رفاقت  آنهارو ترک کنیم و بی خیالشان شویم. بنابراین به دلیل عدم باور به عشق، به محبت ، به دوستی، به صمیمیت با این موضوعات بازی می کنیم ولی در عین حال از دیگران این محبت رو همیشگی ، دائمی به عنوان یک اصل اساسی در رابطه، حتی به صورتی که باید به گونه ای انحصاری و کامل در اختیار ما باشه جلوه گر می کنه ولی به هر حال خود از درون می دونیم که نه تنها این محبت و دوستی رو نسبت به خود و دیگران نداریم عشق و محبت دیگران رو نیز نوعی بازی و تقلب تصور می کنیم و به همین جهت هست که از داشتن روابط عمیق دوستانه و یا عاشقانه پرهیز می کنیم.

پس متوجه شدیم که در عمق عده ای از ما که شخصیت عصبی  داریم ،دشمنی ، نفرت و کینه نشسته است، به خاطر این حال بد و شرایط و موقعیت ناپسند هست و به خاطر ظاهری که باید حفظ کنیم و روابطی که باید داشته باشیم و احساس محبوبیت و مقبولیتی که به نوعی باید در خود اون رو حفظ کنیم ناچار گرفتار این ترس و وحشت و نگرانی می شویم که کنترل خود رو از دست بدهیم و کینه و تنفر درونی رو به نوعی به بیرون بریزیم. به همین جهت هست که ما علاوه بر این احساس بد و کینه ای که در وجود خود داریم با اضطراب و نگرانی بسر می بریم و سایه افسردگی راهم همیشه بر سر خود داریم اما علاوه بر اینها کاملاً می توان دید که شخصی هستیم که به جهان از دیدگاهی بد و منفی نگاه می کنیم و به خاطر این بدبینی و شک و سوظن هست که غالب اوقات روابط رو بر هم می زنیم. لذت رو از خود دور می کنیم اما او رو بر دیگران هم روا نمی داریم و رنج رو برخی از اوقات می پذیریم و بنابراین از دادن رنج و آسیب زدن به دیگران هم پروایی نداریم . به همین جهت هست که کسانی که با ما روابط نزدیکی دارند همیشه با نوعی تلخی و سختی ما روبرو می شوند و غالب اوقات عامل بازدارنده در مسیر رشد و تکامل و یا جلوگیری کننده از هر نوع شادی و خوشحالی و لذت در زندگی است. عده ای ازما کارهای جهان را مختلف و متفاوت نمی بینیم بلکه اون ها رو بد و غلط می بینیم. اما از این بد و غلط  متنفر هستیم. بد و غلط رو به عنوان یک واقعیت در زندگی نمی فهمیم و نمی پذیریم و بنابراین با او سر جنگ و جدال داریم و به همین جهت هست که در ما زمینه های فراوانی به جهت خشمگین شدن هست وبه دو گونه مختلف یعنی عصبانی شدن ویا  عصبانی نشدن زندگی می کنیم و در برخی از موارد با گروه و دسته ای همیشه عصبانی است در حالی که دیگران رو تحمل می کنیم و به نوعی به رضایت اون ها تا حد ممکن پوشش می دهیم.

 با آگاهی که در مورد شخصیت مان پیدا کردیم فرصت اون هست که به موضوع خشم و عصبانیت و اداره کردن اون بپردازیم اما همیشه توجه داشته باشیم که به دلیل اهمیت موضوع خشم به عنوان یک احساس و هیجان و عصبانیت به عنوان یک واکنش و رفتار نامناسب مسئله شخصیت عصبی ما است.

می دانیم که انسان در طول تاریخ تکامل خودش شاید 99% اون به صورت جنگجو و شکارچی زندگی می کرده یعنی انسان در محیطی امن و امان به وجود نیامده و از رشد عادی و معمولی برخوردار نبوده و محیط او پر از خطر و درد و رنج و مرگ بوده . به همین جهت هست که دو مکانیزم اصلی و اساسی که در وجود من و شما نشسته جنگ و گریز هست . اون زمانی که امکانی رو داشته باشیم که دشمن رو از میان برداریم و مانع رو از سر راهمون دور کنیم چنین می کنیم و اون زمان که خودمون رو ناتوان و ناچیز ببینیم از صحنه می گریزیم و این مکانیسم طبیعی عمیق سنگین در وجود ما نشسته و در اون زمان که مسئله اساسی مرگ و زندگی مطرح میشه کار خودش رو به صورتی مطلق و قطعی آغاز می کنه و ادامه میده. اما در موارد جزئی و مسائل کم اهمیت تر انسان باید با محیط اطرافش بنوعی سازگاری داشته باشه. این سازگاری در عالم حیوان از طریق غریزه صورت می گیره اما به نظر می رسه که بر اساس تعریف دقیقی که در حیوان درباره غریزه داریم انسان با وجود داشتن حالات عمومی و عادی و طبیعی دارای غرایزی نیست بلکه آن گونه که به درستی گفته شده دارای نیروها وکشش های طبیعی هست که زندگی او رو به نوعی به پیش میبره. این کشش ها رو معمولاً در سه دسته یکی نیروی حفظ جان ، دوری از درد و رنج و مرگ و رفتن به سمت لذت و شادی می دونیم. کشش دوم نیروی اشتغال یا مشغول بودن است زیرا انسان به عنوان یک موجود دائماً باید درگیر کار و فعالیتی چه از طریق بدن و چه در ضمیر و ذهن خودش و یا بیشتر اوقات ترکیب اون ها باشه و سوم کشش جنسی است که در انسان به نظر می رسه از دو نیروی دیگر قوی تر و پرزورتر هست ولی به هر حال انسان با داشتن آنچه که به عنوان کشش های طبیعی می شناسیم زندگی می کنه.

عده ای در گذشته این باور اشتباه را داشتند که انسان علاوه بر میل و غریزه جنسی ، غریزه دیگری به عنوان پرخاشگری دارد. یعنی انسان به صورت عادی و طبیعی در حالی که کشش به سمت جنس مخالف داره و تمایلات جنسی خودش رو باید ارضا کنه به نوعی هم حالت پرخاشگری هم در او دیده می شود.

 اما امروز می دانیم گرچه انسان به دلیل فرار از درد و رنج ویا مرگ در بسیاری از موارد نه تنها از خودش دفاع نمی کنه بلکه حمله می کنه و یا احتمالاً بهترین نوع دفاع رو حمله می بینه و خط میانه و حمله و دفاع در بسیاری از موارد آنقدرها مشخص و روشن نیست، اما به هر حال اینکه من و شما در ارتباط با دیگران چگونه رفتار می کنیم پدیده ای از قبل نوشته شده و یا طبیعی نیست. به بیان دیگر اگر محیط و شرایط و موقعیت مناسب باشد، اگر روابط درست باشد، اگر درست آموزش و پرورش و تربیت برخوردار باشیم این فرصت رو داریم که بتونیم تمایلات خود رو در مسیر و راهی بیندازیم که نه تنها از نظر اجتماعی و انسانی پذیرفته شده بلکه از نظر اخلاقی هم درست باشه بنابراین سخن درباره اینکه انسان به صورت طبیعی و یا عمومی دارای میل به پرخاشگری و تجاوز هست امروزه مورد قبول نیست بلکه آن موقعه که ما به دنیا میایم آمادگی این رو داریم که محبت و دوستی و رابطه خوب و یا جنگ و جدال رو بیاموزیم و همون گونه که می تونیم زبان رو به ستایش و نیایش و دعا برداریم احتمالاً حرف زشت و ناسزا بگوییم. بنابراین آنچه که در گذشته به عنوان میل پرخاشگری در انسان بود امروزه از نظر علمی منتفی است.

به همین جهت هست که مسئله خشم و عصبانیت در چارچوب روابط انسانی و موضوع آموختنی درمیاد و به همین دلیل هست که من و شما جدا و دور از تحمیل و یا فشار درونی و طبیعی و یا غریزی آمادگی این رو پیدا می کنیم که روابط صمیمانه و دوستانه و محبت آمیز با دیگران داشته باشیم و به گونه ای خشم رو در درون خودمون اداره کنیم و اون رو به آرامش و مرحله ای برسانیم که نه تنها مخرب و ویرانگر نباشد بلکه مفید و مثبت و سازنده باشد. بدون تردید در طول تاریخ انسان از نیروی خودش به جهت پیش بردن هدف هایش استفاده می کرده مخصوصاً وقتی که با عامل قدرت روبرو می شده به این معنا که انسان با برداشتن هر مانعی اعم از فیزیکی و یا انسانی کوشش می کرده که به احتیاجات خودش برسه، حق خودش رو مطالبه کنه و یا احتمالاً هدف های خودش رو محقق کنه، در نتیجه در این زمینه صرف نظر از رفتار عادی و معمولی نوعی برخورد تند پرخاشگرانه و یا تجاوز به حریم وحقوق دیگران نیز دیده میشه. اما می دانیم که در طول تاریخ صرف نظر از استفاده از نیرو ویا احتمالاً داشتن حالت خشم و یا رفتار عصبانی انسان ها حتی موضوع خشم و عصبانیت رو به صورت بازی و تفریحی هم در می آوردند و برخی از اوقات با تظاهر به اون احتمالاًَ دیگران رو می ترساندند و یا سبب می شدند که واکنشی رو در دیگران موجب بشن که احتمالاً دست به تمسخر و استهزای آنها بپردازند. بنابراین مسئله خشم و عصبانیت حتی به صورت بازی و تفریح و سرگرمی و یا تمسخر و استهزای دیگران درآمده و حتی می دانیم که در انسان به دلایل بسیار زمینه هایی وجود دارد که با آموزش و تربیت بد و غلط گرایشی در جهت خودآزاری و دگر آزاری و یا احتمالاً آسیب به خود و یا دیگران دارد و این مرحله سادیسمی و یا احتمالاً تجاوز به حریم حقوق دیگران و حتی خود در انسان اون زمانی که مواظبت و مراقب های لازم از او صورت نگیره می تونه اتفاق بیفته . بنابراین من و شما موجوداتی هستیم که آمادگی اون داریم که در رابطه خودمون با دیگران با محبت و مهربانی عمل کنیم و یا احتمالاً درگیر نوعی جنگ و جدال با اونها بشیم و به همین جهت است که مفهوم خشم و عصبانیت در حالی که از یک طرف برای من و شما به عنوان یک هشدار و اخطار می تونه تلقی بشه و باید از نیرو و انرژی اون به بهترین صورت ممکن استفاده کرد در صورت عدم رعایت اصول و نکاتی تبدیل به یک نیروی مخرب ویرانگر میشه که نه تنها به دیگران آسیب می زنه موجب آسیب به خود و حتی مرگ و نابودی خواهد شد.

به همین جهت هست که از کودکی احتمالاً از یک رفتار حتی به اسباب بازی به خاطر خشمی که داره و یا هل دادن خواهر و بردار کوچکتر یا بزرگ تر خودش آغاز میشه تا اونجا که من و شما برخی از اوقات با موجوداتی روبرو میشیم که بعد از شکنجه های بسیار آزار دهنده فردی رو می کشند و نابودمی کنند. بنابراین خشم و عصبانیت من و شما از موضوعات کوچک و جزئی و کم اهمیتی آغاز شده و تا بدترین و بالاترین مراحل خودش می تونه ادامه پیدا کنه. به همین جهت هست که در جهت چگونگی و در جهت انگیزه ها و یا علل و عوامل و هدف هایی که انسان ها در جهت نشان دادن این رفتار و حالات دارند باید مسئله رو کمی عمیق تر و دقیق تر مورد مطالعه و بررسی قرار دهیم.

 باید به این نکته توجه داشته باشیم که اگر حیات یا زندگی رو به معنی تعادل بگیریم یعنی نظر ما چنین باشد که آنچه که نامش زندگی هست وقتی هست که تعادل بیرونی و درونی هر دو به نوعی برقرار است آنچه که سبب میشه که من  و شما با خشم درگیر بشیم و یاگرفتارش بشیم اون زمانی هست که این تعادل درونی و بیرونی بر هم می ریزه و به همین جهت هست که در بسیاری از موارد گفته شده خشم اون زمانی بر فرد مستولی میشه که یا اتفاقی مخالف خواسته و انتظار او صورت می گیره و یا احتمالاً کسی یا چیزی به حریم خصوصی، جغرافیایی، روانی و اجتماعی او تجاوز می کنه. به هر حال عامل برهم زننده درونی و یا بیرونی موجب حالات و احساسات مختلف و متفاوت از جمله خشم و احتمالاً به دنبال اون عصبانیت میشه.

با توجه به موضوع زندگی به معنی تعادل اون زمانی که تعادل من و شما به خاطر عامل خارجی یا درونی بر هم بریزد موضوع خشم و عصبانیت هم مطرح می شود. برخی از افراد درست مثل کسانی که پوستی ندارند و یا بدن آنها زخمی است هر برخورد کم و ناچیزی موجبات درد و رنج و ناراحتی اون ها رو فراهم می کند و همچنین برخی از افراد خبر رو و خبر بد رو با سرعت به مراتب بیشتر به مغز منتقل کرده و اون رو در قسمت خاصی از مغز به نوعی مورد تجزیه و تحلیل و ارزیابی قرار می دهند که غالب اوقات با واکنش تند و شدید همراه هست. به بیان دیگر نه تنها نداشتن پوست روانی نه تنها سبب میشه که من و شما با مسائل و مشکلات دنیا به صورت بدتری برخورد کنیم امروزه می دانیم که  از یک طرف سرعت پیام در افراد مختلف متفاوت و از جانب دیگر قسمت هایی از مغز که مسئولیت تجزیه و تحلیل خبر واصله رو دارند در افراد مختلف آن چنان متفاوت است که برخی خبر رو به قسمتی می فرستند که فقط به جهت جنگ و یا گریز آماده هست در حالی که دیگران آن را به منطقه ای از مغز منتقل می کنند که آماده به جهت تجزیه و تحلیلی واقع بینانه و انتخابی درست و مناسب است. این مطلب رو که بعدا مخصوصاً به صورت ارثی نیز به نظر می رسه با من و شما به این دنیا می آید می پردازیم ، به بیان دیگر برخی از افراد هر حادثه و اتفاق بدی رو در مرکزی مورد ارزیابی قرار می دهند که به دنبال خودش پاسخی یا واکنش تند و شدید داره در حالی که دیگران در این زمینه مختلف و متفاوت است. به هر حال عامل ارث نقش بسیار مهمی در خشم و عصبانیت و رفتار من و شما در ارتباط با این احساس و هیجان عمیق سنگین انسان است.

عامل دیگر که باید به آن توجه کرد درد و گرفتاری های فیزیکی یا بیماری های فیزیکی است. برخی از افراد به دلیل بیماری های فیزیکی آمادگی به جهت خشم و عصبانیت بیشتری پیدا می کنند و گروهی با گذشت زمان به خاطر دردی که می کشند و رنجی که می برند این احساس بد را راحت تر و سنگین تر در خودشون رشد می دهند. اما همچنان می دانیم برخی از افراد به دلیل بیماری های سیستم عصبی و یا برخی از اوقات مثلاًٌ وجود یک غده در مغزشون موجوداتی هستند که با سرعت خشمگین و عصبانی می شوند و خیلی از اوقات احتمالاً از کار انداختن این غده و یا جراحی اون سبب میشه که فرد حالت عادی و طبیعی خودش رو پیدا کنه. بنابراین برخی از بیماری های فیزیکی و برخی از گرفتاری ها و اشکالاتی که من و شما از نظر بدنی داریم و بیش از همه درد و رنج زمینه ای رو به جهت خشم و عصبانیت افراد فراهم می کند. بنابراین اگر کسی با بیماری ها و درد و رنج بسیاری روبرو بوده احتمالاً زمینه و آمادگی اون رو داره که بیشتر خشمگین و عصبانی باشه.

مورد دیگر بیماری های روانی است. برخی از بیماری های روانی خود عاملی به جهت خشم و عصبانیت هستند. مثلاً در بیماران اسکیزوفرنی و برخی از انواع آن موضوع خشم و عصبانیت به عنوان عامل و علامت بسیار مهمی در حالات و رفتار آن هاست وبنابر این تا زمانی که این بیماری کنترل نشده و دوران فعال آن به پایان نپذیرفته همیشه انتظار خشم و عصبانیت و یا رفتار تند و تیز از این افراد و بیماران می توان داشت.

برخی از اوقات بیماری های روان تنی بیماری هایی که ریشه های روانی دارند ولی بعداً به صورت بیماری های فیزیکی درآمده اند که مهم ترین و بیشترین و بدترین آنها انواع سردردها و میگرن ها هستند عاملی می شوند که فرد به خاطر داشتن این بیماری با خشم و عصبانیت فراوان تری روبرو میشه و بالاخره افرادی که گرفتار اختلالات شخصیتی هستند کسانی که اصولاً در مجموع با مسائل و مشکلاتی روبرو هستند مانند شخصیت ناپایدار یا شخصیت شکاک و مظنون و یا شخصیت های شبه اسکیزوفرنی  از جمله گروه هایی هستند که متاسفانه عامل خشم و عصبانیت یکی از علائم و نشانه های این بیماری و اختلال در آنهاست و تا زمانی که از لحاظ شخصیتی به تعادل و ثبات لازم نرسیده اند اونها رو باید موجودات خشمگین و عصبانی دانست و شناخت و در ارتباط با آنها رعایت اصول به کار گرفته شود.

به هر حال وقتی ما گرفتار مشکل و مسئله خشم و یا این احساس بد و هیجان شدید می شویم در مقابل خود راه هایی داریم. گروهی این خشم را به عصبانیت تبدیل می کنند یعنی این احساس و هیجان و حال درونی رو با رفتاری تند و شدید و در برخی از اوقات ناگهانی و انفجار آمیز به دیگران تحمیل می کنند. می دانیم که در بسیاری از موارد عامل اصلی و اساسی اختلافات یا گرفتاری های بعدی این خشم انفجاری و کوبنده است . متاسفانه هنوز حتی در محیط خانواده رفتار پدر و مادر با فرزندان و یا همسر با یکدیگر در بسیاری از موارد با چنین حالت عصبانیتی همراه هست که با خودش گرفتاری ها و یا آسیب های غیر قابل جبرانی را موجب می شود. بنابراین من و شما در برابر خشم و این احساس بد یکی می توانیم آن را رها کرده و یا به دلیل عادتی که داریم و یا علل و عوامل و دلایل دیگری که در آینده به آن اشاره خواهم کرد آن را به بیرون بریزیم.

عامل دوم چیزی هست که به آن ابراز خشم می گویند به این معنا که در حد و اندازه خودش من و شما مطلب رو بیان می کنیم و بنابراین احساس بد خود را اگر قرار است به دیگری برسانیم به او خبر می دهیم. ابراز خشم و یا یکی از موارد یا توصیه هایی است که بعدا خواهیم دید مخصوصاً در روابط اجتماعی و حتی دوستانه و صمیمانه به اون توجه ما را جلب می کند.

عامل سوم و یا راه سوم فرو خوردن و یا کنترل خشم است به این معنا که به من و شما توصیه می کند که خشم خودمون را کنترل کنیم و یا خشم خودمون را فرو بخوریم. بعداً خواهیم دید که این فرو خوردن خشم و یا کنترل خشم عامل اصلی و اساسی بسیاری از بیماری ها و مخصوصاً افسردگی و اضطراب هست و این نظر و توصیه که در طول تاریخ به عنوان بهترین و مهم ترین بوده متاسفانه بدترین و خطرناک ترین است. یعنی اون زمان که من و شما خشم خود را به نوعی کنترل می کنیم و یا خشم را فرو می خوریم درست مانند آن است که زهر و سمی به دهان ما ریخته شده و ما به خود بگوییم خوب نیست زشت است که جلوی دیگران آن را به بیرون بریزیم بلکه به درون خود می بریم و گرچه در کوتاه مدت و در ظاهر اتفاق بدی نمی افته اما متاسفانه حتی می تونه موجب مرگ و  نابودی ما بشه. اما خوشبختانه راه حل چهارمی هم وجود دارد و اون اداره کردن خشم و یا آرام کردن خود است این راه و روش بهترین طریقه برخورد با این احساس و هیجان بد و منفی است که  در ادامه به آن می پردازیم. اما قبل از اون لازم هست که به چهارده مورد که انواع مختلف و متفاوت خشم انسانی هست اشاراتی داشته باشم و تا حدودی علل و عوامل و چگونگی برخورد مناسب با اونها رو با شما در میان بگذارم.

منبع:Pedram1behboudi.blogfa.com