بخش دوم دامها و وسوسه ها در كتاب راهنماي كاركرد قدم
گاهی معتاد وسوسه میشود برای خوب نشان دادن
خود از دیگران ايراد بگيرد يا پشت سر دیگران غيبت كند. پرسش اینجا است که
آيا غيبت كردن كار خوبي است. بدون شک خير. پس چگونه با يك كار بد ميخواهم
خوبي خودم را ثابت كنم. اين عامل در بيشر رابطه ها نقش بازي مي كند كه
ديگران را رد ونفي ميكنم تا بگوييم من خوببم.
وسوسه برابري با خداوند
وسوسه انتهايي ندارد بايد مقاومت كرد. چيزي كه ما احتياج داريم اين است كه خودمان را خوب بشناسيم. خيلي وقت ها بيماري ما را بهتر از خودمان مي شناسد و مي داند در چه قسمتهايي ضعف داريم واز ضعفهاي ما استفاده ميكند.
ما خيلي راحت با ضعفهايمان خودمان را فريب مي دهيم. براي ما راحتتر است در جاهايي كه ضعف داريم خودمان را به ناداني بزنيم.
پس بايد ضعفهايمان را خوب بشناسيم. زیرا بيماري از همان جا به ما آسيب مي رساند. برای نمونه، يكي از بزرگترين ضعفهاي من در وسوسه شدن بي صبري است مانند وقتي كه چيزي را درخواست مي كنم و شرایط آن طور كه مي خواهم يا به سرعتي كه مايلم پيش نمي رود يا زماني كه براي درك كردن چيزي درست متقاعد نشدم (كمال طلبي) همه چيز را به هم ميزنم.
در ضمن، مي دانم بي صبري از غرور است پس مشكل غرور دارم كه بايد برايش كاري انجام دهم ومي دانم صبر جزو اصول روحاني قدمها است واگر من در جايي متقاعد نشدم واوضاع بر وفق مرادم پيش نرفت، به خصوص در سختيها، واقعاً اگر بخواهم با اصول پيش بروم لازم است كه صبور باشم نه كم حوصله.
تعريف صبر: توانايي فرصت دادن و استقامت كردن بدون آسيب زدن به خود. يعني انتظار وقوع چيزي را داشتن بدون نگراني و آشفتگي (البته صبر احتياج به يك پشتيبان دارد و پشتيبان ما نيروي برترمان است).
صبربه اين معنا نيست كه بايد تحمل كنم تا به خواسته ام برسم. صبر يعني تسليم شدن و پذيرفتن وضيعت موجود و اعتماد به نيروي برتر تا آن چه به صلاحم است را هر زمان كه خودش صلاح مي داند به من عطا كند.
صبر باعث مي شود ما به تعالی برسيم
تا چند وقت پيش وضعم خيلي خراب بود تحمل زندگي خود را نداشتم. تحمل رفتار هيچكس در میان خانواده، دوستان یا همكاران را نداشتم، اما بي طاقتي من احساس نادرستی بود كه آن را نمي شناختم. هميشه با دلشوره و نگراني پيش مي رفتم. به همين دليل دوست داشتم زندگي اطرافيانم را كنترل كنم.
وقتي ديگران آن گونه كه من مي خواستم رفتار نمي كردند يا مطابق برنامه من عمل نمي كردند، احساس مي كردم كنترل آنها از دستم خارج شده است. آن وقت طاقتم تمام مي شد. تسليم وسوسه مي شدم. داد مي زدم و عصبانيتم را بر سر اطرافيانم خالي مي كردم. با اين رفتارها مي خواستم به آنها بگويم كه ديگر اين كار را تكرار نكنند (وسوسه قادر مطلق بودن).
فكر مي كردم با اين پرخاشگري ها داراي قدرت هستم و مي توانم كنترل آن ها را دوباره به دست بگيرم. در صورتي كه نمي دانستم خشم از ضعف مي آيد و صبر و پذيرش از توانايي. بعضي مواقع كه عصباني وناراحتم اوضاع آنطور كه مي خواهم پيش نمي رود. شكايت مي كنم يا ديگران را مورد سرزنش و تحقير قرار میدهم.
انجمن نمي گويد كه وسوسه نشويد (قدمها، سنتها، مفاهيم) مي گويد در دام وسوسه گرفتار نشويد. ابزار هم داده است كه هنگام وسوسه چه بايد كرد. گاهي به خود مي گوييم اگر وسوسه نمي شدم چقدر خوب بود. اگر بيماري مرا راحت مي گذاشت و وسوسه نمي كرد، عالي مي شد.
بايد از خواب غفلت بيدار شويم اگر اين طور بود كه ما هيچگاه معتاد نمي شديم و زندگي ما آشفته نمي شد و ما دست به هر كار بدي نمي زديم، بيماري هيچ وقت ما را رها نمي كند و تا زماني كه در اين دنيا هستيم هر روز وسوسه به سراغ ما مي آيد، اما بايد مقاومت كنيم.
اگر با واقعيت ها رو به رو شويم كارمان راحتتر مي شود. چون اگر دنبال موضوعی باشيم و آن موضوع محقق نشود، خيلي مايوس مي شويم وبه خود غر مي زنيم ومي گوييم مشكل من چيست؟ چرامن؟ و ...
بپذيريم كه دنيا را با توصيه و سفارش ما نساخته اند و دست از خودمحوري برداريم. قسمتهايي از زندگي و شخصيتمان هست كه ما هميشه درگير آن هستيم.
خيلي از ما معتادان در خانوادهاي بزرگ شدهايم كه خيلي ناهنجاري در آن بوده است. هميشه نگراني از آينده، كمبود محبت، خشم، بي توجهي، ترسها، مواد مخدر و ... در زندگي مان سايه انداخته بود. پس حالا ممكن است مجبور باشيم در مقابل مواد مخدر يا هر چيزي كه ما را تحريك ميكند بيشتر از كسانيكه با مواد مشكل دارند، پرهيز كنيم.
وقتي مي گوييم بر چيزي غلبه كرديم و به آزادي رسيديم الزاما به اين معني نيست كه هيچ وقت مجبور نيستيم در مقابلش مقاومت كنيم. فقط به اين معني است كه ما حقيقت مصرف مواد مخدر را ديده ايم و ديگر مجبور نيستيم زير بار آن برويم وتحملش كنيم.
خيلي مهم است كه بدانيم مشكلي داريم
ممكن است احساس كنيم كه از اسارتهايي مانند لذت موادمخدر، شهوتراني، تنبلي و ... آزاد شده ايم، اما امكان دارد كه بيماري از غفلت و ضعفهاي ما استفاده كند و ما را دوباره گرفتار كند. به همين دليل ما خودمان را در چنین موقعيتها و شرايطی قرار نمي دهيم و روي بهبودي شرط بندي نمي كنيم.
در قسمت هايي كه ضعف داريم بايد به طور مداوم روي آنها كار كنيم كه اگر در موقعيت و شرايط خاص همانند گرسنگي، عصبانيت یا مصرف كننده قرار گرفتيم، بدانيم چه كار كنيم وآماده باشيم. چون هر روز براي ما اتفاق خواهد افتاد. قرار گرفتن در چنين شرايطي هر روزه براي همه ما رخ مي دهد. فردي كه قادر به خودداري در چنين فضاهايي نباشد هنوز ذهني معتاد گونه دارد و مشكل در واقع قرار گرفتن در چنين شرايطي نيست. بلكه اصل مشكل در ذهن وروان چنين فردي است.
روح راغب است، اما جسم ضعيف است و توان همراهي ندارد. ما ميتوانيم بهترين نيت ها را داشته باشيم، اما در شرايط گرفتار وسوسه شويم.
ميخواهيم به كسي پيام برسانيم وانگيزهمان هم نجات و كمك به معتاد است، اما وقتي وارد منزل او مي شويم و چشممان به ثروتش میافتد. در شرايط قرار مي گيريم وانگيزههايمان عوض مي شود.
هشداري كه سنت ششم به ما ميدهد اين است كه مبادا مسایل مالي، ملكي وشهرت ما را از هدف اصليمان منحرف سازد. اين گونه مشكلات در بیشتر مواقع تبديل به وسوسه مي شوند و ما را از قصد روحاني مان دور مي كند. براي هر فردي يك چنين سوء استفاده هايي حاصلي جز درد و رنج ندارد و براي گروه هم بلا و مصيبت به بارمي آورد.
اگروسوسه شديم ودر مقابلش ايستادگي كرديم، احساسات ناخوشايندي خواهيم داشت. چيزي كه به نام صبر و تحمل خوانده مي شود. اگر در موقعيتي قرار گرفتيم و فشار و سختي به ما وارد شد، ميدانيم نبايدعصباني شويم.عصبانيت براي ما سم است، اما نمي توانيم احساساتمان را كنترل و بر آنها غلبه كنيم با اينكه مي دانيم كه بهبودي ما را در خطر مي اندازد، اما باز در اين وسوسه شكست مي خوريم.
اگر بخواهيم با قدرت خود پيش برويم و با بيماري بجنگيم، باز شكست خواهيم خورد. زیرا بيماري بنيادش جنگ است. ما هر چه بيشتر با او به جنگيم او قوي تر خواهد شد و ما ضعيفتر.
هنگامي كه ما از ستيزه كردن با هر چيز وهر كس حتي مواد دست كشيديم در چنين موقعي است كه سلامت عقل به ما باز ميگردد. حالا مي توانيم به طور خودكار واکنشی عاقلانه و طبيعي از خود نشان دهيم واين نگرش جديد نسبت به مواد مخدر واقعا هديه اي است كه خداوند نصيبمان كرده است.
اين معجزه اي از طرف اوست. ما نه با اين قضيه در حال جنگ هستيم و نه به وسوسه جواب مثبت مي دهيم. ما حتي اين عادت را ترك نمي كنيم، اما مشكلمان به خودي خود برطرف مي شود. چنين مشكلي ديگر برايمان وجود خارجي ندارد. ما نه به خود مطمئن هستيم و نه نگران. اين است واکنشی كه ما در تمام مدت برخورداری از شرايط معنوي از خود نشان مي دهيم.
گاهي وسوسه ها به صورت دوره اي مي آيند. سعي مي كنيم انها را پس بزنيم (اصطلاحي هست كه مي گويند بيماري سوت ميزند، همه نقص ها مي آيند) اما بيماري سمج است تا ما را شكست دهد.
چرا و چه زماني وسوسه مي شويم و چه موقعي بيشتر بايد حواسمان جمع باشد؟
در سختي ها، درد، ترس ها، فراموشي، هنگام ضعف، خستگی، تنهايي، گرسنگي، طرد شدگي، مريضي، بي پولي، زمان احساس شکست، احساس مورد سوءاستفاده قرار گرفتن، هنگام انجام کار سخت و خروج از تعادل و ... در تمام این زمان ها و وقتي از تعادل خارج شديم در را به روي بيماري بازمي كنيم. پس بايد مراقب باشيم كه از تعادل خارج نشويم و به دام آشفتگي و غفلت نیفتیم.
در مشكلات ابتدا وسوسه مي شويم. بعد ياد آوري دوران خوش گذشته. ما در زندگي سختي هايي داريم و درون خود چيزهايي داريم كه از آنها آگاهي نداريم كه باعث وسوسه مي شود و بايد از آنها عبور كنيم. بعضي وقت ها دعا مي كنيم خدايا مي خواهم خدمت كنم و با ديگران با محبت رفتار كنم. همين زمان كسي ميآید و ما راخسته مي كند. شروع ميكنيم به پرخاشگري و فراموش مي كنيم كه چه دعايي كرديم و چه تصميمي گرفته ايم. فكرنمي كنيم كه خدا صداي ما راشنيده است.
ما نمي توانيم وارد دانشگاه شويم مگر اينكه دوران ابتدایي، راهنمايي و دبيرستان را با موفقيت گذرانده باشيم. ما نمي توانيم قدم 12را به خوبي درك كنيم مگر اينكه قدمهاي قبلي را خوب كار كرده باشيم.
در تجربه هاي وسوسه انگيز هم همينطور است. اگر مي خواهيم بالغ شويم بايد چيزهايي راكه ياد گرفته ايم به اجرا در آوريم. اما مشكل اينجاست كه همه چيز را ميشنويم و ياد مي گيريم ومي دانيم اما وقت عمل كه مي رسد دانسته هاي ما بيشتراز عملكرد ما است. زیرا وقتي مي شنويم درد وجود ندارد تا اينكه با آن روبرو مي شويم.
هنگام وسوسه دو انتخاب وجود دارد يا بايد به خواسته هاي نامعقول بيماري راي دهيم يا طبق اصول انجمن كار صحيح انجام دهيم. بايد تصميم بگيريم.
البته بعد از مدتي كه ما پاك ميشويم و در مسير بهبودي قرار ميگيريم. بيماري مي بيند سلطه خود را از دست داده است و به همین خاطر براي برقراي حاكميتش دست به هر كاري مي زند و از طريق احساسات به ما حمله مي كند.
از جمله با احساس گناه و بد بودن مي گويد: "تو چطور با اين كارها كه انجام دادي مي خواهي احساس خوبي داشته باشي. انجمن هم به تو جواب نمي ده يا دقت کن تو آمدي دنيا تا لذت ببري. همه اينهارا خدا آفريده كه تو لذت ببري. خودش كه احتياج به اين چيزها ندارد."
شك را مي اندازد در دل معتاد و فرد معتاد از اينكه بخواهد فكر كند در گذشته اسير چه رنج ها و بدبختي هايي شده است، پرهيز مي كند و طفره مي رود و بيماري كه مكار، زيرك و حيله گر است از فرصت استفاده مي كند وغرور كه از فرماندهان لشگر بيماري است، خودش را نشان مي دهد.
معتاد كه برايش سخت است كه اعترا ف به شكست كند و به خود بگويد سختي هاي قبلي گذشت، اين هم مي گذرد و در همين حالات تلقینهای وسوسه، فرد معتاد را تسليم مي كند. حاكميت دوباره دست بيماري مي افتد و فرد معتاد ديگر ناي حركت و تصميم گيري ندارد. توان برگشتن ندارد. يك برده بي اختيار و مطيع مي شود در دست بيماري (كه بايد در كمال فروتني و با محبت كمكش كنيم برگردد).
مثل اين كه سوار هواپيما شوم بعد به خلبان بگويم من مي خواهم جاي ديگری غير از مقصد هواپيما پياده شوم. قبل از اينكه سوار هواپيما شوم. حق انتخاب داشتم كه سوار شوم يا نشوم اما الان ديگر هر جا هواپيما نشست من بايد پياده شوم. البته اگر سقوط نكند!!
چيزي كه بين دانش وعملكرد ما قرار مي گيرد درد است
در تصميم وشنيدن درد وجود ندارد. در روابط، كار، خانواده و بهبودي است كه درد ظهور مي كند. اگر خواسته ها وتوقعات ما كه منشاء تمام عصبانيت ما است برآورده نشود، خودمحوري عصيان مي كند و احساسات ما بالا و پايين مي شود. ذهن ما گول ميخورد و راحت در دام وسوسه اسير مي شويم.
مثال رهجو مي آيد حالش خراب است راهكار مي خواهد. او را راهنمايي مي كنم، اما انجام نمي دهد. دوباره مي آيد مي گويد حالم خراب است. كلاس هاي قدم را جدي نمي گيرد. يك روز مي آید، يك روز نميآید يا وقت براي جواب سوال نمي گذارد وجواب نميدهد. با او چه رفتاري مي كنيد؟
من ميخواهم بروم سر كار از خانواده خواسته ام كه براي من كاري انجام دهند. هنگام باز گشت بيماري به سراغم مي آيد. با خود مي گويم اگر رفتم خانه و ديدم خواسته مرا انجام نداده اند، فلان كار را انجام ميدهم. حالا زماني است كه ما آماده شده ايم براي اجراي دستورات بيماري پس بايد قبل از اينكه برويم خانه دعا كنيم و بگوييم خداوندا به من پذيرش بده. اگر كارهايي را كه گفتم انجام نداده باشند بدرفتاري نكنم.
تصميم مي گيريم كه محبت كنيم اما به محض اين كه خواسته ما انجام نشود، به هم مي ريزيم. دوباره تاكيد ميكنم ما به سطح و بينش بالاتري از زندگي نمي رسيم، مگر اينكه بر وسوسه ها پيروز شويم.
ما در مورد خودمان فريب خورده ايم چيزهايي درون ما است كه ما از آنها بي خبريم
اشتباهات ديگران را مي بينيم وآنها را مسخره مي كنيم و به خود مي گوييم غرورمن اجازه نمي دهد اين كارها را انجام دهم، اما واقعيت اين است كه تا ما در آن شرايط قرار نگیريم، نمي دانيم چه واكنشي از خود نشان خواهيم داد.
ديگران را مورد قضاوت قرار ميدهم. ما تجربه هاي زيادي در اين موارد داريم. ما مي گفتيم معتادان انگل اجتماع هستند، ما كه معتاد نمي شويم. وقتي در شرايط قرار گرفتيم معتاد شديم و كارهايي را انجام داديم كه وقتي به آنها فكر مي كنيم احساس شرمندگي مي كنيم. در انجمن ياد مي گيريم هيچ كس را مورد قضاوت قرار ندهیم.
به خاطر عجول بودن در دام وسوسه مي افتاديم و يكي از راههاي پيروزي بر وسوسه به تعويق انداختن مورد وسوسه است؛ يعني صبر كردن. صبر با مكث همراه است و ما در انجمن صبر را تمرين مي كنيم. صبر در ما است. صبر ما را به تعادل مي رساند.
انتخاب: آن چيزي كه به ما اجازه مي دهد عادات مان را تغيير دهيم، توانايي ما در انتخاب است. تمايل و انتخاب كليد تغييرات است. اگر خود را فقط به چشم قرباني ببينيم از تاثير گذاشتن روي زندگي خويش ناتوان هستيم و از مسئوليت فرار میکنیم. گرانقدرترين موهبتي كه انجمن در اختيار ما گذاشته است را از دست داده ايم. انتخاب همان موهبتي است كه تمامي معتادان بعد از اسارت از مصرف از آن برخوردار ميشوند.
در عمق وجود ما روح است و روان دومين لايه وجودي ما محسوب می شود. با كاركرد 12 قدم، خدا مي خواهد از طريق ما عمل كند واز راه روان ما اثرات اصول روحاني پذيرش، تمايل، صداقت و محبت ديده شود.
وقتي در سختيها و مشكلات به روان ما فشار ميآيد، تمام مسایلی (نقصها) كه از آن آگاه نيستيم، بيرون مي ريزد. شرايط ما را بد نمي كند، بلکه درون ما را آشكار مي سازد.
برای نمونه، در خانواده همسرم شروع مي كند به غر زدن و مخالفت كردن با من و من شروع مي كنم به شكستن اجسام و يا فحاشي كردن. بعد از من مي پرسند چرا اين كار را انجام دادي، مي گويم تقصير همسرم است كه من فحاشي مي كنم. اعصابم را خرد مي كند.
در صورتي كه همسرم فحاشي را درون من نريخت. بلكه باعث شد كه درون من آشكار شود. در تمام شرايط و روابط كه با من مخالفت مي شود يا باب ميل من نيست، درون من آشكار مي شود.
ما نمي دانيم چه باوري داريم تا اينكه در شرايط قرار مي گيريم. ما خودمان را واقعا نمي شناسيم تا زماني كه در سختيها و مشكلات قرار بگيريم وببينيم چگونه عمل ميكنيم. ما هيچ وقت نمي دانيم چقدر بخشنده هستيم تا اين كه در موقعيت قرار بگيريم. بعضي اوقات چيزهايي را مي بخشيم كه لازمشان نداريم. اين بخشش نيست چون به درد ما نمي خورد و جاي ما را تنگ كرده است.
ما چيزي در مورد تسليم نمي دانيم تا در شرايط و موقعيت قرار بگيريم. بیشتر ما تسليم تفسيرها مي شويم نه پذيرش اتفاق. ما يك سيستم تفسيري داريم كه با تفسيرمان شاد یا غمگين میشویم. تفسير ما از رويدادها در لحظه تغيير مي كند و طبق تفسيرمان حالمان خوب یا بد مي شود.
برای نمونه، من با موتور مي خواهم بروم جايي. در راه براي موتور اتفاقي ميفتد. جنگ هاي من شروع مي شود. بعد كه راجع به اتفاق با كسي مشاركت مي كنم، بعضيها شروع مي كنند به تفسير كردن که خواست خدا بوده، شايد مي رفتي جلوتر تصادف مي كردي، شايد ميمردي، شايد... يعني يك تفسيري مي كنند كه احتمال داشت اتفاق و درد بيشتري نصيبت مي شد پس اين اتفاق را بپذير كه من تسليم آن تفسير شوم. در واقع من اتفاق را نپذيرفتم.
پذيرش هرگز به معناي بي خيالي نيست. پذيرش يعني قبول و درك واقعيتي كه هست. سپس تصميم گيري در مورد درست ترين برخورد با آن. شرايط پذيرش به اين معني نیست كه اتفاقات را دوست داشته باشيم، بلكه يعني اتفاقات را همانطور كه هستند، بپذيريم.
در رها كردن و تغيير هيچ دردي نيست. درد واقعي اين است كه ما در مقابل رها كردن و تغيير مقاومت و سرسختي نشان مي دهيم. ما اقرار و اعتراف مي كنيم كه در مقابل سختي ها ومشكلات ناتوان هستيم و توانايي مي خواهيم، اما به محض اينكه در شرايط قرار مي گيريم بي صبر و بد اخلاق مي شويم وهي غر مي زنيم و دعا مي كنيم ومرتب از خدا مي خواهيم زندگي مرا عوض كن. مرا از اين شغل رها كن، مشكل مرا از سر راهم بردار و ...
ما نمي خواهيم چيزي اذيتمان كند وهمه چيز را راحت مي خواهيم. خدا مي خواهد ما را به جايي برساند كه مهم نباشد چه اتفاقي مي افتد. مي خواهد ما به قدری قوي شويم كه موقعيتها ما را اذيت نكنند.
موقعيتها نيست كه ما را اذيت مي كنند بلكه واکنشهاي ما نسبت به شرايط و موقعيتها است كه ما را اذيت مي كنند. اگر ما در موقعيت وسوسه قرار گرفتيم، وسوسه از طرف خدا نيست وديگران را مقصر ندانيم. برای نمونه اگر شهوت ما را به سمت كسي مي كشد و فريفته وسوسه مي شويم، بايد با خود و خداوند صادق باشيم.
باید به ناتواني خود اقرار كنيم واز خداوند بخواهيم كمكمان كند تا از اين وسوسه سربلند بيرون بياييم واگر كسي در وسوسه قرار گرفت، او را قضاوت نكنيم. زیرا ممكن است ما هم در دام وسوسه گرفتار شويم.
بهتر است بدانيم نمي شود زير دوش رفت وخيس نشد.
نميشود رانندگي كرد و در ترافيك گير نكرد.
نميشود خريد رفت و گير گرانفروش نيفتاد.
بهتراست واقع بين باشيم. ما در دنياي بي عيب وكامل زندگي نمي كنيم. انجمن ابزار و قدرت میدهد كه بر وسوسه ها پيروز شويم. حتي در موقعيتهايي كه به هيچ وجه خوب نيست درست رفتار كنيم.
وقتي اصول انجمن را درست و بجا به كار ميگيرم آنها هم برايمان درست و خوب كار مي كنند. اين ما هستيم كه تعيين مي كنيم بهبودي چقدر برايمان ارزش دارد.
ما به عنوان معتاد مي دانيم كه هميشه مي خواهيم موقعيت ها را كنترل و درست كنيم، اما خداوند مي خواهد ما را درست كند وما قوي شويم. فرقي نمي كند كه چه موقعيتي باشد چون هميشه وسوسه وجود دارد.
ما تجربه هاي زيادي در وسوسه ها داشتيم و هميشه تكرار مي كرديم ما بارها و بارها ترك كرده ايم. دوباره تكرار تركهاي متوالي ومصرف وهميشه مي گفتيم چرا من؟ مشكل كجاست و هميشه در جنگ بوديم نكته اينجا است.
مشكل موقعيتها، شرايط و ديگران نبودند. واکنشهای ما نسبت به آنها بود كه مصرف مي كرديم وهميشه تجربه ها به وسوسه و لغزش ختم مي شد. علت اينكه ما فريب مي خوريم ناآگاهي است. وقتي اعمال خودمان را بررسي مي كنيم مي بينيم این اتفاقات نبودند كه باعث اوقات تلخي و يا وسوسه مي شدند بلكه نياز بيماري است.
ديدن بيماري و نيازهايش مهم است اما به اين معني نيست كه يك روزه معالجه مي شويم. زیرا بدن ما (افكار، احساسات و اراده) به اين روش عادت كرده است. ما نمي توانيم با بيماري بجنگيم. زیرا او قويتر مي شود براي اينكه بنيادش ويرانگري است.
نبايد از تغييرات لازم واساسي هراسي به دل راه بدهيم. بدون ترديد ما ناچاريم تغييراتي كه ما را به سوي وضعيت بدتر سوق مي دهد از تغييراتي كه رو به سوي بهبودي دارند را تشخيص دهيم. زيرا چيزهايي در روان ما است كه هنوز درست نشده است. هر دفعه كه تجربه اي داريم آنها دوباره بيرون مي زنند.
منابع وسوسه:
1- خواسته هاي نفس: شهوت راني، زياده خـواهي، خواب خوراك، خشم، احساس مستي و نشئـگي، برتري طلبـي و بسياري از نواقص اخلاقي خواسته های نفس هستند.
وقتي احساس مالكيت به موقعيت چيزي یا كسي ميكنم و وقتي احساس جدايي یا تنهايي نسبت به زندگي و جهان هستي مي كنم، احساس درد خطر فراموشي به وجود میآید. براي فراموشي و فرار از مشكلات است كه مي خواهم خودم را وابسته به موقعيت مواد واشخاص كنم و اين وابستگي وقتي شديد ميشود منجر به وسوسه واجبار ميگردد.
وقتي تنها هستم فكر مواد راحتتر و مخفيانه تر به ذهنم خطور ميكند و يك دفعه تحريكم مي كند. انگار كه قدرت و سرعت خاصي يافته است. زیرا قبلتر به خاطر احساس تنهايي با مصرف مواد، خوردن، سكس و ... سعي ميكردم جزيي از مردم باشم يا پذيرفته شوم يا تنهايي دروني خود را تسكين دهم واز كلافگي و بي حوصلگي در آيم و نميدانستم مشكل از كجاست.
وقتي اثر مواد از بين مي رفت تنهاتر از جمع ديگران جداتر و متفاوتتر از هميشه وغمگينتر از قبل مي شدم و به خاطر رفتارهاي غيرعادي وغيرمنطقي در حالت نشئگي احساس گناه يا خجالتي كه از مصرف مواد يا احساسي كه به من مي گفت از بقيه طرد شده ام، درهم مي آميخت.
در اين لحظات دشمن ديرينه مان يعني توجيه وارد عمل مي شد و رفتاري كه در حقيقت اشتباه است، موجه جلوه مي دهد. وسوسه ايجاب مي كند تا تصور كنيم انگيزهها و دلايل خوبي داشته ايم. در صورتي كه در واقع اين طور نبوده است.
ما نمي توانيم تظاهر كنيم كه در فهم وعمق افكار و احساساتمان مهارت داريم. به همين علت كه ابتدا به جاي يافتن علت هاي افكارواحساس هاي ناراحت كننده راهي براي غلبه بر آنها پيدا كنيم.
چه اين حالات به نظر ما منصفانه باشد چه نباشد، ما روي اين مسئله متمركز مي شويم كه چگونه مانع از بروز آن شويم كه اين افكار واحساسات ما را فريب دهند و به سوي وسوسه بکشانند. احساسات منفي همانند خشم، ترس، حسادت و انتقام جويي به خصوص وارد يك مخمصه عاطفي، اقتصادي، دعواهاي خانوادگي، لجبازي، طلاق، مرگ عزيزان و لغزش دوستان میشود تا قادر نباشيم در شرايط خود را كنترل كنيم.
عوامل ديگری كه در پایین از آنهـا نام مي بريم، به تنهـایي منبع وسوسه نيستند، ولي در برانگيخته شدن تمايلات دروني بسيـار موثرنـد. اين را به اين دليـل مي گویيم كه در شرايـط يكسان عكسالعملهاي متفـاوتي از افـراد مي بينيم.
2- دنيا: دنيا، لذتهايش و آنچه در آن است ما را مجذوب و فريفته خود مي گرداند. پول؛ آيا پول بد است. خير. زيرا پول نيازها وخواسته هاي ما را برآورده ميكند وبدون آن آسايش ما به هم ميريزد.
پول هديه و بركت خداوند است. پس اشكال چيست. پول هديه خداوند است، اما هر چيزي جايگاه خودش را بايد داشته باشد. ما به هديه مي چسبيم وهديه دهنده را فراموش مي كنيم.
اشكال اين است كه وقتي ما جذب پول ميشويم وهويت خود را در آن مي جوييم. در واقع پول مي شود مركز ما و تمام. ارزشها و اعتقادات، معيار و ملاك ما از مركز هدايت مي شود. ديدگاه وعكس العمل هاي ما چنين مي شود:
- اگر تو پول داشته باشي مي تواني دوست من باشي.
- اگر پول نداري نمي تواني دوست خوبي باشي.
- اگر پول داري آدم موفق و با ارزشي هستي.
- اگر پول نداري آدم بیخودی هستي.
- اگر سواد داري و داراي معنو يات بالايي هستي ومهربان هستي، اما پول نداري، به درد نمي خوري.
اگر مهمان پول داري داشته باشيم براي حفظ آبرو مي رويم پول قرض مي گيريم تا بتوانيم از مهمان پذيرايي كنيم، اما اگرمهمان بي پول باشد، مایل نيستيم از او پذيرايي کنیم يا بخواهيم با او رابطه داشته باشيم.
هر موقع پول داريم احساس قدرت مي كنيم وحالمان خوب است و هر موقعه پول نداريم حالمان خراب است و احساس پوچي و پژمردگي و دردمند زندگي مي كنيم. با پول براي خود ارزش مي خريم. ديگران را تحقير يا زير سلطه می بریم يا به كارهاي ناشايست میپردازیم.
به خاطر پول سر همه كلاه مي گذاريم، حتي سر عزيزانمان. پولهايمان را از آنها پنهان مي كنيم.
به خاطر پول حاضريم دست به هر اقدامي بزنيم. خسارتهايي جبران نشدني میزنیم و پا بر روي اصول و ارزشهاي انساني مي گذاريم و حاضر مي شويم جان ديگران را بگيريم. به قدری جذب پول مي شويم كه راه درست استفاده كردن از ان را گم مي كنيم واگر آن را از دست بدهيم يا سكته مي كنيم يا جان خود را از دست مي دهيم.
در زندگي به دنبال پول بيشتر میرویم و اين باعث مي شود تمام زيباييها و بركات خداوند را از دست بدهيم. حتي براي خانواده وقت نمي گذاريم و نياز به محبت آنها را برآورده نمي كنيم. بهانهمان اين است كه براي آينده شما دارم تلاش مي كنم.
هنگامي كه پول بدست نمي آوريم شروع مي كنيم به ديگران تهمت زدن. هركس پول دارد قاچاقچي يا دزد است. پولدارها آدمهاي ظالمي هستند. از راه حلال نمي شود پولدار شد.
گفتيم كه معيارهاي ما و ارزش پول است و اگر هم كسي به پول نمي رسد، شروع مي كنيم قضاوت و تهمت و سرزنش كردن ديگران. اگر اين پولدار نمي شود يك جاي كارش مي لنگد. از بس كه ناخالصي درونش است. خدا خرش را شناخته بهش شاخ نداده!
3- ارتباطات نادرست: معاشرتهاي نادرست، ناخواسته بر روي تفكرات ما تاثير منفي مي گذارد و تمايلات درونـي ما را برمي انگيزد.
وقتی از معتادان مي پرسي چرا معتاد شدي، به شوخي مي گويند دوست ناباب، ذغال خوب و ... تعليم وتربيت نامناسب هم يكي از عواملي است كه تاثير زيادي بر شخصيت و زندگي ما مي گذارد. تشويق ها، تنبيهها، حمايت كردن و حمايت نكردن هاي بيمورد.
همه به دنبال آرامش هستند. فرد به خاطر كمبود محبت و به این خاطر كه ياد نگرفته است چگونه در مقابل مشكلات شخصي، خانوادگي و اجتماعي پايداري كند، دنبال گريزگاهي ميگردد تا فراموش كند و به نوعی خودش را محو كند. حتي در زمان كوتاهي در توهمات زندگي كند. البته مشكل باقي مي ماند.
متاسفانه گاهی با كساني آشنا مي شود كه خود آنها هم اطلاعات درستي ندارند و خودشان تنها و دچار مشكل هستند. يكي از چيزهايي كه از آنها ياد مي گيرد، مصرف مواد مخدر است كه ميتواند براي مدتي به صورت كاذب ما را آرام كند. ما را از خود بيخود و دچار فراموشي كند.
اين مي تواند خطرناك باشد كه ما به كارهاي غير قانوني و انحرافات كشيده شويم يا با هم مواد مصرف ميكنيم و مي شويم دوستان صميمي. در صورتي كه موادمخدر رابط اين دوستي است و همبازي بودن را با دوستي سالم اشتباه مي گيريم.
همه نوع مواد مخدر در ما تغيير هوشياري مي دهد و ابتدا دو پيامد دارد:
1- افزايش احساسهاي خوشايند
2- كاهش احساسهاي ناخوشايند
تقويت كننده مثبت: ارایه يك محرك باعث يادگيري يك رفتار مي شود. برای نمونه من مواد مصرف مي كنم تا بتوانم تمركز بهتري روي كارم داشته باشم تا بتوانم بيشتر كار كنم. بتوانم پررو شوم. بتوانم دعوا كنم. حرفم را بزنم. از روابط بيشتر لذت ببرم. همانند الگوي انتخابي خودم شوم تا شاد باشم.
تقويت كننده مثبت از باورها واعتقادات: مسيري كه فرد معتاد طي مي كند، باور زير بنايي او میشود. من خجالتي هستم. من درجمع شاد نيستم. همه دور هم جمع هستند. اگر موادمخدر مصرف کنم ميتوانم در جمع باشم. در چنین شرایطی تفكر اجازه دهنده وسوسه میشود.
تقويت كننده منفي: انجام يك رفتار باعث حذف محرك آزار دهنده مي شود. برای نمونه، من مواد مصرف ميكنم تا از بي حوصلگي و كلافگي در بيایم. از درد خماري رها شوم. احساس هاي ناخوشايند را كاهش دهم.
به خاطر همين است كه معتادان در اوايل پاكي دچار لغزش ميشوند و يكي از عواملي كه معتادان ياد گرفته اند هنگام درد و سختي و مشكلات از آن استفاده كنند، توجه به این نکته است که بيماري از طريق وسـوسه به ما حمله مي كنـد، اما نمي تواند ما را مجبور به انجام كاري نمايد. مگر اينكه با آن همكاري كنيم كه آنوقت در عمل تسليم وسوسه شدهايم.
راههاي پيروزي بر وسوسه:
1- مراقبت از افكار: ميـدان جنگ وسوسه در افكار ما قرار دارد. به هر چيزي كه فكر كنيم آن تفكر رشد پيدا مي كند و به عمل نزديك ميشود. پس بهترين راه تغيير افكار با در نظر آوردن عواقب كار است.
ذهن ما باغچه است. گل بايد در آن كاشت. گر نكاري علف هرز در آن مي رويد. زحمت كاشتن يك گل سرخ كمتر از زحمت برداشتن هرزگي علف است. گل بكاريم تا مجال علف هرز فراهم نشود.
2- مشاركت: حضور مرتب در جلسات، ارتباط با دوستان بهبودي، مشاركت در مورد وسوسه انگيز. وسوسه بايد افشا شود.
3- مراقبت در مورد معاشرتها و دوستيها: دور شدن از شرايط وسوسه. (توپ بازي، يار بازي، زمين بازي)
4- دعا و ارتباط با نيروي برتر.
5- مطالعه و افزايش آگاهي نسبت به وسوسه و راه هاي نفوذ آن.
6- خويشتن داري وخويشتن پذيري
7- به تعويق انداختن مورد وسوسه
كاربرد تجربه شخصي:
وسوسه از قبل بوده است. قبلتر به او بها ميداديم و قدرتي و ابزاري در مقابل او نداشتيم و زندگي آشفته اي داشتيم. پیشتر در مقابل همه چيز قدرت داشتيم به جز وسوسه. وقتي در مقابل وسوسه پيروز باشيد در مقابل همه چيز پيروز میشوید.
وسوسه: لغزش يك احتمال برابر
به تجربه ثابت شده است هركس در دام وسوسه گرفتار شود، زندگيش آشفته ميشود و به سمت نابودی ميرود. تمام اين تجربه ها و اتفاقات ما را آگاه مي كند كه این اشتباه را تكرار نكنيم. اين درس عبرتي است براي ما. پس هوشيار باشيم و فكر نكنيم كه از ديگران زرنگتر و باهوشتریم!
اگر كسي در دام وسوسه گرفتار شد و لغزید و دچار خطايي شد بايد ما كه ادعاي روحاني ميكنيم در كمال فروتني و با محبت، نه با سرزنش كه احساس شرمندگي كند، او را به راه راست برگردانيم. ما نيز ممكن است كه در اين دام گرفتار شويم و اين را به ياد داشته باشيم كه وسوسه ها به سراغ ما نیز مي آيند.
از وسوسه هایي كه ديگران دچار مي شوند، دشوارتر نيست. هيچ وسوسه اي نيست كه نتوان در مقابل آن ايستادگي كرد. پس در مقابل آن مقاومت كنيم و اطمينان داشته باشيم كه خداوند نخواهد گذاشت بيش از حد توانايي خود وسوسه شويم و به ما قدرت خواهد بخشيد تا بتوانيم در برابر آن مقاومت كنيم.
پس بايد در برابر وسوسه مقاومت كرد و مطمئن باشيم خداوند قدرت لازم را به ما ميدهد. اين وعده خدا است. او به ما نشان خواهد داد كه چگونه در برابر آنها صبر و تحمل و پايداري كنيم و از وسوسه رها شويم.
وسوسه برابري با خداوند
وسوسه انتهايي ندارد بايد مقاومت كرد. چيزي كه ما احتياج داريم اين است كه خودمان را خوب بشناسيم. خيلي وقت ها بيماري ما را بهتر از خودمان مي شناسد و مي داند در چه قسمتهايي ضعف داريم واز ضعفهاي ما استفاده ميكند.
ما خيلي راحت با ضعفهايمان خودمان را فريب مي دهيم. براي ما راحتتر است در جاهايي كه ضعف داريم خودمان را به ناداني بزنيم.
پس بايد ضعفهايمان را خوب بشناسيم. زیرا بيماري از همان جا به ما آسيب مي رساند. برای نمونه، يكي از بزرگترين ضعفهاي من در وسوسه شدن بي صبري است مانند وقتي كه چيزي را درخواست مي كنم و شرایط آن طور كه مي خواهم يا به سرعتي كه مايلم پيش نمي رود يا زماني كه براي درك كردن چيزي درست متقاعد نشدم (كمال طلبي) همه چيز را به هم ميزنم.
در ضمن، مي دانم بي صبري از غرور است پس مشكل غرور دارم كه بايد برايش كاري انجام دهم ومي دانم صبر جزو اصول روحاني قدمها است واگر من در جايي متقاعد نشدم واوضاع بر وفق مرادم پيش نرفت، به خصوص در سختيها، واقعاً اگر بخواهم با اصول پيش بروم لازم است كه صبور باشم نه كم حوصله.
تعريف صبر: توانايي فرصت دادن و استقامت كردن بدون آسيب زدن به خود. يعني انتظار وقوع چيزي را داشتن بدون نگراني و آشفتگي (البته صبر احتياج به يك پشتيبان دارد و پشتيبان ما نيروي برترمان است).
صبربه اين معنا نيست كه بايد تحمل كنم تا به خواسته ام برسم. صبر يعني تسليم شدن و پذيرفتن وضيعت موجود و اعتماد به نيروي برتر تا آن چه به صلاحم است را هر زمان كه خودش صلاح مي داند به من عطا كند.
صبر باعث مي شود ما به تعالی برسيم
تا چند وقت پيش وضعم خيلي خراب بود تحمل زندگي خود را نداشتم. تحمل رفتار هيچكس در میان خانواده، دوستان یا همكاران را نداشتم، اما بي طاقتي من احساس نادرستی بود كه آن را نمي شناختم. هميشه با دلشوره و نگراني پيش مي رفتم. به همين دليل دوست داشتم زندگي اطرافيانم را كنترل كنم.
وقتي ديگران آن گونه كه من مي خواستم رفتار نمي كردند يا مطابق برنامه من عمل نمي كردند، احساس مي كردم كنترل آنها از دستم خارج شده است. آن وقت طاقتم تمام مي شد. تسليم وسوسه مي شدم. داد مي زدم و عصبانيتم را بر سر اطرافيانم خالي مي كردم. با اين رفتارها مي خواستم به آنها بگويم كه ديگر اين كار را تكرار نكنند (وسوسه قادر مطلق بودن).
فكر مي كردم با اين پرخاشگري ها داراي قدرت هستم و مي توانم كنترل آن ها را دوباره به دست بگيرم. در صورتي كه نمي دانستم خشم از ضعف مي آيد و صبر و پذيرش از توانايي. بعضي مواقع كه عصباني وناراحتم اوضاع آنطور كه مي خواهم پيش نمي رود. شكايت مي كنم يا ديگران را مورد سرزنش و تحقير قرار میدهم.
انجمن نمي گويد كه وسوسه نشويد (قدمها، سنتها، مفاهيم) مي گويد در دام وسوسه گرفتار نشويد. ابزار هم داده است كه هنگام وسوسه چه بايد كرد. گاهي به خود مي گوييم اگر وسوسه نمي شدم چقدر خوب بود. اگر بيماري مرا راحت مي گذاشت و وسوسه نمي كرد، عالي مي شد.
بايد از خواب غفلت بيدار شويم اگر اين طور بود كه ما هيچگاه معتاد نمي شديم و زندگي ما آشفته نمي شد و ما دست به هر كار بدي نمي زديم، بيماري هيچ وقت ما را رها نمي كند و تا زماني كه در اين دنيا هستيم هر روز وسوسه به سراغ ما مي آيد، اما بايد مقاومت كنيم.
اگر با واقعيت ها رو به رو شويم كارمان راحتتر مي شود. چون اگر دنبال موضوعی باشيم و آن موضوع محقق نشود، خيلي مايوس مي شويم وبه خود غر مي زنيم ومي گوييم مشكل من چيست؟ چرامن؟ و ...
بپذيريم كه دنيا را با توصيه و سفارش ما نساخته اند و دست از خودمحوري برداريم. قسمتهايي از زندگي و شخصيتمان هست كه ما هميشه درگير آن هستيم.
خيلي از ما معتادان در خانوادهاي بزرگ شدهايم كه خيلي ناهنجاري در آن بوده است. هميشه نگراني از آينده، كمبود محبت، خشم، بي توجهي، ترسها، مواد مخدر و ... در زندگي مان سايه انداخته بود. پس حالا ممكن است مجبور باشيم در مقابل مواد مخدر يا هر چيزي كه ما را تحريك ميكند بيشتر از كسانيكه با مواد مشكل دارند، پرهيز كنيم.
وقتي مي گوييم بر چيزي غلبه كرديم و به آزادي رسيديم الزاما به اين معني نيست كه هيچ وقت مجبور نيستيم در مقابلش مقاومت كنيم. فقط به اين معني است كه ما حقيقت مصرف مواد مخدر را ديده ايم و ديگر مجبور نيستيم زير بار آن برويم وتحملش كنيم.
خيلي مهم است كه بدانيم مشكلي داريم
ممكن است احساس كنيم كه از اسارتهايي مانند لذت موادمخدر، شهوتراني، تنبلي و ... آزاد شده ايم، اما امكان دارد كه بيماري از غفلت و ضعفهاي ما استفاده كند و ما را دوباره گرفتار كند. به همين دليل ما خودمان را در چنین موقعيتها و شرايطی قرار نمي دهيم و روي بهبودي شرط بندي نمي كنيم.
در قسمت هايي كه ضعف داريم بايد به طور مداوم روي آنها كار كنيم كه اگر در موقعيت و شرايط خاص همانند گرسنگي، عصبانيت یا مصرف كننده قرار گرفتيم، بدانيم چه كار كنيم وآماده باشيم. چون هر روز براي ما اتفاق خواهد افتاد. قرار گرفتن در چنين شرايطي هر روزه براي همه ما رخ مي دهد. فردي كه قادر به خودداري در چنين فضاهايي نباشد هنوز ذهني معتاد گونه دارد و مشكل در واقع قرار گرفتن در چنين شرايطي نيست. بلكه اصل مشكل در ذهن وروان چنين فردي است.
روح راغب است، اما جسم ضعيف است و توان همراهي ندارد. ما ميتوانيم بهترين نيت ها را داشته باشيم، اما در شرايط گرفتار وسوسه شويم.
ميخواهيم به كسي پيام برسانيم وانگيزهمان هم نجات و كمك به معتاد است، اما وقتي وارد منزل او مي شويم و چشممان به ثروتش میافتد. در شرايط قرار مي گيريم وانگيزههايمان عوض مي شود.
هشداري كه سنت ششم به ما ميدهد اين است كه مبادا مسایل مالي، ملكي وشهرت ما را از هدف اصليمان منحرف سازد. اين گونه مشكلات در بیشتر مواقع تبديل به وسوسه مي شوند و ما را از قصد روحاني مان دور مي كند. براي هر فردي يك چنين سوء استفاده هايي حاصلي جز درد و رنج ندارد و براي گروه هم بلا و مصيبت به بارمي آورد.
اگروسوسه شديم ودر مقابلش ايستادگي كرديم، احساسات ناخوشايندي خواهيم داشت. چيزي كه به نام صبر و تحمل خوانده مي شود. اگر در موقعيتي قرار گرفتيم و فشار و سختي به ما وارد شد، ميدانيم نبايدعصباني شويم.عصبانيت براي ما سم است، اما نمي توانيم احساساتمان را كنترل و بر آنها غلبه كنيم با اينكه مي دانيم كه بهبودي ما را در خطر مي اندازد، اما باز در اين وسوسه شكست مي خوريم.
اگر بخواهيم با قدرت خود پيش برويم و با بيماري بجنگيم، باز شكست خواهيم خورد. زیرا بيماري بنيادش جنگ است. ما هر چه بيشتر با او به جنگيم او قوي تر خواهد شد و ما ضعيفتر.
هنگامي كه ما از ستيزه كردن با هر چيز وهر كس حتي مواد دست كشيديم در چنين موقعي است كه سلامت عقل به ما باز ميگردد. حالا مي توانيم به طور خودكار واکنشی عاقلانه و طبيعي از خود نشان دهيم واين نگرش جديد نسبت به مواد مخدر واقعا هديه اي است كه خداوند نصيبمان كرده است.
اين معجزه اي از طرف اوست. ما نه با اين قضيه در حال جنگ هستيم و نه به وسوسه جواب مثبت مي دهيم. ما حتي اين عادت را ترك نمي كنيم، اما مشكلمان به خودي خود برطرف مي شود. چنين مشكلي ديگر برايمان وجود خارجي ندارد. ما نه به خود مطمئن هستيم و نه نگران. اين است واکنشی كه ما در تمام مدت برخورداری از شرايط معنوي از خود نشان مي دهيم.
گاهي وسوسه ها به صورت دوره اي مي آيند. سعي مي كنيم انها را پس بزنيم (اصطلاحي هست كه مي گويند بيماري سوت ميزند، همه نقص ها مي آيند) اما بيماري سمج است تا ما را شكست دهد.
چرا و چه زماني وسوسه مي شويم و چه موقعي بيشتر بايد حواسمان جمع باشد؟
در سختي ها، درد، ترس ها، فراموشي، هنگام ضعف، خستگی، تنهايي، گرسنگي، طرد شدگي، مريضي، بي پولي، زمان احساس شکست، احساس مورد سوءاستفاده قرار گرفتن، هنگام انجام کار سخت و خروج از تعادل و ... در تمام این زمان ها و وقتي از تعادل خارج شديم در را به روي بيماري بازمي كنيم. پس بايد مراقب باشيم كه از تعادل خارج نشويم و به دام آشفتگي و غفلت نیفتیم.
در مشكلات ابتدا وسوسه مي شويم. بعد ياد آوري دوران خوش گذشته. ما در زندگي سختي هايي داريم و درون خود چيزهايي داريم كه از آنها آگاهي نداريم كه باعث وسوسه مي شود و بايد از آنها عبور كنيم. بعضي وقت ها دعا مي كنيم خدايا مي خواهم خدمت كنم و با ديگران با محبت رفتار كنم. همين زمان كسي ميآید و ما راخسته مي كند. شروع ميكنيم به پرخاشگري و فراموش مي كنيم كه چه دعايي كرديم و چه تصميمي گرفته ايم. فكرنمي كنيم كه خدا صداي ما راشنيده است.
ما نمي توانيم وارد دانشگاه شويم مگر اينكه دوران ابتدایي، راهنمايي و دبيرستان را با موفقيت گذرانده باشيم. ما نمي توانيم قدم 12را به خوبي درك كنيم مگر اينكه قدمهاي قبلي را خوب كار كرده باشيم.
در تجربه هاي وسوسه انگيز هم همينطور است. اگر مي خواهيم بالغ شويم بايد چيزهايي راكه ياد گرفته ايم به اجرا در آوريم. اما مشكل اينجاست كه همه چيز را ميشنويم و ياد مي گيريم ومي دانيم اما وقت عمل كه مي رسد دانسته هاي ما بيشتراز عملكرد ما است. زیرا وقتي مي شنويم درد وجود ندارد تا اينكه با آن روبرو مي شويم.
هنگام وسوسه دو انتخاب وجود دارد يا بايد به خواسته هاي نامعقول بيماري راي دهيم يا طبق اصول انجمن كار صحيح انجام دهيم. بايد تصميم بگيريم.
البته بعد از مدتي كه ما پاك ميشويم و در مسير بهبودي قرار ميگيريم. بيماري مي بيند سلطه خود را از دست داده است و به همین خاطر براي برقراي حاكميتش دست به هر كاري مي زند و از طريق احساسات به ما حمله مي كند.
از جمله با احساس گناه و بد بودن مي گويد: "تو چطور با اين كارها كه انجام دادي مي خواهي احساس خوبي داشته باشي. انجمن هم به تو جواب نمي ده يا دقت کن تو آمدي دنيا تا لذت ببري. همه اينهارا خدا آفريده كه تو لذت ببري. خودش كه احتياج به اين چيزها ندارد."
شك را مي اندازد در دل معتاد و فرد معتاد از اينكه بخواهد فكر كند در گذشته اسير چه رنج ها و بدبختي هايي شده است، پرهيز مي كند و طفره مي رود و بيماري كه مكار، زيرك و حيله گر است از فرصت استفاده مي كند وغرور كه از فرماندهان لشگر بيماري است، خودش را نشان مي دهد.
معتاد كه برايش سخت است كه اعترا ف به شكست كند و به خود بگويد سختي هاي قبلي گذشت، اين هم مي گذرد و در همين حالات تلقینهای وسوسه، فرد معتاد را تسليم مي كند. حاكميت دوباره دست بيماري مي افتد و فرد معتاد ديگر ناي حركت و تصميم گيري ندارد. توان برگشتن ندارد. يك برده بي اختيار و مطيع مي شود در دست بيماري (كه بايد در كمال فروتني و با محبت كمكش كنيم برگردد).
مثل اين كه سوار هواپيما شوم بعد به خلبان بگويم من مي خواهم جاي ديگری غير از مقصد هواپيما پياده شوم. قبل از اينكه سوار هواپيما شوم. حق انتخاب داشتم كه سوار شوم يا نشوم اما الان ديگر هر جا هواپيما نشست من بايد پياده شوم. البته اگر سقوط نكند!!
چيزي كه بين دانش وعملكرد ما قرار مي گيرد درد است
در تصميم وشنيدن درد وجود ندارد. در روابط، كار، خانواده و بهبودي است كه درد ظهور مي كند. اگر خواسته ها وتوقعات ما كه منشاء تمام عصبانيت ما است برآورده نشود، خودمحوري عصيان مي كند و احساسات ما بالا و پايين مي شود. ذهن ما گول ميخورد و راحت در دام وسوسه اسير مي شويم.
مثال رهجو مي آيد حالش خراب است راهكار مي خواهد. او را راهنمايي مي كنم، اما انجام نمي دهد. دوباره مي آيد مي گويد حالم خراب است. كلاس هاي قدم را جدي نمي گيرد. يك روز مي آید، يك روز نميآید يا وقت براي جواب سوال نمي گذارد وجواب نميدهد. با او چه رفتاري مي كنيد؟
من ميخواهم بروم سر كار از خانواده خواسته ام كه براي من كاري انجام دهند. هنگام باز گشت بيماري به سراغم مي آيد. با خود مي گويم اگر رفتم خانه و ديدم خواسته مرا انجام نداده اند، فلان كار را انجام ميدهم. حالا زماني است كه ما آماده شده ايم براي اجراي دستورات بيماري پس بايد قبل از اينكه برويم خانه دعا كنيم و بگوييم خداوندا به من پذيرش بده. اگر كارهايي را كه گفتم انجام نداده باشند بدرفتاري نكنم.
تصميم مي گيريم كه محبت كنيم اما به محض اين كه خواسته ما انجام نشود، به هم مي ريزيم. دوباره تاكيد ميكنم ما به سطح و بينش بالاتري از زندگي نمي رسيم، مگر اينكه بر وسوسه ها پيروز شويم.
ما در مورد خودمان فريب خورده ايم چيزهايي درون ما است كه ما از آنها بي خبريم
اشتباهات ديگران را مي بينيم وآنها را مسخره مي كنيم و به خود مي گوييم غرورمن اجازه نمي دهد اين كارها را انجام دهم، اما واقعيت اين است كه تا ما در آن شرايط قرار نگیريم، نمي دانيم چه واكنشي از خود نشان خواهيم داد.
ديگران را مورد قضاوت قرار ميدهم. ما تجربه هاي زيادي در اين موارد داريم. ما مي گفتيم معتادان انگل اجتماع هستند، ما كه معتاد نمي شويم. وقتي در شرايط قرار گرفتيم معتاد شديم و كارهايي را انجام داديم كه وقتي به آنها فكر مي كنيم احساس شرمندگي مي كنيم. در انجمن ياد مي گيريم هيچ كس را مورد قضاوت قرار ندهیم.
به خاطر عجول بودن در دام وسوسه مي افتاديم و يكي از راههاي پيروزي بر وسوسه به تعويق انداختن مورد وسوسه است؛ يعني صبر كردن. صبر با مكث همراه است و ما در انجمن صبر را تمرين مي كنيم. صبر در ما است. صبر ما را به تعادل مي رساند.
انتخاب: آن چيزي كه به ما اجازه مي دهد عادات مان را تغيير دهيم، توانايي ما در انتخاب است. تمايل و انتخاب كليد تغييرات است. اگر خود را فقط به چشم قرباني ببينيم از تاثير گذاشتن روي زندگي خويش ناتوان هستيم و از مسئوليت فرار میکنیم. گرانقدرترين موهبتي كه انجمن در اختيار ما گذاشته است را از دست داده ايم. انتخاب همان موهبتي است كه تمامي معتادان بعد از اسارت از مصرف از آن برخوردار ميشوند.
در عمق وجود ما روح است و روان دومين لايه وجودي ما محسوب می شود. با كاركرد 12 قدم، خدا مي خواهد از طريق ما عمل كند واز راه روان ما اثرات اصول روحاني پذيرش، تمايل، صداقت و محبت ديده شود.
وقتي در سختيها و مشكلات به روان ما فشار ميآيد، تمام مسایلی (نقصها) كه از آن آگاه نيستيم، بيرون مي ريزد. شرايط ما را بد نمي كند، بلکه درون ما را آشكار مي سازد.
برای نمونه، در خانواده همسرم شروع مي كند به غر زدن و مخالفت كردن با من و من شروع مي كنم به شكستن اجسام و يا فحاشي كردن. بعد از من مي پرسند چرا اين كار را انجام دادي، مي گويم تقصير همسرم است كه من فحاشي مي كنم. اعصابم را خرد مي كند.
در صورتي كه همسرم فحاشي را درون من نريخت. بلكه باعث شد كه درون من آشكار شود. در تمام شرايط و روابط كه با من مخالفت مي شود يا باب ميل من نيست، درون من آشكار مي شود.
ما نمي دانيم چه باوري داريم تا اينكه در شرايط قرار مي گيريم. ما خودمان را واقعا نمي شناسيم تا زماني كه در سختيها و مشكلات قرار بگيريم وببينيم چگونه عمل ميكنيم. ما هيچ وقت نمي دانيم چقدر بخشنده هستيم تا اين كه در موقعيت قرار بگيريم. بعضي اوقات چيزهايي را مي بخشيم كه لازمشان نداريم. اين بخشش نيست چون به درد ما نمي خورد و جاي ما را تنگ كرده است.
ما چيزي در مورد تسليم نمي دانيم تا در شرايط و موقعيت قرار بگيريم. بیشتر ما تسليم تفسيرها مي شويم نه پذيرش اتفاق. ما يك سيستم تفسيري داريم كه با تفسيرمان شاد یا غمگين میشویم. تفسير ما از رويدادها در لحظه تغيير مي كند و طبق تفسيرمان حالمان خوب یا بد مي شود.
برای نمونه، من با موتور مي خواهم بروم جايي. در راه براي موتور اتفاقي ميفتد. جنگ هاي من شروع مي شود. بعد كه راجع به اتفاق با كسي مشاركت مي كنم، بعضيها شروع مي كنند به تفسير كردن که خواست خدا بوده، شايد مي رفتي جلوتر تصادف مي كردي، شايد ميمردي، شايد... يعني يك تفسيري مي كنند كه احتمال داشت اتفاق و درد بيشتري نصيبت مي شد پس اين اتفاق را بپذير كه من تسليم آن تفسير شوم. در واقع من اتفاق را نپذيرفتم.
پذيرش هرگز به معناي بي خيالي نيست. پذيرش يعني قبول و درك واقعيتي كه هست. سپس تصميم گيري در مورد درست ترين برخورد با آن. شرايط پذيرش به اين معني نیست كه اتفاقات را دوست داشته باشيم، بلكه يعني اتفاقات را همانطور كه هستند، بپذيريم.
در رها كردن و تغيير هيچ دردي نيست. درد واقعي اين است كه ما در مقابل رها كردن و تغيير مقاومت و سرسختي نشان مي دهيم. ما اقرار و اعتراف مي كنيم كه در مقابل سختي ها ومشكلات ناتوان هستيم و توانايي مي خواهيم، اما به محض اينكه در شرايط قرار مي گيريم بي صبر و بد اخلاق مي شويم وهي غر مي زنيم و دعا مي كنيم ومرتب از خدا مي خواهيم زندگي مرا عوض كن. مرا از اين شغل رها كن، مشكل مرا از سر راهم بردار و ...
ما نمي خواهيم چيزي اذيتمان كند وهمه چيز را راحت مي خواهيم. خدا مي خواهد ما را به جايي برساند كه مهم نباشد چه اتفاقي مي افتد. مي خواهد ما به قدری قوي شويم كه موقعيتها ما را اذيت نكنند.
موقعيتها نيست كه ما را اذيت مي كنند بلكه واکنشهاي ما نسبت به شرايط و موقعيتها است كه ما را اذيت مي كنند. اگر ما در موقعيت وسوسه قرار گرفتيم، وسوسه از طرف خدا نيست وديگران را مقصر ندانيم. برای نمونه اگر شهوت ما را به سمت كسي مي كشد و فريفته وسوسه مي شويم، بايد با خود و خداوند صادق باشيم.
باید به ناتواني خود اقرار كنيم واز خداوند بخواهيم كمكمان كند تا از اين وسوسه سربلند بيرون بياييم واگر كسي در وسوسه قرار گرفت، او را قضاوت نكنيم. زیرا ممكن است ما هم در دام وسوسه گرفتار شويم.
بهتر است بدانيم نمي شود زير دوش رفت وخيس نشد.
نميشود رانندگي كرد و در ترافيك گير نكرد.
نميشود خريد رفت و گير گرانفروش نيفتاد.
بهتراست واقع بين باشيم. ما در دنياي بي عيب وكامل زندگي نمي كنيم. انجمن ابزار و قدرت میدهد كه بر وسوسه ها پيروز شويم. حتي در موقعيتهايي كه به هيچ وجه خوب نيست درست رفتار كنيم.
وقتي اصول انجمن را درست و بجا به كار ميگيرم آنها هم برايمان درست و خوب كار مي كنند. اين ما هستيم كه تعيين مي كنيم بهبودي چقدر برايمان ارزش دارد.
ما به عنوان معتاد مي دانيم كه هميشه مي خواهيم موقعيت ها را كنترل و درست كنيم، اما خداوند مي خواهد ما را درست كند وما قوي شويم. فرقي نمي كند كه چه موقعيتي باشد چون هميشه وسوسه وجود دارد.
ما تجربه هاي زيادي در وسوسه ها داشتيم و هميشه تكرار مي كرديم ما بارها و بارها ترك كرده ايم. دوباره تكرار تركهاي متوالي ومصرف وهميشه مي گفتيم چرا من؟ مشكل كجاست و هميشه در جنگ بوديم نكته اينجا است.
مشكل موقعيتها، شرايط و ديگران نبودند. واکنشهای ما نسبت به آنها بود كه مصرف مي كرديم وهميشه تجربه ها به وسوسه و لغزش ختم مي شد. علت اينكه ما فريب مي خوريم ناآگاهي است. وقتي اعمال خودمان را بررسي مي كنيم مي بينيم این اتفاقات نبودند كه باعث اوقات تلخي و يا وسوسه مي شدند بلكه نياز بيماري است.
ديدن بيماري و نيازهايش مهم است اما به اين معني نيست كه يك روزه معالجه مي شويم. زیرا بدن ما (افكار، احساسات و اراده) به اين روش عادت كرده است. ما نمي توانيم با بيماري بجنگيم. زیرا او قويتر مي شود براي اينكه بنيادش ويرانگري است.
نبايد از تغييرات لازم واساسي هراسي به دل راه بدهيم. بدون ترديد ما ناچاريم تغييراتي كه ما را به سوي وضعيت بدتر سوق مي دهد از تغييراتي كه رو به سوي بهبودي دارند را تشخيص دهيم. زيرا چيزهايي در روان ما است كه هنوز درست نشده است. هر دفعه كه تجربه اي داريم آنها دوباره بيرون مي زنند.
منابع وسوسه:
1- خواسته هاي نفس: شهوت راني، زياده خـواهي، خواب خوراك، خشم، احساس مستي و نشئـگي، برتري طلبـي و بسياري از نواقص اخلاقي خواسته های نفس هستند.
وقتي احساس مالكيت به موقعيت چيزي یا كسي ميكنم و وقتي احساس جدايي یا تنهايي نسبت به زندگي و جهان هستي مي كنم، احساس درد خطر فراموشي به وجود میآید. براي فراموشي و فرار از مشكلات است كه مي خواهم خودم را وابسته به موقعيت مواد واشخاص كنم و اين وابستگي وقتي شديد ميشود منجر به وسوسه واجبار ميگردد.
وقتي تنها هستم فكر مواد راحتتر و مخفيانه تر به ذهنم خطور ميكند و يك دفعه تحريكم مي كند. انگار كه قدرت و سرعت خاصي يافته است. زیرا قبلتر به خاطر احساس تنهايي با مصرف مواد، خوردن، سكس و ... سعي ميكردم جزيي از مردم باشم يا پذيرفته شوم يا تنهايي دروني خود را تسكين دهم واز كلافگي و بي حوصلگي در آيم و نميدانستم مشكل از كجاست.
وقتي اثر مواد از بين مي رفت تنهاتر از جمع ديگران جداتر و متفاوتتر از هميشه وغمگينتر از قبل مي شدم و به خاطر رفتارهاي غيرعادي وغيرمنطقي در حالت نشئگي احساس گناه يا خجالتي كه از مصرف مواد يا احساسي كه به من مي گفت از بقيه طرد شده ام، درهم مي آميخت.
در اين لحظات دشمن ديرينه مان يعني توجيه وارد عمل مي شد و رفتاري كه در حقيقت اشتباه است، موجه جلوه مي دهد. وسوسه ايجاب مي كند تا تصور كنيم انگيزهها و دلايل خوبي داشته ايم. در صورتي كه در واقع اين طور نبوده است.
ما نمي توانيم تظاهر كنيم كه در فهم وعمق افكار و احساساتمان مهارت داريم. به همين علت كه ابتدا به جاي يافتن علت هاي افكارواحساس هاي ناراحت كننده راهي براي غلبه بر آنها پيدا كنيم.
چه اين حالات به نظر ما منصفانه باشد چه نباشد، ما روي اين مسئله متمركز مي شويم كه چگونه مانع از بروز آن شويم كه اين افكار واحساسات ما را فريب دهند و به سوي وسوسه بکشانند. احساسات منفي همانند خشم، ترس، حسادت و انتقام جويي به خصوص وارد يك مخمصه عاطفي، اقتصادي، دعواهاي خانوادگي، لجبازي، طلاق، مرگ عزيزان و لغزش دوستان میشود تا قادر نباشيم در شرايط خود را كنترل كنيم.
عوامل ديگری كه در پایین از آنهـا نام مي بريم، به تنهـایي منبع وسوسه نيستند، ولي در برانگيخته شدن تمايلات دروني بسيـار موثرنـد. اين را به اين دليـل مي گویيم كه در شرايـط يكسان عكسالعملهاي متفـاوتي از افـراد مي بينيم.
2- دنيا: دنيا، لذتهايش و آنچه در آن است ما را مجذوب و فريفته خود مي گرداند. پول؛ آيا پول بد است. خير. زيرا پول نيازها وخواسته هاي ما را برآورده ميكند وبدون آن آسايش ما به هم ميريزد.
پول هديه و بركت خداوند است. پس اشكال چيست. پول هديه خداوند است، اما هر چيزي جايگاه خودش را بايد داشته باشد. ما به هديه مي چسبيم وهديه دهنده را فراموش مي كنيم.
اشكال اين است كه وقتي ما جذب پول ميشويم وهويت خود را در آن مي جوييم. در واقع پول مي شود مركز ما و تمام. ارزشها و اعتقادات، معيار و ملاك ما از مركز هدايت مي شود. ديدگاه وعكس العمل هاي ما چنين مي شود:
- اگر تو پول داشته باشي مي تواني دوست من باشي.
- اگر پول نداري نمي تواني دوست خوبي باشي.
- اگر پول داري آدم موفق و با ارزشي هستي.
- اگر پول نداري آدم بیخودی هستي.
- اگر سواد داري و داراي معنو يات بالايي هستي ومهربان هستي، اما پول نداري، به درد نمي خوري.
اگر مهمان پول داري داشته باشيم براي حفظ آبرو مي رويم پول قرض مي گيريم تا بتوانيم از مهمان پذيرايي كنيم، اما اگرمهمان بي پول باشد، مایل نيستيم از او پذيرايي کنیم يا بخواهيم با او رابطه داشته باشيم.
هر موقع پول داريم احساس قدرت مي كنيم وحالمان خوب است و هر موقعه پول نداريم حالمان خراب است و احساس پوچي و پژمردگي و دردمند زندگي مي كنيم. با پول براي خود ارزش مي خريم. ديگران را تحقير يا زير سلطه می بریم يا به كارهاي ناشايست میپردازیم.
به خاطر پول سر همه كلاه مي گذاريم، حتي سر عزيزانمان. پولهايمان را از آنها پنهان مي كنيم.
به خاطر پول حاضريم دست به هر اقدامي بزنيم. خسارتهايي جبران نشدني میزنیم و پا بر روي اصول و ارزشهاي انساني مي گذاريم و حاضر مي شويم جان ديگران را بگيريم. به قدری جذب پول مي شويم كه راه درست استفاده كردن از ان را گم مي كنيم واگر آن را از دست بدهيم يا سكته مي كنيم يا جان خود را از دست مي دهيم.
در زندگي به دنبال پول بيشتر میرویم و اين باعث مي شود تمام زيباييها و بركات خداوند را از دست بدهيم. حتي براي خانواده وقت نمي گذاريم و نياز به محبت آنها را برآورده نمي كنيم. بهانهمان اين است كه براي آينده شما دارم تلاش مي كنم.
هنگامي كه پول بدست نمي آوريم شروع مي كنيم به ديگران تهمت زدن. هركس پول دارد قاچاقچي يا دزد است. پولدارها آدمهاي ظالمي هستند. از راه حلال نمي شود پولدار شد.
گفتيم كه معيارهاي ما و ارزش پول است و اگر هم كسي به پول نمي رسد، شروع مي كنيم قضاوت و تهمت و سرزنش كردن ديگران. اگر اين پولدار نمي شود يك جاي كارش مي لنگد. از بس كه ناخالصي درونش است. خدا خرش را شناخته بهش شاخ نداده!
3- ارتباطات نادرست: معاشرتهاي نادرست، ناخواسته بر روي تفكرات ما تاثير منفي مي گذارد و تمايلات درونـي ما را برمي انگيزد.
وقتی از معتادان مي پرسي چرا معتاد شدي، به شوخي مي گويند دوست ناباب، ذغال خوب و ... تعليم وتربيت نامناسب هم يكي از عواملي است كه تاثير زيادي بر شخصيت و زندگي ما مي گذارد. تشويق ها، تنبيهها، حمايت كردن و حمايت نكردن هاي بيمورد.
همه به دنبال آرامش هستند. فرد به خاطر كمبود محبت و به این خاطر كه ياد نگرفته است چگونه در مقابل مشكلات شخصي، خانوادگي و اجتماعي پايداري كند، دنبال گريزگاهي ميگردد تا فراموش كند و به نوعی خودش را محو كند. حتي در زمان كوتاهي در توهمات زندگي كند. البته مشكل باقي مي ماند.
متاسفانه گاهی با كساني آشنا مي شود كه خود آنها هم اطلاعات درستي ندارند و خودشان تنها و دچار مشكل هستند. يكي از چيزهايي كه از آنها ياد مي گيرد، مصرف مواد مخدر است كه ميتواند براي مدتي به صورت كاذب ما را آرام كند. ما را از خود بيخود و دچار فراموشي كند.
اين مي تواند خطرناك باشد كه ما به كارهاي غير قانوني و انحرافات كشيده شويم يا با هم مواد مصرف ميكنيم و مي شويم دوستان صميمي. در صورتي كه موادمخدر رابط اين دوستي است و همبازي بودن را با دوستي سالم اشتباه مي گيريم.
همه نوع مواد مخدر در ما تغيير هوشياري مي دهد و ابتدا دو پيامد دارد:
1- افزايش احساسهاي خوشايند
2- كاهش احساسهاي ناخوشايند
تقويت كننده مثبت: ارایه يك محرك باعث يادگيري يك رفتار مي شود. برای نمونه من مواد مصرف مي كنم تا بتوانم تمركز بهتري روي كارم داشته باشم تا بتوانم بيشتر كار كنم. بتوانم پررو شوم. بتوانم دعوا كنم. حرفم را بزنم. از روابط بيشتر لذت ببرم. همانند الگوي انتخابي خودم شوم تا شاد باشم.
تقويت كننده مثبت از باورها واعتقادات: مسيري كه فرد معتاد طي مي كند، باور زير بنايي او میشود. من خجالتي هستم. من درجمع شاد نيستم. همه دور هم جمع هستند. اگر موادمخدر مصرف کنم ميتوانم در جمع باشم. در چنین شرایطی تفكر اجازه دهنده وسوسه میشود.
تقويت كننده منفي: انجام يك رفتار باعث حذف محرك آزار دهنده مي شود. برای نمونه، من مواد مصرف ميكنم تا از بي حوصلگي و كلافگي در بيایم. از درد خماري رها شوم. احساس هاي ناخوشايند را كاهش دهم.
به خاطر همين است كه معتادان در اوايل پاكي دچار لغزش ميشوند و يكي از عواملي كه معتادان ياد گرفته اند هنگام درد و سختي و مشكلات از آن استفاده كنند، توجه به این نکته است که بيماري از طريق وسـوسه به ما حمله مي كنـد، اما نمي تواند ما را مجبور به انجام كاري نمايد. مگر اينكه با آن همكاري كنيم كه آنوقت در عمل تسليم وسوسه شدهايم.
راههاي پيروزي بر وسوسه:
1- مراقبت از افكار: ميـدان جنگ وسوسه در افكار ما قرار دارد. به هر چيزي كه فكر كنيم آن تفكر رشد پيدا مي كند و به عمل نزديك ميشود. پس بهترين راه تغيير افكار با در نظر آوردن عواقب كار است.
ذهن ما باغچه است. گل بايد در آن كاشت. گر نكاري علف هرز در آن مي رويد. زحمت كاشتن يك گل سرخ كمتر از زحمت برداشتن هرزگي علف است. گل بكاريم تا مجال علف هرز فراهم نشود.
2- مشاركت: حضور مرتب در جلسات، ارتباط با دوستان بهبودي، مشاركت در مورد وسوسه انگيز. وسوسه بايد افشا شود.
3- مراقبت در مورد معاشرتها و دوستيها: دور شدن از شرايط وسوسه. (توپ بازي، يار بازي، زمين بازي)
4- دعا و ارتباط با نيروي برتر.
5- مطالعه و افزايش آگاهي نسبت به وسوسه و راه هاي نفوذ آن.
6- خويشتن داري وخويشتن پذيري
7- به تعويق انداختن مورد وسوسه
كاربرد تجربه شخصي:
وسوسه از قبل بوده است. قبلتر به او بها ميداديم و قدرتي و ابزاري در مقابل او نداشتيم و زندگي آشفته اي داشتيم. پیشتر در مقابل همه چيز قدرت داشتيم به جز وسوسه. وقتي در مقابل وسوسه پيروز باشيد در مقابل همه چيز پيروز میشوید.
وسوسه: لغزش يك احتمال برابر
به تجربه ثابت شده است هركس در دام وسوسه گرفتار شود، زندگيش آشفته ميشود و به سمت نابودی ميرود. تمام اين تجربه ها و اتفاقات ما را آگاه مي كند كه این اشتباه را تكرار نكنيم. اين درس عبرتي است براي ما. پس هوشيار باشيم و فكر نكنيم كه از ديگران زرنگتر و باهوشتریم!
اگر كسي در دام وسوسه گرفتار شد و لغزید و دچار خطايي شد بايد ما كه ادعاي روحاني ميكنيم در كمال فروتني و با محبت، نه با سرزنش كه احساس شرمندگي كند، او را به راه راست برگردانيم. ما نيز ممكن است كه در اين دام گرفتار شويم و اين را به ياد داشته باشيم كه وسوسه ها به سراغ ما نیز مي آيند.
از وسوسه هایي كه ديگران دچار مي شوند، دشوارتر نيست. هيچ وسوسه اي نيست كه نتوان در مقابل آن ايستادگي كرد. پس در مقابل آن مقاومت كنيم و اطمينان داشته باشيم كه خداوند نخواهد گذاشت بيش از حد توانايي خود وسوسه شويم و به ما قدرت خواهد بخشيد تا بتوانيم در برابر آن مقاومت كنيم.
پس بايد در برابر وسوسه مقاومت كرد و مطمئن باشيم خداوند قدرت لازم را به ما ميدهد. اين وعده خدا است. او به ما نشان خواهد داد كه چگونه در برابر آنها صبر و تحمل و پايداري كنيم و از وسوسه رها شويم.
منبع:Pedram1behboudi.blogfa.com
+ نوشته شده در ساعت 8:45 PM توسط گمنام
|