دامها و وسوسه ها در كتاب راهنماي كاركرد قدم
دام وسیله یا تله اي مخفی است که برای گرفتارکردن یا کشتن به کار برده می شود. همانند مواد مخدر، پول و شهوت كه به دنبال خود، دام افسردگی و در نهایت هلاكت را در پی دارد. برای روشن تر شدن موضوع اجازه بدهید، مثالي بزنم. من برای اینکه به ماهيگيري بروم، چه كار باید بکنم؛ احتياج به يك سري ابزار برای به دام انداختن ماهي دارم. چوب ماهيگيري، قلاب و سایر وسایل را آماده می کنم و حالا احتياج به طعمه دارم. بايد ببينم ماهي چه چیزی دوست دارد تا در تله بيفتد. كرم، يكي از غذاهاي مورد علاقه ماهي است. به خصوص زماني كه كرم روی قلاب تکان مي خورد. در اصل احساسات و هيجان ماهی باعث می شود تا گول بخورد.
وقتي ما چشم چراني مي كنيم، تصاويري در ذهن ما پديدارمي شود. يعني يك تصوير از شخص مورد توجه ما و تصوير ديگري از درون خودمان در ذهن ما پديدار مي شود كه با هم رابطه برقرار مي كنند. حرفهاي بسیار زيبایی بين اين تصاوير رد و بدل مي شود و ما در ذهنمان شاهد صحنه هاي رومانتيك و وسوسه انگيز مي شويم.
در ذهن همه چيز خوب و ايده ال و بدون مانع انجام مي
شود. بدن فيزيكي و اميال ما تشخيص نمي دهند اين تصاوير حقيقي نيستند. با
ديدن اين تصاوير ذهن تحريك مي شود و واكنش نشان مي دهد و احساسات خوبي را
در ذهن خود تجربه مي كنيم .
البته وقتي در واقعيت بيروني به دنبال كسي
راه مي افتيم، متوجه مي شويم آن طور كه در ذهنمان همه چيز خوب بود در
واقعيت بيروني اين گونه نيست. اگر شخص مورد نظرمان با ما دوست نشود، اذيت
مي شويم وخودآزاري مي كنيم .
وقتي مي بينيم ديگران با همديگررابطه
پنهاني دارند و ما نداريم، احساس حقارت و بي ارزشی به ما دست مي دهد و با
خود كلنجار مي رويم که چرا من نمي توانم چنين رابطه هایی داشته باشم.
بيماري اعتياد مي داند ما بلد نيستيم با احساس طردشدگي چگونه برخورد كنيم
يا اصلا نمي دانيم با احساسات مان چگونه برخورد و آنها را ابراز كنيم. به
همین خاطر از ناآگاهي ما سوءاستفاده مي كند و توانايي و استعدادهاي ما را
به سوي گمراهي و هلاكت منحرف مي سازد كه جز ویرانی جسمي، احساسي، معنوي و
روحاني نتیجه دیگری در بر ندارد.
ما با چشم چراني در ذهن مان احساس
خوبي را تجربه مي كنيم. و خلاقيت ما هم دست بكار مي شود و صحنه هايي را
خلق مي كند، به قدری از این موضوع لذت می بریم كه هنگام تماشاي فيلم یا
تلويزيون با هنرپيشه، خواننده یا مجري آن در ذهنمان رابطه جنسي برقرار مي
كنيم و بدن فیزیكی ما درگير اين رابطه هاي ذهني مي شود.
حتي وقتي در
خيابان حركت میکنیم، بيماري ما امكان دارد در يك مسير صد متري شلوغ
تعداد زيادي تصاوير نشانمان دهد كه با آنها رابطه ذهني برقرار كنيم و ما
را بیشتر حريص كند و بهتر تحت كنترل و هدايت خود داشته باشد. ما به اين
عمل اعتياد پيدا مي كنيم و اگر نخواهيم اين كار را انجام دهيم بدنمان
خماري مي كشد و نمي دانيم چرا در خيابان سرو گوش ما همينطور به اطراف مي
جنبد.
هر جا مي رويم و هر كس نگاهش به ما مي افتد، در ذهنمان مي
گوييم او از من خوشش آمده است و دوست دارد با من رابطه داشته باشد. سپس مي
خواهيم با همه رابطه برقراركنيم. به همين دليل دنبال هر كس كه بتوانيم راه
مي افتيم و رويه زندگي ما مي شود خطا و لغزش.
مي دانيد نقشه بعدی
بيماري چيست؟ بعد از مدتي ذهن به ما تصاويرخانمهاي آشنایان و دوستان
نزديك را به ما نشان مي دهد كه خيلي وسوسه انگيز به نظر ميآید. این
تصاوير به ذهن ما مي گويند من منتظر يك فرصت بودم كه با تو رابطه داشته
باشم. تو همان كسي هستي كه من آرزويش را داشتم. تو نيمه گمشده من هستي و
...
در فكر خود مي گویيم؛ كاش همسرش بميرد تا من بتوانم با او رابطه
داشته باشم. اين افكار ذهن ما را به خود مشغول مي كند و ما منتظر فرصت
هستيم يا نقشه مي كشيم تا يك نقاب و ماسك خوب براي خود درست كنيم و وارد
زندگي آنها شويم. با غيبت كردن و تحقير كردن همسرانشان سعی میکنیم بين
آنها تفرقه و جدايي بیندازیم تا بتوانيم به وسوسه هاي خود برسيم.
البته
اين وسوسه مي تواند در مورد هر چيزي همانند پول یا مقام نیز باشد، اما
اکنون داريم به پیامدهای چشم چراني و نقشه هاي پنهانی بيماري مي پردازيم.
مرحله
بعدي نقشه بيماري اين است که وقتي ما را خوب در چنگال خود اسير كرد،
تصاوير محارممان را نشان مي دهد و مي خواهد كه با آنها رابطه داشته
باشيم!
ذهن پیش از این تصاويري به ما نشان مي داد که میتوانستیم به
خود اجازه دیدن این تصاویر را بدهیم. چون آنها از محارم ما نبودند و این
تصور باطل را داشتیم که مي توانیم به آنها دست درازي كنيم، اما به تصاوير
محارم ديگرنمي توانيم.
در اين هنگام نبردي درون ما شكل مي گيرد و
اميال ما خواسته هایی دارند كه مي تواند ما را از مسير اخلاقي و روحاني
دور كند. شايد عده كمي هم تسليم شوند، اما عده زيادي از ما در اين
لحظه مقاومت مي كنيم.
صداهاي زيادي را از درون مي شنويم و گيج مي
شويم و به خاطر اين تصاوير ذهني از خودمان بدمان ميآید. با ديگران جنگ
داريم. نمي توانيم اين تصاويرذهني را براي كسي تعريف كنيم كه نكند ما را
سرزنش و تحقير كنند. حواس پرتي پيدا مي كنيم.
تحمل و پذيرش ديگران
برایمان مشكل مي شود. از ديگران راهكار مي خواهيم كه چگونه چشم چراني
نكنيم. نارضايتي درون ما فعاليت مي كند. از هيچ چيز و هيچ كس رضايت
نداريم. دنيا و ديگران را بد مي دانيم. احساس گناه ، خجالت وقرباني شدن مي
كنيم. نمي توانيم رابطه عاطفي خوبي با خانواده برقرار كنيم و مرتب خود را
سرزنش مي كنيم كه من چقدر بد هستم. احساس اینکه من بد هستم در ما شدت پيدا
مي كند. خشمگين مي شويم و مي خواهيم به گونه ای اين خشم را خالي كنيم.
در
اين هنگام بيماري با يكي از الگوهاي فكري قديمي كه در ما شكل گرفته است،
پيش مي آيد؛ "هر كس كه كار بدي كرده است بايد تنبيه شود." ما در شرايطي
قرار مي گيريم که خودمان را مجبور به مجازات وتنبیه خودمان كنيم.
انگار
يك قست از مغز ما قسمت ديگر را تحت كنترل خود و گروگان گرفته است و ما در
اين هنگام خود را تنبيه مي كنيم. اين تنبيه به صورت لغزش، خود ارضايي، خود
زني و ...عدم موفقیت در كارها خود را نشان مي دهد. لازم است از نقشه،
فريب و طعمه هاي بيماري آگاه باشيم تا از چنگال و دامهاي بيماري رهايي
پيدا كنيم.
گاهی احساس می کنم من و تو مسافر های قطاریم، قطاری که با
سر و صدا در حال حرکت و همهمه شلوغی ایستگاههاو مسافر ها گوش ما را پر
کرده و ما درب کوپه مان را می بندیم تا سرو صداها قطع بشه و خوشحال از
این آرامش و سکوت بتوانیم بشینیم و با هم دیگردو کلمه حرف حساب بزنیم ،
اما متاسفانه قطار ما قدیمیه(باورها و اعتقادها) فقط کوپه ها ظاهرا کمی
رنگ و لعاب دادند که نو بنظر برسد، ما هم که ادای آدمهای آگاه و روشنفکر
را در میاریم، اما وقتی در شرایط بحران قرار می گیریم آن زخم ها و باورهای
قدیمی است که کار و فعالیت می کند
یکجاهایی باید تحمل کرد به یک
خلوتی پناه برد،گاهی باید مبلغی را پرداخت و اندکی سکوت خرید این سرو
صداها که قطع نمیشه ما باید تصمیم بگیریم به چی گوش دهیم و به چی گوش
ندهیم، چی بخوانیم و چی نخوانیم، بگذریم که گاهی خود ما هم بخشی از این
سرو صدا هستیم حرف حساب مثل یک کودک توی شلوغی گم می شودو باید دنبالش
بگردیم یعنی باید در واقع بخواهیم که دنبالش بگردیم.
هیاهو و جنجال
دشمن تمرکزند، چیزی که دراین قرن دود و آهن و ماشین در چشم بر هم زدنی
از دست میره، توی این دوره زمانه، واقعا باید مهارتی آموخت. تا افکار و
احساساتمان در اختیار خودمان باشد
جمع آوری نیروهای پراکنده و
متمرکز کردن فکر آنقدر اهمیت داره که بخاطرش گاهی ما رامتهم به گوشه ای
گیری کنند، این روزها کمترچیزی واقعی بنظر می رسد و اگر هم هست باید آن را
از لابلای هزاررنگ و نیرنگ بیرون کشید، پس مهارت می خواهد.
بازار
شلوغ است و پر از کالاست ، سرو صدای تبلیغات هم که کر کننده و گیج کننده
است پس مراقب باشیم، کلاه سرمان نرود، وسوسه ها فریب کارند مثل یک مشت
موجودات سمج و خوش منظر ولی با باطنی کریه و زشت همینطور به دست و پای ما
می پیچند و مانع حرکت ما می شوند از همه بدتر آنقدر جلوه گری دارند که
نگاه ما را از مسیر و نشانه های اصلی می دزدند اصلا وسوسه ها وفریب ها
دشمن حرکت و جستجو و آزاد اندیشی اند، حواسمان باشه اینهایی را که می
گویم نه داستانه و نه افسانه ، این حقیقت است وسوسه ها فریب های زیبا و
رویایی هستند، دهنی باز و فراغ دارند و مثل یک افعی می توانند همه هستی و
هویت ما را یکجا ببلعند.
تا حالا که طعمه بودیم ، فکر می کردیم
شکارچی هستیم ،یک طعمه که هر چه، ناآگاهتر، سر به هواتر،سرکش تر و
بازیگوشتر شکارش راحتر است هر چه به بازی و ورجه وورجه مشغول باشیم بیشتر
خسته میشیم و راحتر در تله می افتیم چقدر تاسف انگیز است که خستگی هایمان
تو تله های که برای مان گذاشتند در کنیم، اینطور نیست از همان روز که
فهمیدم می تونیم ارزش وجود زندگی خود را نادیده بگیریم و آنها را با
مالکیت یک سری بازیچه ها معاوضه کنیم و از این طریق هویتی دست دوم کسب
کنیم خود به خود تبدیل به یک طعمه شدیم که شاید روزی صد بار شکار می شویم
و خودمان، دم مان را می بریم جلوی تله ، ایکاش به این سادگی ها دم به تله
نمی دادیم ، شاید فکر کنیم که خیلی زرنگ هستیم و خیلی حواستان جمع است
ولی مطمئن باشید که تله برای همه آدمها به اندازه هی مختلف درست مثل
سایز لباس و کفش وجود داره تله هایی هستند که انتظار ما را می کشند،
مقام، شهرت، مواد مخدر، شهوت رانی... پس هیچ وقت دچار غرور نشویم.
شاید طعمه تله بعدی شما باشید، فکر کنم دچار تشویش شدی، خوب این خیلی
خوبه اتفاقا جنس این تشویش کاملا مرغوبه ، در انجمن، ما وظیفه توضیح این
نوع تشویش را داریم با یک بغل دلشوره، می خواهم خوابتان را آشفته کنم، می
خواهم که از خواب زمستانی بیدار شوید و بیش از بیش نگران وجود تان شوید
،می خواهم با ترازوی دستهای خودتان امانت داری، هوشیاری را وزن کنید
،خودتان را چک کنید که آیا در شناخت و درک زندگی تناسب اندام دارید یا نه
، نسخه ای برای چاقی و لاغری نداریم فقط یادآوری می کنیم تناسبتان به هم
خورده یا نه، اگرحواستان پرت است و علائم هوشیاری مشاهده نمیشه شرمنده،
در همه روزهای که استعدادها و توانایی هایتان را بی مهابا و سخاوتمندانه
تقدیم وسوسه ها کردید، اگر با فرمان زندگیتان به صخره زدید و به دره
افتادید تقصیر دره و صخره نیست، نمی شود با آشغال های دنیا بازی کنیم و
انتظار پاک بودن داشته باشیم، می دانم که تو بازار زرق و برق دنیا پیوسته
وسوسه می شویم، آتش را می بینیم و دانسته دست به شعله هایش می زنیم و می
سوزیم، اما تا حالا که اینکار ها را کردیم چه عایدمان شد، جز اینکه افسرده
تر، تنهاتر و شکسته تر از قبل داریم زندگی می کنیم، آیا شما دل تان برای
خودتان نگران نیست، اگر دل تان برای هرکسی نمی سوزه لا اقل می تونید از
حساب معرفت انسانی خودتان برای خودتان خرج کنید، امواج خروشان زندگی بر
شما حمله ور می شود، اگرشانه خالی کنید موجها تو را با خودشان می برند و
محکم به صخره می کوبند هنر شما آنجاست که خلاف موجها سینه سپهر کنیم.
جهان
ما طوری طراحی شده که هیچ چیز ارزشمندی به آسانی بدست نمی آید، تو کوچه
های خود فریبی، تنبلی و بطالت است که شیرینی و حلوا پخش می کنند یک یاد
آوری لازم است که اندوخته هایتان را در حسابی بریزید که بهتان سود بدهد
قدر این روزها را بدانید که مثل باد لابه لای شاخه ها رقص کنان شما را ترک
می کنند، آنها وفادارند اما به کسانی که قدرشان را بدانند و آنها را به
باد نسپارند آنها سرمایه های شما هستند که خرج هیچ می شوند
بياييم
صادقانه به واقعيت زندگي و تجربه هاي خودمان توجه كنيم تا ببينيم اين
عجوزه فريبكار با ما چه مي كند و چگونه شكار يا طعمه شديم. كرم هاي زندگي
شما چه هستند. طعمه هایی كه احساسات شما را بالا و پايين مي كنند و در
مقابل آنها هيپنوتيزم می شویم؛ پول، مقام، شهوت، موادمخدر، حرص و طمع
هستند. يكي از تله هايي كه بيماري براي رسيدن به هدفهايش استفاده مي كند،
طمع است كه معتادان گرفتارش مي شوند.
طمع
آمار معتاداني كه حاضرند اعتراف كنند در زندگيشان در دام طمع بودند، خيلي زياد است.
ما
مي خواستيم پول زيادي به دست بياوريم تا به آسايش و آرامش دست پيدا كنيم.
پول زياد داشتن، مشكلات زیادی درست كرده بود. كساني مثل من كه آماده بودند
دروغ بگويند، كارهاي ضد اخلاقي، تقلب، دزدي و قاچاق فروشي انجام دهند تا
به اين هدف برسند.
اين روحيه طمع و اين بت بيشتر داشتن و بيشتر جمع
كردن باعث مي شد كه ما به هزاران كار خلاف و گناه آلود ديگر هم بيفتيم.
این اتفاقات حتی در بهبودی هنوز هم گریبانگر ما هستند.
يكي از نشانه
های طمع، غرغر كردن است. اين غرغر كردن به صورت ناشكري و نارضايتي از
شغل، خانواده یا دوستان بهبودي خود را نشان مي دهد. جاي اينكه شكرگذار
باشيم از اين كه خدا ما را از اسارت نجات داده است، دایم آه و ناله مي
كنيم كه اي كاش نمي آمديم به انجمن. چقدر بهبودي سخت و مشكل است. فراموش
كردهايم كه ما برده، بدبخت و در اسارت بوديم.
طمع يعني خواستن چيزهاي اشتباه و بد يا خواستن چيزهاي خوب براي نيت بد يا خواستن چيزهايي در زمان نامناسب.
اگر
دنبال چيز بدي باشيم، خود آن طمع است. اگر بخواهيم مردم به ما به به، چه
چه بگويند و ریيس همه باشيم كه كنترل همه چيز را در دست بگيريم، اين طمع
است. اين خواستن يك چيز بد است.
بعضي وقت ها يك چيز خوب را مي خواهيم
دنبال كنيم، ولي با نيت بد. خوب است يك نفر بخواهد خدمتگزار باشد، ولي
خدمتگزار بودن براي اينكه بقيه به آن توجه كنند و از این طریق دیگران را
كنترل كنیم، نيت بدي است. خواستن شغل، خانه یا اتومبيل براي اينكه با آنها
بتوانيم از ديگران سوءاستفاده كنيم يا دل بعضي ها را بسوزانيم، بسیار
نکوهیده است.
بعضي وقت ها چيز خوبي را مي خواهيم، ولي در زمان
نامناسب، قبل از اينكه موقعش باشد مي خواهيم به آن برسيم. براي اين كار
ميانبر مي زنيم و در تله ميفتيم. چون عجول هستیم و نمي خواهيم صبر كنيم تا
زمانش برسد. بعضي وقت ها چيزي را بيش از حد مي خواهيم.
خوب است كه
آدم پول داشته باشد و زندگيش بچرخد، ولي وقتي فكر کسی شب و روز دنبال پول
بيشتر و بيشتر جمع كردن باشد، طمع است. روحيه طمع ابعاد مختلفي دارد. طمع
باعث مي شود كه خدا در زندگيمان جاري نشود.
چند روشی كه طمع باعث می شود در دام بیفتیم را خيلي خلاصه تعريف میكنم؛
1-
طمع اين گونه شروع مي شود؛ آرزويي مي كنيم و دایم فكرمان مشغول است كه به
آن هوس و خواسته برسيم كه در تله ميفتيم و تسليم آرزوها و هوس هاي اشتباه
مي شويم. وقتي تسليم شديم، به گناه ميفتيم.
يعني وقتی شب و روز فكر
مي كنيم كه اين را مي خواهم، آرام آرام اين فكر كردن و تمركز روي اين
آرزوي اشتباه ما را به اين دام خواهد انداخت و به خاطر اينكه كسي به ما
ايراد نگيرد و بقيه را قانع كنیم، شروع می كنیم به بهانه آوردن وغرغر
كردن. می گوییم؛ من از همسرم به خاطر این كار راضی نیستم. من ازشغلم،
درآمدم یا موقعیتم راضی نیستم و شروع می كنم به بیان خواستههاي اضافی.
روحيه طمع نشان مي دهد كه هیچ چیز برايم كافي نيست. من بيشتر مي خواهم؛ من بايد بيشتر از اين داشته باشم!
طمع
همیشه در مورد داشتن ماديات نيست. بعضي وقت ها به گناه ميفتيم. با اينكه
همسر داريم، رابطه هاي ديگری برقرار مي كنيم. برایمان اصول اخلاقی و
خواست خدا مهم نيست. من آن چيزي كه خودم مي خواهم را دنبال می كنم تا به
دست بياورم.رشد در زندگی بسیار مناسب و خوب است، اما وقتی من از چیزهایی
كه دارم راضی نیستم، هر چیز دیگری هم که به دست بیاورم، باز هم راضی
نمیشوم.
2- ما برای به دست آوردن بسیاری از چیزهایی كه سهم ما از
زندگی نبود، دست انداختیم و آنها را به دست آوردیم، اما همان چیز عامل
آشفتگی و هلاكت ما بود. ما تجربه هاي زيادي در اين مورد داريم كه برای
بسیاری چيزها تلاش كرديم و آنها را به دست آورديم، اما بعد پشيمان شديم.
مگر
به خودمان نگفتيم اگر با فلان دختررابطه برقرار كنيم، زندگي شيرين مي شود
و حال خوبي پيدا مي كنم، اما ديديم كه وسوسهها تصور و توهم و آرزوي حسرت
آلودی بيش نبود. اين يعني همان سرگرداني و بلاتكليفي، كلافگي، ناكامي،
شكست و تحقير و هزاران آشفتگي و درد و رنج هاي ديگر كه نتیجه وسوسه است.
بعضي
وقت ها برای به دست آوردن چیزی آنقدر مي جنگيم كه وقتی آن را به دست
میآوريم، از آن متنفر مي شويم. این طور وقت ها به خودمان می گوییم؛ عجب
چيز بدي بود كه من تمام زندگيم را باختم تا اين را به دست بياورم.
3-
نتيجه طمع نابود كردن ما است كه می تواند خود را به صورت داشتن یک احساس
یا اینكه حال بهتری داشته باشیم یا اینكه نشئه باشیم، خود را آشكار كند.
بسیاری از ما به دنبال مواد مخدری بوديم كه کیفیتش خوب باشد، ولي به روح
ما خشكي آمد. در روحمان قحطي آمد و ما را بيمار كرد.
خيلي وقت ها
درزندگي بت هايي مي سازيم؛ در زمینه های مختلف مسایل مادي، روابط ناسالم،
تحصيلات، شغل، پست انجمني و ... چون با طمع مي گوييم هیچ چیز برايمان
كافي نيست و زندگيمان را فداي آن هدف مي كنيم و زندگيمان نابود مي شود.
من
افراد زیادی را مي شناسم كه براي داشتن زندگي موفق به خاطر زن و بچه
هايشان، کارشان به طلاق كشيد و بچههايشان را از دست دادند. چون صبح تا شب
به دنبال درآمد بيشتر، خانه بیشتر و ماشين بهتر بودند، به بهانه فراهم
كردن امکانات بیشتر براي خانواده. ولي شرایطی به وجود آمد که بیشتر از
خانواده دور شدند. هيچ وقت نسبت به آنچه كه به دست میآوردند قانع
نمیشدند. مرتب بيشتر و بيشتر می خواستند.
خيلي وقت ها من و تو هم مي
توانيم گول اين طمع را بخوريم و خودمان را نابود كنيم. اكنون نیز هر لحظه
و هر ساعت همين كار را مي كنیم و عبرت نمي گيريم. طمع به ما وعده مي دهد
با به دست آوردن فلان چيز تو كامل مي شوي و لذت ميبري، اما وقتي تا آخر
کار مي رويم، مي بينيم پشت در ماندهايم؛ محروم، ناكام، ناراضي، شكست
خورده و گرفتار در رنج و حسرت و افسوس.
طمع باعث مي شود كه حضور خدا
وارد زندگي من و تو نشود. ما بايد ياد بگيريم كه چگونه به جاي طمع، روحيه
قانع بودن را در خود پرورش دهیم. وقتي قانع هستيم، خدا براي ما كافي است و
زندگيمان پُر مي شود.
پس طمع یكی از آن طعمه هاست
خود شما چطور؟ آيا طعمه مي شويد؟ براي ديگران چگونه نقشه مي كشيد كه از ديگران سوءاستفاده كنيد و فكر مي كنيد زرنگ هستيد؟
عده
اي از ما به اصطلاح به خودمان مي رسيم. جراحي پلاستيك یا آرايش مي كنيم یا
به اصطلاح تيپ مي زنيم تا از اين طريق بتوانيم ديگران را به دام بيندازيم.
تا بتوانيم به وسوسه هايمان آري بگوييم و فكر مي كنيم كه خيلي زرنگ هستيم.
براي ديگران هم از زرنگ بازيهايمان تعريف مي كنيم كه چگونه با احساسات
طرف بازي كردم و او را فريب دادم!
آري ما خود طعمه بوديم براي نابودي زندگي ديگران
شما
چگونه طعمه مي شويد؟ با زيباييتان. با دانشي كه به دست آوردید. با موقعيت
و مقامي كه داريد. با ثروتي كه به دست آورديد. با قاچاق فروشي، خود فروشي
و ...
آخر سر به اين نتيجه مي رسيم که مي گوييم؛ وقتي خواسته هاي
بيمارگونه ام سركشي مي كردند برايم هيچ چيز و هيچكس مهم نبود. فقط رسيدن
به آنها برايم مهم بود. وقتي فكر مي كنم چگونه براي ديگران نقشه مي كشيدم
و از آنها سوءاستفاده مي كردم با هر ترفندي كه بلد بودم، حالم بد ميشود.
چقدر
ديگران را قرباني حق سكوت كردم. فكر مي كردم زندگي بازي است و ديگران
بازيگر و قوانين اين بازي را من تعيين مي كنم، اما در نهايت مي بينم كه
خود بازيچه بودم. بازنده حقيري كه از ديگران سوءاستفاده مي كرد.
حالم
به خاطر اشتباهات و گناهان گذشته بد است. حسي كه تا حالا نداشتم. به خودم
اعتماد ندارم و خودم را نمي شناسم. هر كس مرا بشناسد و بداند من چه
كارهايي كردم حتما از دستم فرار مي كند. ديگر احساساتم دست خودم نيست.
اين
دنيا پر از وسوسه و گمراهي است. ما بايد از این مسایل آگاه باشیم و از
آنها دوري كنيم. در پيچ و تاب هاي زندگي، آدم هاي ضعيف تسليم وسوسهها مي
شوند و بعد اظهار پشيمانی مي کنند از این كه به چه دلیل تا این حد ضعيف
عمل كرده اند. يكي از راه هاي پيروزي بر وسوسه، شناخت و آگاهي در مورد
بيماری اعتياد و روش ها و حيلههاي این پدیده ناخوشایند است.
اجازه
بدهید به موضوع صید نگاه دیگری بیندازیم؛ شكارچي يا کسی که حیوانات را به
دام می اندازد، این را به خوبی می داند که موفقیتش به دو عامل بستگی
دارد؛ نخست این که دام باید مخفی باشد تا حیوان غافلگير شود و در آن گیر
بیفتد. دوم این که باید طعمه ای گذاشته شود تا حیوان فريب بخورد و وسوسه
شود و به سوی چنگال مهلک دام برود.
بیماری - یا همان دشمن ما - وقتی
دام های فریبنده و مهلک خود رامی گستراند، از این دو عامل استفاده می کند.
دام های بیماری نیز مخفی و برخوردار از طعمه هستند. بیماری، آشکار نیست.
بلکه
در فریب دادن نکته سنج است و در براندازي و به اصطلاح زير پا كشي ما،
زرنگ، مکار و موذی عمل می کند. فراموش نکنیم که دشمن ما می تواند به شکل
معنوی تغییر چهره دهد. اگر ما بر اساس اصول روحانی انجمن پیش نرویم تا به
شیوه ای صحيح، خوب و بد را از همدیگر تشخیص دهیم، چگونه مي توانيم متوجه
شویم دامهای این دشمن برای ما چه می تواند باشد.
یکی ازتاريکترين،
گیج کنندهترین و فریبندهترین طعمهای که هر معتادی با آن مواجه شده،
لغزش است. از زمانی که برای خدمت آماده شدم، می توانم یکی از مهلکترین و
فریبندهترین دام های بیماری را ببینم که معتادان بی شماری را گرفتار می
کند. ارتباطها را قطع و شکاف های موجود میان افراد را وسعت می بخشد. نام
این دام لغزش است.
افرادی که لغزیده اند یا به عبارتی فریب خورده
اند، وارد فرايندي مي شوند كه در نهایت منجر به پیدایش حالتهایی همانند
رنجش، عصبانیت، خشونت، حسادت، تنفر، جنگ، تلخی، غبطه خوردن، ترس و نااميدی
مي شود و پیامدهای آن تفرقه، جدايي، مرگ، آسایشگاه روانی و زندان است.
لغزش:
واژه لغزش در اصل قسمتی از دام است که طعمه به آن وصل می شود. این واژه به
قرار داشتن دام در مسیر شخص دلالت میکند و بیشتر توصیف کننده حیله ای است
که توسط دشمن به کار گرفته شده است و بيماري می خواهد مسیر ما را عوض کند.
مثل اينكه من مي خواهم بيايم جلسه، شخصي حرفي مي زند و به من "بر مي
خورد" و من از رفتن به جلسه منحرف مي شوم. اين "بر خوردن" را لغزش مي
گوييم كه در بیشتر روابط ما خانواده، كار و ... خودش را نشان مي دهد. لغزش
می تواند جسمی، رواني، احساسي و معنوی باشد.
وسوسه در واقع تا زمانی
که به عنوان طعمه در دام باشد، به خودی خود مهلک نیست ولی اگر آن را
بخوریم و وارد دل های خود کنیم، آن وقت لغزش خورده ایم. براي اينكه اين
موضوع بهتر براي ما قابل لمس باشد بهتر است اين سئوال را از خود بپرسیم که
من كيستم و چيستم كه اینقدر وسوسه میشود و مرا به هر سو مي كشد.
وسوسه:
افكار منفي در اصطلاح انجمن تشویش فكري یا به عبارتی خيزش فكر در لحظه
است. همانند وقتی که جايي از بدن ما دچار سوزش می شود و و ما سعی در رفع
سوزش داریم. يعني هر لحظه فكري در ذهن ما پديد مي آيد و اين فكرمربوط به
چيزي بيرون از ما است كه فكر مي كنيم با رسيدن به آن كامل و راضي مي شويم
و ما مجبوريم اينكار را بكنيم. اين لغزش است.
لغزش فكري راجع به
مسایل بيروني است و علت آن است كه ما بافت ذهني تشكيل دادهايم. یعنی ذهن
ماهیت خود را در مسایل بيروني جستجو مي كند و چون به حقیقت خود را
نمییابد، با عجله سراغ فكر ديگري می رود كه از بيرون ما را وسوسه میكند.
این اتفاق سبب مي شود كه با آن فكرهم هويت شويم و با جستجو در آنها
فكر مي كنيم به دنبال کسب زندگي، شادي و آرامش باشیم. و این تصور را داریم
که اگر اين كار را نکنیم، مي ميميريم. همين افكار سبب ایجاد حرص، طمع و
ترس در ما مي شود.
برای نمونه فكر مي كنم اگر به فلان مقام برسم
زندگي شيرين مي شود، وگرنه بدبخت مي شوم! به همین خاطر براي رسيدن به آن
مقام دست به هر كاري مي زنم. وقتي هم به آن مقام مي رسم و انتظارم برآورده
نمیشود، مشكلاتم بيشتر میشوم.
ترس وجودم را فرا مي گيرد و همین ترس
بينشم را دچار تزلزل می کند و جهان را آنطور كه هست نمي بينم، بلكه آن را
خطرناك می دانم و احساس ناامني مي كنم. اینجا است که قلاب ها آماده می
شوند تا مرا صيد كنند.
بدن معتادان پُر از قلاب است كه بايد خود را
از آنها رها كنيم. همانند طمع، حسادت، غيبت، شهوت، خشم و عصبانيت، ترس،
خودمحوري، تنبلي، غرور، كينه، رنجش خسيس بودن، سوء ظن، دروغ گويي، فضولي،
منفي بافي، كمال پرستي، شتابزدگی، حق به جانب بودن، ناراستی، بدگويي، زود
رنجي، نفرت، خيال پردازي، تاييد طلبي، بيتفاوتي، سركشي، انتقام جويي،
لجاجت، تجمل گرايي و ...
ما باورهايي داريم و به اين باورها چسبيده
ايم. اگر كسي اين باورها را به چالش بكشد، واكنش نشان مي دهيم. براي همين
است كه مي گوييم از هر سو ما را مي كشند. از خودمان بپرسيم؛ آيا با حرف
ديگران خشمگين مي شويم و مي ترسيم؟
تجربه هاي زيادي داريم از اینکه
رفتار و حرفهاي ديگران چگونه قلابها يا دستگيرههای ما را مي كشند.
بعضي وقتها براي رهايي از اين افكار خودمان را مشغول كاري مي كنيم، اما
باز هم ذهنمان رهایمان نمي كند. تلويزيون نگاه مي كنيم، تلفن مي زنيم به
دوستان بهبودي و با آنها مشورت مي كنيم، اما باز هم مي بينم آن فكر به
سراغمان مي آيد. چون وسوسه آن مطلب نمي گذارد. موضوع مورد نظرمان، ما را
ترسانده است که شايد از آن آگاه نباشيم.
با كاركرد قدمها متوجه مي
شويم همه ما معتادان دچار وسوسه و لغزش مي شويم. وسوسه ها از بافت ذهني و
توهمها مي آيد. اگر اين را بدانيم، ديگر ناهنجاري ديگران ما را عصباني
نمي كند و مي فهميم كه دست خود آنها نيست. اين بيماري است كه درونشان
فعالیت میکند و چيزهايي را به هم میريزد.
بیشتر کسانی که دچار
لغزش می شوند، حتی متوجه نیستند که در دام افتادهاند و اسیر شده اند.
آنها از شرایط خود بی خبرند. چون بیشتر متوجه اشتباهات و ظلمهایي می شوند
که نسبت به آنها انجام شده است. ما آگاهانه یا ناآگاهانه انکار و سرزنش می
کنیم. هنگام سرزنش کردن، احساس قرباني شدن داريم. احساس قرباني شدن و
سرزنش كردن با همديگر فعالیت مي كنند.
قبول كنيم اين من هستم كه
مسئله دارم و بايد حلش كنم. پس هر بار كه جايی از ذهن ما گزيده میشود و
دردمان مي گيرد، با خودمان صادق باشيم. همان عامل دردمان را بگيريم و
رهايش نكنيم. چون درآن لحظه مشكل ما همان چيزي است كه دردمان مي آورد.
ببينيم عامل درد در كدام نقطه و مشكلات روزمره زندگي ما را اذيت مي كند.
با
تمرين و پيگيري از شر وسوسه ها رها میشویم كه به ذهن مي چسبند و ما را از
شاخه اي به شاخه ديگر ميكشند و با خود مي برند وعاقبتي جز درد، گيجي،
آشفتگي و فراموشي ندارند. با رهایی از وسوسهها مي بينيم كه چه تعداد پرده
میان خود و جوهره وجودمان کشیدهایم.
همان پرده هايي كه مثل بختك روي
انرژي و فكر آزاد ما افتادهاند و صداقت طلايي ذات را مي پوشاند. وقتي
مصمم مي شويم و هر پرده را كنار مي زنيم، بيداري روحاني برایمان اتفاق مي
افتد. وقتي وارد پروسه 12قدم مي شويم، عقبگرد ندارد.
رها شدن و
آزادي از دام وسوسه ما را به جلو مي كشد. به ما صداقت بيشتری ميدهد كه
خودمان را ببينيم و خود را پنهان نكنيم. هر چه بيشتر رشد كنيم، عاشقتر
ميشويم و وسوسه ها ضعيفتر میگردند و ديگران را مورد قضاوت و سرزنش قرار
نميدهيم.
موثرترین روش برای اینکه بیماری چشمان ما را نابینا سازد،
ناآگاهی از رفتارها و برخوردهایی است كه ما را فريب مي دهد. انجمن این دام
های مهلک را نشان میدهد و مشخص می کند که چگونه از تسلط آن بگریزیم و
نجات یابیم.
آزادی از لغزش
برای هر معتاد شناخت حیلههاي بيماري
ضروري است. چون ممکن نیست در زندگي وسوسه نشويم. بايد مراقب باشیم از
اینکه مبادا گرفتار وسوسه شویم.
در قدمها، سنتها و مفاهیم این
هشدار به ما داده می شود. گرچه بسیاری از معتادان به انجمن وفادارند، ولی
این پیام همه معتادان را دربر نگرفته است. با اینکه علم و دانش به میزان
وسیعی در انجمن افزایش یافته است، ولی حتی با افزایش آن به نظر می رسد،
تفرقه بیشتری در میان خدمتگزاران و اعضای انجمن شاهد بوده ايم.
دلیل
اين لغزشها، ناآگاهی نسبت به دام ها و نداشتن محبت واقعی است. دانش مایه
تکبر ما می شود. حال آن که محبت بنا می کند. دانش بدون محبت مثل طبل تو
خالی است فقط سر و صدا دارد. علت دیگری که باعث فرو افتادن در این دام شده
اين است كه شیوه بهبودیشان تکراری و بسته است. هیچکس را قبول ندارند و
درهای کمک به خود را می بندند. این طرز فکر معتادگونه را به رهجویان خود
هم انتقال می دهند.
خودخواهی در وجود ما معتادان حکمرانی می کند حتي
به قیمت نادیده گرفتن و آسیب اطرافیانمان. فقط به فکر خودمان هستیم.
بسیاری از ما آسیب دیده و مجروح و لغزش خورده ایم، اما درک نمي کنیم که در
دام بیماری افتادهایم.
بسیاری از ما به خاطر زخم ها، آسیب ها و
لغزشها در زندگی توانایي خود را از دست دادهايم و اگر براي زخمها و
آسيب ها كاري انجام ندهيم قادر نيستيم به شکل مناسبی مطابق با اصول انجمن
عمل کنیم.
ما مانع شکوفا شدن استعداد کامل خود و ديگران و موجب عقب
افتادن آنها می شویم. خیلی اوقات یک معتاد زخمي همانند خودمان، به ما آسیب
می رساند. این امر موجب لغزش می شود که با احساس خیانت همراه است.
کسانی
که در کنار ما زندگی می کنند یا شاید کسی که ما با او تعطیلات را می
گذرانیم و در كنار هم در فعالیتهای انجمنی شرکت می کنیم، ممکن است با
آنها ارتباط نزدیک و صمیمی داشته باشیم یا حتی از كودكي بزرگ شدهايم.
هرچه ارتباط ها نزدیکتر باشد، رنجشها شدیدتر است.
به همين دليل
بزرگترین تنفر را در میان افرادی می بينيم که روزی به هم نزدیک بودند و
حتي در خانه یعنی پناهگاهی که برای محافظت، تدارک و رشد مهيا شده است تا
در آن گرفتن و دادن محبت را بیاموزیم، همین مکان امن ریشه دردهای ما است.
احتمالاً
رنجش بدون توجه به پیچیده یا ساده بودن شخصیت آن در درون ما و در ارتباط
با ديگران کم نیست. این واقعیت به قوت خود باقی است.
کسانی که به
آنها توجه داریم می توانند به ما آسیب برسانند. زيرا ما بیشتر از آنها
انتظار داریم. چون براي آنها وقت و انرژي گذاشتيم. هر چه انتظارات ما
بالاتر می رود خطر سقوط هم بیشتر می شود.
انجمن بسیار واضح بیان می
کند که غیر ممکن است در دنیا زندگی کنیم و دچار لغزش نشویم، اما بیشر
معتادان زمانی که این رويداد را مي بينند، شگفت زده می شوند. ما اعتقاد
داریم کسانی هستیم که مورد بدی و اشتباه در برخورد یا قضاوت واقع شده ایم.
این واکنش ما را نسبت به پذيرش آسیبپذیر می سازد. از این رو باید در
مقابل دامها و لغزشها آماده و تجهیز شویم. چون واکنش ما تعیین کننده
سرنوشت و آینده ما است.
کسانی که در کشمکش و مخالفت هستند، در دام
میافتند و زندانی می شوند تا طبق خواست بیماری رفتار کنند. حتی با
هشداردهندهترین پیامها آنها نسبت به اسارت خود ناآگاهند. وقتی شخصی فریب
می خورد، در آن شرایط فکر می کند در مسیر درست است حتی اگر نباشد.
ما بدون توجه به این که بدانیم ماهيت بيماري چیست، می توانیم اشخاصی را که لغزیدهاند را به دو گروه بزرگ تقسیم کنیم:
1- کسانی که به ناحق با آنها برخورد شده است.
2- کسانی که فكر مي كنند با آنها به ناحق برخورد شده است.
افراد
گروه دوم با تمام وجود باور دارند که نسبت به آنها اجحاف شده است. بیشتر
نتیجه گیری آنها از اطلاعات نادرستی به وجود می آید یا اطلاعات آنها درست
است، ولی در نتیجهگیری به خطا رفتهاند. در هر دو صورت آنها آسیب می
بینند و درکشان مخدوش می شود. آنها با تصورات، خیال پردازی، شایعه و
قضاوت بر اساس ظاهر مواجه هستند.
یکی از راه هايی که بیماری ما را در
موقعیت لغزش قرار مي دهد،این است که لغزش را مخفی میکند و با غرور می
پوشاند. غرور مانع می شود که ما وضعيت حقیقی خود را ببينيم و بپذیریم.
این
تجربه را که می خواهم بيان كنم همه ما داریم. در حين خدمتی که انجام
میدهم .عدهای بدون اینکه مطالبم را بخوانند که اگر اشکالی بود به من
بگویند يا کمک کنند که با هم این خدمت را انجام دهيم وپیش ببریم، پشت سرم
غیبت می کردند. عده ای هم می آمدند می گفتند بعضیها پشت سرت غیبت می
کنند، ناراحت نمي شوي؟
می گفتم مهم نیست من با قدرت خداوند پیش می
روم و به بیماری آنها اجازه نمي دهم که بخواهند مسیر مرا تغییر دهند. من
حالم خوب است و اصلا هم ناراحت نیستم. در صورتي كه حالم گرفته مي شد، اما
نميگذاشتم حرف آنها و يا احساساتم مرا كنترل كنند. كاري كه مي دانم درست،
مناسب و بجا و طبق اصول روحاني انجمن است را انجام مي دهم.
خیلی ها
از اينگونه عيب جویيها ناراحت می شوند و رنجش پیدا میکنند، ولي می
گویند حالمان خوب است. خدا را شکر. در صورتیکه از درون پر از خشم و
عصبانیت هستند.
من می دانستم که لغزیدن اشتباه است. با این حال آن را
انکار و سرکوب کردم. من خود را متقاعد نمودم که آزرده نیستم. در حالی که
واقعیت امر چیز دیگری بود. غرور، موقعیت حقیقی دلم را پوشانده بود. غرور
همان ویژگی مخربي است که باعث سقوط می شود.
غرور مانع روبرو شدن با
حقیقت می شود. چنین نگرشی ما را منحرف می سازد تا ما هرگز تغییر نکنیم.
چون فکر می کنیم همه چیز خوب است. غرور لایههای انکار را سخت و چشمان
ادراک را تار میکند و مانع تغییر درونی یاآرامش وآزادی میشود.
غرور
باعث می شود که ما خود را قربانی ببینیم. نگرش به این صورت که من تصور می
کنم مورد بی حرمتی و قضاوت نادرست و اتهام بی مورد و سرزنش قرار گرفتهام
و این نگرش جلوی بخشش را می گیرد. گرچه وضعيت حقیقی درون مان از ما مخفی
است، اما انجمن از طریق کارکرد قدم ها آن را آشکار میکند.
البته
بايد بدانيم موضوع بسيار مهم اين است كه به خاطر بی حرمتی که به ما شده
است اجازه ادامه دادن به لغزش را نداریم. چون در اين حالت براي انتقام
گرفتن بهانه هاي زيادي مي آوريم. دو کار اشتباه موجب یک کار درست نیست.
بسیاری
از معتادان این گونه هستند. ما از وضعيت حقیقی درونی خود آگاهی نداریم.
بعضی از دوستان که مدت زمان پاکیشان بالا است این مشکل را دارند. با
اینکه قدم ها را کار کردهاند، اما براي اینکه مورد قضاوت قرار نگیرند، می
گویند ما از هیچ کس رنجشی نداریم و این گونه خود را فریب می دهند.
اجازه
بدهید مثالی بزنیم شاید مسئله برایمان روشنتر شود. ما مانند طلا
میمانیم نرم، حساس و انعطاف پذیر. وقتی طلا با فلزات دیگر مخلوط میشود،
انعطافش کم و سختي آن بیشتر می گردد. هر چه ناخالصي هاي آن كمتر باشد،
نرمی و انعطاف پذیری آن بیشتر است.
ما بلافاصله متوجه شباهتي
میشویم؛ قلب پاک شبیه طلای خالص است. نرم،حساس و انعطاف پذیر، اما بيماري
توسط دامهايش وسوسه، اجبار، عادات خودمحوري، رنجش، كينه، حسادت و طمع
همان مواد افزودني بي قيمت است كه باعث سخت شدن دلها مي شود.
وقتي ما
دچار لغزش ميشويم، لغزش ضعفهای بیشتری برای ما به وجود میآورد. مانند
تلخی، عصبانیت و تنفر. این ناخالصيها دل ما را سخت می سازد. درست
همانگونه که آلیاژها طلا را سخت می نمایند.
ناخالصيها توجه وعطوفت
را کاهش می دهند و مانع توانایی ما در شنیدن ندای درون می گردد. چشم دل
تار میشود و محیط مناسبی برای فریب به وجود مي آيد تا ما آگاه به آن
بیداری روحانی نشویم.
نخستین گام برای پالايش طلای ناب این است که
توسط حرارت شدید ذوب شود. در دماي ذوب، آلیاژها و ناخالصی ها بالا می آید.
طلا که سنگین تر است در پایین باقی میماند. ناخالصیها خارج می شود و یک
فلز خالصتر به دست مي آيد.
به همین دليل است که انجمن می گوید درد
باعث رشد ما می شود. سختیها و مشکلات، تنور آتش است که ناخالصی ها از
قبیل نابخشودگی، جنگیدن، تلخی و حسادت را از زندگی ما جدا می سازد. البته
دردي كه باعث رشد مي شود با دردي كه اجازه بدهيم ما را سرکوب کند، فرق
دارد.
اين صفات در جایی که سختی و مشکلات نباشد به راحتی مخفی می
شوند. عواملی که زندگی ما را آشفته و رابطه ها را تیره و جدا می کند،
زمانی در زندگی من وجود داشت. البته هنوزهم هست، اما کم شده و کمتر خواهد
شد. مي خواهم بگويم اینها هست، اما دیگر نمي توانند مرا کنترل کنند. طوری
که قبلاً با آنها مواجه نشده بودم.
من با نزدیک ترین اشخاص خانواده
ام گستاخ و خشن شده بودم. خانواده و دوستانم کمکم از من اجتناب می کردند
تا وقتی كه در مشکلات قرار گرفتم و در حین کارکرد قدم ها راهنمایم به من
نشان داد که این عوامل از کجا سرچشمه می گیرد.
او به من گفت اینها
همه در درون تو بوده است گرچه مخفی. از این رو، حالا انتخابی پیش روی تو
قرار دارد که آیندهات را تعیین می کند. می توانی مانند گذشته عصبانی باقی
بمانی و همسر، دوستان خود را سرزنش نمایی یا به شیوه دوستان بهبودی زندگی
کنی.
توانایی ما برای درست دیدن، کلید دیگری برای آزادی از فریب است.
بیشتر
مواقع وقتی میلغزيم، خود را قربانی می بینیم و کسانی که به ما آسیب
رسانده اند را سرزنش می کنیم. ما تلخی، نبخشیدن،عصبانیت، حسادت و تنفر را
وقتی به سطح می آیند، به نوعی توجیه می کنیم.
گاهی حتی متنفر می شویم
از کسانی که به ما آسیب رسانده اند و یاد مان می رود خودمان وقتی در شرایط
آنها بودیم آسیبهای سختتری به دیگران زده ایم. چه نیروهایی پشت سر این
آسیب ها خوابیده است و هدفش چیست؟
فروتنی و امتناع از انتقام، کلید
های آزادی از زندان لغزش است. ما تا زمانی که دیگران را سرزنش مي كنيم و
مقصر می دانیم و از موقعیت خود دفاع می کنیم، هیچ کمکی به خود نکرده ایم.
بهبودی به مرور و با کارکرد قدم ها و تمرین اصول روحانی امکان پذیر است.
انكار
ولغزش، یک توجیه و بهانه عمومی برای تسلیم نشدن به منظور دفاع از خود است.
یک احساس کاذب جهت محافظت از خود، در پناه بردن به لغزش وجود دارد که مانع
می شود ما ضعفها و نقصهاي شخصیتی خود را ببینیم.
هنگامي كه تقصير
را به گردن ديگران مي اندازيم در حقيقت مي خواهيم با وجه نابالغ خود روبرو
نشويم. زيرا در آن زمان تنها اشتباهات لغزش دهنده را می بینیم. بنابراین
تلاش انجمن (نیروی برتر) برای رشد شخصیت ما از طریق این مقاومت متوقف می
شود. شخصی که لغزیده است از عامل ايجاد لغزش اجتناب می کند و می گریزد و
عاقبت به یک آواره انجمنی بدل می شود و هميشه در جلسات كلوپ بازي مي كنند.
بدانيم جلسات کافه تریا يا محلي براي اتلاف وقت و كلوپ بازي نيست.
بعضی از معتادان وسط مشاركت ديگران راحت جلسات را ترک می کنند به هواي
تجربه دادن كه به اين طريق توجه و تاييد بگيرند و یا راهنمای خود را عوض
می كنند.
هنگامي كه به گمان خود اشتباهی را می بینند كه شاید روش خرج
کردن پول باشد يا سخنان راهنما به مزاجشان خوش نيايد و يا ممكن است ازهم
قدمی خوشش نیاید.
این فهرست زیاد است. به جای اینکه با مشکل مواجه
شوند و با مشورت، صبر و تحمل در پي يافتن راه حل مشكل باشند، به سمت جایی
می روند که به ظاهر هیچ مشکل و نگاه متفاوتی وجود ندارد. در صورتی که
چنین چیزی وجود ندارد و اگر کسی به دنبال جای کامل می گردد،
من به او پیشنهاد می دهم که به آن مکان نرود. زیرا آنجا کامل است و وجود او آنجا را ناقص می کند.
معتاد در حال بهبودي براي مسایل و مشكلاتش راه حلي پيدا مي كند و اگر راه حلي پيدا نكرد راهي مناسب درست مي كند.
به
تازگی یکی از دوستان به من گفت یکنفر می خواهد جلسات قدم و راهنمای خود
را عوض کند و به من پیشنهاد داد که به جلسات قدم من بیاید و من راهنمای او
باشم. وقتی این دوست من پرسیده بود چرا میخواهد جلسات و راهنماي خود را
عوض كند او به تمام مشکلات در زمینه های مختلف اشاره کرده بود.
این
دوست من هم به تمام حرفهایی او گوش کرده و او را آرام کرده بود. بعد با من
مشورت کرد که چه کار کند. من به او پیشنهاد دادم که آن فرد را تشویق کند
تا در مورد رنجش و نگرش انتقاد آمیز خود فكر کند. در صورت لزوم او باید
پیشنهاد می کرد که به جلسات قبلی خود برگردد و مشکل را حل کند و بعد با
حال خوب از آنها جدا شود.
وقتی ما در آرامش از کسی يا جمعی جدا می
شویم، دیگر زیر فشار نخواهیم بود تا جدایی خود را برای دیگران توجیه کنیم.
اين فشار باعث نخواهد شد تا با رنجش مشکلات گروه پیشین خود را نزد ديگران
تحقير كنيم. تجربه نشان داده است که اگر فردي مشکل کنونی را حل نکند، پس
از مدتی نسبت به گروه جدید و یا راهنمای جدید نيز رفتار مشابهي از خود
نشان خواهد داد.
وقتی آثار و بقاياي يك لغزش را در خود نگاه می
داریم، مجبور مي شويم همه چیز را توسط آن فیلتر و صافی كنيم و متناسب با
آن واکنش نشان دهیم. شیوه و چارچوبي كه در آن یک جلسه و یا ارتباطی را ترک
می کنیم، همان و روشي است که با آن وارد جلسه يا ارتباطی دیگر می شویم.
وقتی
لغزش و تنفر را در قلب و فكر خود پنهان می کنیم، در واقع آنها را حفظ و
ثبت و ضبط می کنیم. آن وقت زمانی است که مشکلات برپا می خیزند وترک و
جدايي ارتباط و ارتباطات بعدی ما راحت تر خواهد بود.
ما نه تنها با
آسیب هایی که در ارتباط تازه اتفاق می افتد مواجه می شویم، بلکه آسیب های
ارتباط پیشین خود را نیز با خود حمل مي كنيم.
این دام به روش های
دیگر هم خود را نشان داده است. در دوستان انجمني و حتي آشنايان و اطرافيان
خود به حتم اشخاصي را ديده ايد كه پس از جدایی از همسر اول و ازدواج مجدد،
دوباره كارشان به جدایي می کشد. شخص به همان روشی که ازدواج اول خود را
ترک کرده بود، مسیر ازدواج دوم خود را تعیین می کند. احساس نبخشیدن که در
مقابل همسر اول داشت، مانع بخشش همسر دوم می شود.
در اختلافات وقتي
يكي از زوجين توهين و سرزنش از دیگری می شنود، نسبت به نقش خود و ویژگی
های اشتباه خود نابینا میگردد و مسایل بدتر می شود. حالا آنها ترس مضاعف
از وجود آسیب دیده هم دارند. این برخوردها و آسيبها به ازدواج و طلاق
محدود نمیگردد، بلکه می تواند در تمام روابط نفوذ و كاركرد داشته باشد که
بیماری از آنها استفاده می کند.
بیشتر نقشه انجمن (نیروی برتر) از
طریق تجربه ها کارکرد قدم ها را ياري می کند تا با آسیب ها و رنجشهایی كه
از آنها فرار مي كنيم، مواجه شویم. ما از همان چیزی فرار می کنیم که
روبهرو شدن با آنها به زندگی استحکام می بخشد.
امتناع از مواجهه باعلت لغزش، ما را از گرفتاري آزاد نمیکند، بلکه فقط ما را تسكين می دهد و ریشه مشکل دست نخورده باقی می ماند.
بلوغ از طریق دردها وسختی ها
بلوغ،
آسان به دست نمی آید. اگر چنین بود همه آن را کسب می کردند.عده کمی به
خاطر مقاومتی که با آن مواجه می شوند به این سطح از زندگی می رسند. از
آنجا که خودخواهی درون ما بیداد می کند، برای ورود به بلوغ روحانی سختی
هایی وجود خواهد داشت که از ایستادگی در مقابل جریان خودخواهی حاصل می
شود.
ما در زمان سختي ها و دشواری رشد می کنیم نه در زمان راحتی.
رويداد هاي سخت همیشه سر راه ما در مسیر بهبودی قرار می گیرد. ما
نمیتوانیم از آنها رها شويم تا هنگامي كه با آنها مواجه شویم، چرا که آنها
بخشی از فرایند بهبودی هستند. اگر فرار را انتخاب کنیم، به طور جدی مانع
رشد خود شده ايم.
وقتی بر موانع مختلف غلبه می کنیم، قوی تر مي شويم
و بیشتر طالب بهبودی خواهیم بود. اگر از سختی بیرون بیاییم و چنین احساسی
نداشته باشیم، از لغزش بهبودي نیافته ایم. بهبودی به انتخاب شماست.
بعضی
از معتادان آسیب می بینند و هرگز بهبودی را لمس نمیکنند. آنان خود این
رنج را بر می گزینند. بحرانها ممکن است شخصیت ما را نسازد، ولی شکی نیست
که درون را آشکار می کند. آنوقت است كه مي توانيم ارزيابي صحيحي از
توانایيهاي خود داشته باشيم.
لغزش ها نقاط ضعف و قوت را در زندگی ما
آشکار میکنند. بیشتر مواقع خواسته يا ناخواسته جایی که ما فکر میکنیم
قوی هستیم، مکان پنهان ضعف ما است. این ضعف مخفی می ماند تا ما با مشکلی
روبرو شویم و در شرایط قرار بگیریم. آن زمان مشکل آن پوشش ما را کنار می
زند. در شرایط است که موقعیت روحانی ما مشخص می شود. وقتی تحت فشار واکنش
نشان می دهیم این واکنش حقیقی ما است. همان قوت و ضعف واقعي ما بدون پوشش
و ماسك.
رشد جسمی کار زمان است. آيا كودكي را ديده ايد كه يك شب به
جواني برومند تبديل شده باشد. رشد عقلانی کار یادگیری است. رشد روحانی نه
کار زمان و نه کار یادگیری است، بلکه كار وعمل تسلیم و پذیرش است.
افراد
لغزیده اعتقاد دارند که همه در پی سوءاستفاده کردن از آنها هستند. با این
نگرش دشوار است مواردي را كه نيازمند تغييرات است را در زندگی خود ببینند.
آنها خود را منزوی میسازند و با خود طوري رفتار می کنند که آزار و رنجش
را فرا می خوانند. منظورم معتادانی است که خود را حبس می کنند.
آنها
از جلسه ای به جلسه ای از راهنمایی به راهنمایی و از ارتباطی به ارتباط
دیگر سرگردان هستند و خود را در دنیای خویش منزوی می سازند. آنها فکر می
کنند تمام کسانی که با آن ها موافق نیستند، در اشتباه وعلیه آنها هستند.
گمان مي كنند خود را در فضاي انزوای خود محافظت می کنند و در محیط کنترل
شده ای که برای خود فراهم کردهاند، احساس امنیت می کنند و دیگر لازم نیست
با ناهنجاريهاي شخصیتی خود مواجه شوند.آنها به جای مواجهه با مشکلات سعی
می کنند از آنها فرار کنند.
رشد شخصیتی که تنها در هنگام تحسین و
آرامش ایجاد شود دوام ندارد. زمانی که چرخه دامها (وسوسه، اجبار و عادات
خود محورانه) به گردش در آيد، لغزش دوباره شروع میشود و اركان وجودشان در
هم خواهد ريخت.
وقتی ما براي خدمت يا شغلی انتخاب شده ایم و مشكلي
پيش مي آيد و ما از مقابل مشكل فرار مي كنيم، رشد ساختار ریشه ای ما کاهش
می یابد و دفعه بعد سریعتر آسیب خواهيم ديدم. چون دقت نکرده ایم کجای کار
اشکال دارد تا ریشه خود را عمیق سازیم و روی ضعف ها کار کنیم.
ما به
جایی خواهیم رسید که توانمان كاهش می یابد یا اصلاً توانی باقي نخواهد
ماند که سختی یا آزار و اذیت را تحمل نماییم. سپس تبدیل به یک آواره
روحانی میشویم و سرگردان از جایی به جایی دیگردر حركتي دايره وار محبوس
خواهیم شد.
در آخر نگران، درهم ريخته و هراسان که دیگران با ما
بدرفتاری کنند و ناتوان از اينكه بازده حقیقی روحانی - محبت، بخشش، خویشتن
پذیری و صداقت - را تولید کنیم با زندگی خودمحورانه دست و پنجه نرم می
کنیم و باقی مانده دسترنج دیگران را می خوریم.
شايد شیوه تصميم
گيريهايمان اشتباه است و از روي سلامت عقل نيست كه تمام موارد و
جنبههای مسئله را در نظر نمي گيريم و احساسي رفتار مي كنيم.
يعني از
روي احساسات تصميم مي گيريم كه ببنيم اين موضوع برايمان لذت دارد يا از
درد رهايي پيدا مي كنيم يا اينكه هدف به خصوصي داريم و به خاطر دستیابی هر
چه سریعتر به هدف، مسایل جانبي آن برنامه را نگاه نمیكنيم و طوري تصميم
بگيريم كه برای رسیدن به هدف مي رسيم به خود و ديگران آسيب برسانيم. (شیوه
تونلي فكر كردن)
من و شما با هر موضوعي كه روبهرو مي شويم اولين
كاري كه مي كنيم دردش را با لذتش مقايسه مي كنيم. بنابراين بیشتر كارها
براي ما هم درد و هم لذت دارد.
در ضمن اين را هم مي دانيم که وقتي ما
به انتخاب نهایی می رسیم خود را از دستیابی به دیگر گزینهها محروم
کردهایم. در نتيجه درد و لذتهاي آنها را هم از دست مي دهيم. يعني اگر
من الان تصميم گرفتم بيايم جلسه ديگر نمي توانم بروم سينما، پارک یا
فوتبال تماشا كنم. چون همه آنها از من دور مي شود.
به همین ترتیب
اگر بخواهم انتقام بگيرم، انتخاب بخشش را از دست مي دهم. اگر در بخشش درد
وجود دارد و هنگام نبخشیدن نیز همراه درد زندگي مي كنم و روی روابطم با
خود و ديگران تاثير مي گذارد. مي خواهم بگويم موضوع خیلی پيچيده است.
بنابراين
ما هميشه در ارتباط با بقيه مسایل هر گزینهای را بر اساس درد و لذت با
هم مقايسه مي كنيم. همه اينها در ذهن ما طبق احتمال بررسی می شود نه بر
اساس قطعيت. این مسئله تاحدودی برمي گردد به انتخاب اکنون من و برخي اوقات
اين انتخاب برمي گردد به فردا و هفته ديگه و مسایلی همانند رشته تحصيلي و
شغل يا ازدواج.
برای نمونه من مي دانم كه اگر مواد مخدر مصرف كنم يا
مشروب بخورم احتمال دستگیری توسط پلیس و رفتن به زندان یا آزار دادن خودم
و ديگران و حتی مرگ وجود دارد. بنابراين از این تصميم صرفنظر میکنم، ولي
عدهاي لذت مصرف مواد یا خوردن مشروب با لذت قرار و مهماني كه مي خواهيم
برويم بسیار بزرگ مي كنند و احتمال دستگیری توسط پلیس و آسيب رساندن به
خود و دیگران را بسیار اندک جلوه می دهند. در اين مواقع سر و كله بهانه و
انكار هم پيدا مي شود و دم غنیمت دانستن را تبلیغ می کنیم.
ما در
تصميم گيري و مقايسه ها مسئله داريم. بعضي مواقع سر دوراهي گير مي كنيم
با اينكه میدانیم بهتر است اين كار را نكنم، اما بر اساس موقعیت و شرایط
تصمیم دیگری میگیرم که اشتباه است.
برای نمونه، در یک مهمانی شرکت
می کنیم و به خاطر تعارف دوستان و لذت راضي نگهداشتن و خشنود كردن دیگران
یا تصور شيك بودن سیگار مي كشيم. در حالی که یقین داریم اشتباه است. در
این شرایط اگر بدانیم درد و رنج سيگار کشیدن بيش از خوشحال كردن دیگران
است، این کار را انجام نمیدهیم. يعني اگر بر اساس ارزشگذاری، ارزش نكشيدن
سيگار را بالا و ارزش شاد كردن دیگران را كم بدانیم، اقدام به سیگار کشیدن
نمیکنیم.
نکته اصلی و مهم این است که ما واقع بينانه با مسایل برخورد نمي كنيم.
دو
نکته مهم ديگر نیز وجود دارد؛ يكي اينكه ما در انجمن ياد گرفتهايم و مي
دانيم كه بايد در لحظه زندگي كنيم. از گذشته آموخته ايم و متوجه آينده
هستيم و در حال زندگي مي كنيم، اما در حال هميشه دو مسئله را مقايسه مي
كنيم؛ لذت و درد امروز را با فردا.
برخي از ما متاسفانه به دليل آسيب
هايمان در حال مي خواهيم لذت ببريم. يعني عامل درد را ناديده مي گيرم.
بنابراين من اگر الان دردمند هستم يا حالم خراب است، مواد مصرف مي كنم.
فكر نمي كنم چه ضرري به من مي زند. الان درگير رابطه جنسي مي شوم و فكر
نمي كنم بارداری ناخواسته پیش آمد، چه باید بکنم. براي اينكه من مي خواهم
در لحظه لذت ببرم و اين كار مرا از پا درمي آورد.
به همين جهت است كه
معتاد در حال بهبودي در لحظه زندگي مي كند. آدم بيمار و گرفتار در لحظه
لذت مي برد. البته لذت بد نيست. خداوند ما را نجات داده است تا از زندگي
لذت ببريم، اما نه لذتي كه از روي خودمحوري باشد و پشيماني به بار بیاورد
يا از نظر اخلاقي موجب آزار ديگران شود. معيار لذت بردن نيست، بلكه كار
درست و مناسب است.
متاسفانه بسياری از مطالبی که بیان میشود لذت
بردن در لحظه را تبلیغ می کند. اين فاجعه است. يعني من اگر دردمند هستم مي
توانم مواد مصرف كنم يا مشروب بخورم و فكر نمي كنم كه بعد زندگيام آشفته
مي شود. در حال حاضر مي خواهم خودم را راضي كنم. در حالی که بعدتر بايد صد
برابر هزينه بدهم.
معتادان اين محاسبه ها را به درستي انجام نمیدهند
و باعث لغزش و شكست در زندگيشان مي شوند. اگر شما كسي هستيد كه كار
اشتباهي مي كنيد و دوباره آن كار را تكرار مي كنيد، محاسبه ذهني شما درست
و دقیق نيست. آنچه كه انجمن به آن ديوانگي اطلاق می کند و چنین رفتاری را
از از روي سلامت عقل نمیداند.
من در حالي كه نشئه هستم تصميم به
ترك میگیرم يا هنگام سيری خيلي راحت تصميم به رعایت رژيم غذایی میگيرم،
اما با هر دقيقه اي كه گرسنگي من شروع مي شود و پيامش به مغز من مي رسد،
موضوع لذت خوردن غذا و كم كردن درد گرسنگي به قدری بالا مي گيرد كه من
دیگر به وزن بدنم یا وضعیت سلامتی خود اهميتي نمي دهم. درست مثل آدمي كه
چك بنويسد و به سررسید زمان پرداخت آن توجه نمیکند.
يك آقايي گفت:
من به راحتي با خانم هاي مختلف درگير رابطه جنسي مي شوم. گفتم: آيا مراقب
خودت هم هستي؟ گفت: بعضي وقت ها. البته هميشه نمي شود.
اين حرف چه
چیزی را نشان مي دهد. يعني من به خاطر يك احساس، نظر يا لذتي كه در حال
دارم به احساسات ديگران توجه نمي كنم كه اين امر موجب بیاعتمادی، آزارو
آسيب رسیدن به ديگران مي شود. برای خودم نیز خطر احتمال لغزش، گرفتن ايدز
يا دیگر بيماريها را به وجود میآورم. این کار عقلاني، آگاهانه و واقع
بينانه نيست.
اگر به یک آدم بی فکر بگویند که امروز يك تومان به تو
مي دهيم وهفته ديگر ده تومان از تو مي گيريم، شاید به خاطر گرفتن يك تومان
در لحظه قبول کند، اما به شرایط پس دادن ده تومان توجه نمیکند. همين
موضوع بزرگترين مشكل معتادان است كه باعث می شود آسيب بينند و خوشبخت و
موفق نشوند.
معتاد در حال بهبودي، امروز را مساوي فردا مي بيند.
يعني به نظر او درد امروز مساوي درد فردا است و لذت امروز مساوي لذت فردا.
هر كس كه امروز را مهمتر از فردا مي داند، لذت را امروز مي برد درد را مي
گذارد براي فردا و به همین خاطر در زندگي از پا درمي آيد.
در انجمن
مي دانيم كه يكي ازبزرگ ترين عوامل بهبودي به تاخير انداختن وسوسه است.
اين را در انجمن و تجربه هايمان ديدهايم كه آدم هاي صبوری که امروز را
مساوي فردا مي دانند. براي اينكه اين دست افراد هيچ وقت نمي گويند بگذار
لذت را امروز ببريم فردا را چه کسی دیده است. براي اينكه مي دانند فردا
همين آدم هستند.
در حقيقت امروز همان ديروز است كه منتظرش بوديم.
يادتان هست وقتي خمار مي شديم مي گفتيم امروز را بكشم از فردا ديگر نمي
كشم. فكر مي كرديم فردا ما يك آدم ديگري میشویم و مي توانيم درد را تحمل
كنيم. در خيلي موارد ديگر زندگي حتي در بهبودي مي گوييم فردا اين كار را
انجام مي دهم.
به همين جهت است كه بعضي ها بيست سال درس مي خوانند تا
مهندس يا دكتر شوند. چون این مدت با وجود داشتن درد و رنج، موجب رشد
میشود و در آن لذت هم وجود دارد. كسي كه ورزش مي كند در ظاهر دچار درد و
سختي میشود، اما در آینده وقتي به اندامش نگاه مي كند از تلاش خود لذت مي
برد. فردي كه چنين ظرفيت و تواني ندارد، گرفتارمي شود.
بعضي ها به
دليل آسيب هاي كودكي به دليل اينكه در خانه اميدي به فردا نداشتند یا به
خاطر بدقولیهایی که با آنها شده است، جهان را بدون قانون و تداوم
میدانند.
انسان بايد در حال يعني هم اكنون زندگي كند و لذت و درد را
با هم مقايسه كند. اگر ما خمار جسمي، رواني و احساسي هستيم نبايد به
وسوسهها تن بدهيم. چون درد فردا مثل درد امروز است.
اگر بدانم كه
خوردن شيريني به من آسيب مي زند نبايد فكر كنم لذت را حالا مي برم. فردا
كي زنده است و كي مرده. در فرهنگ ما تفسير به راي برخی از جملات همانند دم
غنيمت است خوش باش، كار دست ما مي دهد. يعني در لحظه لذت بردن و نادیده
گرفتن خطر و گرفتاريهاي آينده. به خاطر همين است كه بیشتر معتادان در
زندگي شكست مي خورند و ناراضي هستند. به جای دم غنمیت دانستن باید گفت
عاقل آن است که اندیشه کند پایان را.
در انجمن صبر كردن بسيار مهم
است كه به تازه واردها توصیه میشود. اين را ياد مي گيريم و تمرين مي
كنيم. بعد از مدتي به آن عادت مي كنيم و میآموزیم مراقب افكار و
احساساتمان باشيم. البته براي اين كار بايد تمايل داشته باشيم. چون اگر
ديگران اين هشدار را به ما بدهند، ما لجبازي مي كنيم.
معمولاً خشم و
عصبانيت ما سبب مي شود كه كاری را نكنيم. بنابراين قرار است در شرايط آرام
و آسوده تصميم محكم بگيريم و بعد به خودمان كمك كنيم تصميمی را پياده
كنيم. اگر اين كار را انجام بدهیم، موفق هستیم. زیرا بعضي وقتها از روي
درد يا نشئگي تصميم مي گيريم از درد رها شويم، اما در تله میافتیم و به
درد بيشتري گرفتار مي شويم.
من شاهد موارد زيادي در اين خصوص
بودهام. كساني كه به جنس مخالف وابستگي داشتند بعد از اينكه قصد جدایی با
خشم را داشتند و اين جدايي برايشان دردآور بود – به خاطر اینکه تصور
قرباني شدن داشتند يا اینکه به آنها خيانت شده است - براي کم کردن از
دردشان سراغ ديگري میرفتند و بيشتر آسيب مي ديدند.
موضوع مهم اين
است كه مسئوليت افكار و احساساتمان را برعهده بگيريم و از ضعفها و
نقصهايمان آگاه باشيم. زیرا این احتمال وجود دارد که هر لحظه در دام
وسوسه، اجبار وعادات خودمحورانه گرفتار شويم.
برای نمونه اوايل پاكي
من تصميم گرفته بودم هر روز يك ربع مانده به شروع جلسه در محل حاضر باشم.
دو سال هر روز به طور مرتب جلسه مي رفتم. وقت مي گذاشتم براي رسیدن به
جواب پرسشهاي قدم. اگر هم آنقدر خسته بودم که نمي توانستم کارهای جلسات
را انجام دهم، فردای آن روز جبران مي كردم. چون درباره موضوعهاي مهم
انسان نبايد كوتاه بيايد.
تفاوت تصميم گيريهاي يك معتاد در حال
بهبودي با گذشته اين است كه فقط براي امروز برنامه ريزي مي كند و
افكار،احساسات، سلامت عقل و منطق و پيامدهاي آينده را بررسی مي كند. زیرا
در انجمن ياد گرفته است كه با كمي صبر و تحمل و تلاش میتوانم به هدفم
برسم و هدف را فقط و فقط براي اين انتخاب نمي كنم كه به من لذت مي دهد يا
مرا از درد فراري مي دهد.
پس دو نوع تفكر و تصميم گيري در بين
معتادان براي به نتيجه رسيدن وجود دارد. به خاطر همين است كه به تازه
واردها مي گويند تا يك سال پس از بهبودي، تصميمهاي بزرگ نگير. زيرا
احتمالاً بر اساس عادتهای گذشته تصميم مي گيري و در این شرايط ممكن است
به خود، گروه، خانواده یا دوستانت آسيب برساني. بايد مواظب باشيم
تصميماتمان از روي خودمحوري و افراط و تفريط نباشد.
در اين موارد
ترازنامه، برنامه فقط براي امروز، جلسه رفتن، تماس با دوستان بهبودي و
راهنما، مشاركت، مشورت و قدم كار كردن، کاربرد زیادی براي ما دارد. با
این مقدمه می پردازیم به تک تک دام ها.
وسوسه
گفتیم دام تله ای
است پنهان که برای گرفتار ساختن یا کشتن به کار می رود و بیماری از طعمه
هایی همانند مواد مخدر، پول، شهوت و مقام استفاده می کند. یکي از این دام
ها وسوسه است.
وسوسه محرکی است که ما را جذب و فریفته خود می کند و
رفتار ما را تحت تا ثیر خود قرار می دهد و ما را با حربه ارضای خواسته نفس
در دام بیماری می اندازد. وسوسه نيرویي است كه منشاء دروني دارد و انسان
را مجذوب و فريفته افكار و اميال ناپاك خود مي كند و رفتار فرد را تحت
تاثير خود قرار مي دهد.
وسوسه تفكرمسمومي است كه اگر به ثبات برسد
تبديل به احساسات نيرومندي خواهد شد. احساساتي از قبيل نياز به قوي شدن و
كمبود براي ارضا شدن. وسوسه همان احساس لذت جویي است كه بارها ما را به
طرف مصرف موادمخدر دلخواهمان يا چيزي مشابه آن مي كشد تا بلكه همان حالات
خوش گذشته را به دست آوريم.
اين را بدانيم كه وقتي وسوسه شروع مي
شود، به سوي خواسته هاي بيماري جذب مي شويم. پس خداوند ما را وسوسه نمي
كند زيرا خداوند از هرگونه ناپاكي دور است و ما را به انجام ناپاكيها
ترغيب نمي كند. وسوسه دعوتي است براي دور شدن از خدا و ارضاي خواسته هاي
نفس در ناپاكيها.
وسوسه به خودي خود قدرتي ندارد و فقط يك دعوت است.
دامي از طـرف بيماري است با چهرهاي به ظاهر زيبا، اما داراي پیامدهای
بسيار خطرناك و گاه غيرقابل جبران است.
روح، مركز و محور وجود انسان
است و روان (افكار، باورها، عقايد، ارزشها) و احساسات تابع روح هستند و
در جهت برآوردن نياز روحی فعاليت مي كنند. پيامهاي محرك و اجرایي به لايه
جسمي انسان مي رسند كه موجب سرزدن رفتارها و تغيير حالات مي شود.
هرگاه
روح انسان از وجـود نيروي برتر خالي شود، خـلاء روحاني ايجاد مي شـود و
بعد وسوسه انگيز در انسان اجازه فعاليت پيدا مي كند و روان واحساسات
را برميانگيزد تا اين خلاء را پر كنند.
روح:وجود انسان
روان:احساسات،افكار،باور و اعتقادات
جسم:حالات و حركات
جسم(رفتارحالات-حركات)
روان(افكار-باورها-عقايد) احساسات
روح(مركز وجود انسان)
وسوسه
انگيز هميشه آزاد است، پس بايد مراقب بود و به او فرصت و موقعيت
نداد. مسيري كه فرد در دام وسوسه طي ميكند احساس لذت جویي، احساس گناه و
تقصير، احساس شرمساري، بي تفاوتي، به هم ريختن كنترل درون، كنترل شرايط و
ديگران، مقصر دانستن ديگران، تنهایي، ياس و انزوا است.
بياييم
صادقانه به واقعيت زندگي و تجربه هاي خودمان توجه كنيم تا ببينيم اين
عجوزه فريبكار با ما چه مي كند. حتي از كودكي با آن دست به گريبان بوده
ايم و براي خود چه ايدهالهايي مي بافتيم. به ما چه وعدههاي مجلل، لذت
بخش و قدرتمندانهای مي داد.
اكنون نیز هر لحظه و هر ساعت همين كار
را مي كند و ما عبرت نمي گيريم.الان هم وعده مي دهد كه با به دست آوردن
فلان چيز تو كامل مي شوي، لذت ميبري، به به چه سفره رنگيني براي تو آماده
شده بيا لذت ببر و ...
اما وقتي مي رويم در آخر مي بينيم پشت در ماندهايم، محروم، ناكام، ناراضي وشكست خورده و در رنج و حسرت و افسوس گرفتار.
مگر
به خودمان گفتيم اگر با فلان دختررابطه برقرار كنيم يا حتی ازدواج كنم،
اگر به آن شهرت برسم، اگر به فلان پول برسم، اگر مواد مصرف كنم تمركز
بيشتري پيدا مي كنم. زندگي شيرين مي شود و حال خوبي پيدا مي كنم.
براي
آرزوهايم نقشه هاي زیبا مي كشم و در رضايت و شادماني خواهم بود. پس آن
وعدهها كجاست. چرا شكست خورديم. چرا چنين شد. بعد مي رويم به جايي در
خلوت، تنها، در خودمان درهم شكسته، جايي كه كسي ما را نبيند، گريه
ميكنيم. تمام عمرمان و شب و روزمان را در جدالی دروني مي گذرانيم. بعضي
وقت ها هم نشئه مي كرديم. گاهی هم با مشت مي زديم تو آيينه كه آيينه را
بشكنيم باز مي ديديم كه خودمان خرد شديم.
ما بارها ديده ايم و تجربه
كردهايم كه موادمخدر، شهرت، مقام، پول و شهوت راني خواسته ما بوده است.
همه چيز آماده بوده، اما وعدهها عملي نشده است. ديديم كه وسوسهها تصور و
توهم و آرزوي حسرت آلودی بيش نبود و هرگز هم عملي نشد و نمي شود.
ديديد
كه با چه تصورات و روياهاي شيريني به وسوسهها چسبيده بوديم و گاهي وقتي
به آنها رسيديم. چيزي درونش نبود. تو خالي و پوچ بود. آن آرزوها و
ايدهالها كه مجسم كرده بوديم در آنها نبود.
همانند حباب كف صابون
مي ماند كه بسيار زیبا است و خود را به اشكال مختلف درمي آورد، اما تا به
آن مي رسيم و دست مي زنيم، مي تركد و مي بينم كه هيچ است. اين يعني همان
سرگرداني و بلاتكليفي، كلافگي، ناكامي، شكست و تحقيرو هزاران آشفتگي ودرد
و رنج هاي ديگر كه نتیجه وسوسه است.
خيري در آن نيست. پيروزي ندارد.
تمامش سردي، افسردگي، حسرت و رنج است.همه آنها درهاي بسته و تاريك و اسارت
است. با وعده هاي خوش ومشغول كننده، وعدههاي شيرين وسراب گونه در آينده.
ما بايد خود و وسوسه را به خوبي بشناسيم و آن را به درستي درك كنيم و
بفهميم. بايد جدي در مقابلش ايستادگي كنيم وبدانيم كه فقط با شناخت و
مقاومت جدي در مقابل وسوسه است كه مي توانيم يك قدم از بيماري جلوتر
باشيم.
چرا كه بيماري از تمام ضعفها، نقصها و كمبودهاي اخلاقي ما
استفاده ميكند و ما در دام وسوسه گرفتار مي شويم. بدن معتادان پُر از
قلاب است كه بايد خود را از آنها رها كنيم مثل غرور، طمع، انتقام جويي،
كينه و ...
وقتي ما وسوسه به انجام یک خطا مي شويم، خود خطا وسوسه
نيست، اما وقتي لغزش به حساب مي آيد كه ما به وسوسه تن دهيم. برای نمونه
اگر من در افكارم نقشه دزدي كشيدم مرا به جرم فكر كردن زندانی نمیکنند،
مگر اينكه واقعا عمل دزدي را انجام داده باشم.
وقتي وسوسه اي
پيش ميآ يد ما در مقابل دو راهی قرار ميگيريم. ما انتخاب مي كنيم كه به
وسوسه رای دهيم يا به اصول انجمن. بايد بدانيم اهداف اين دو راه چيست.
هدف وسوسه انگيز: شكست، تحقير و زندگي آشفته
هدف اصول انجمن: صبر وتحمل و رشد در بلوغ روحاني
آمدن
وسوسه به اختيار ما نيست. او هر وقت بخواهد به ما حمله مي كند. حتي هنگامي
كه خواب هستيم و وقتي بيدار مي شويم ذهنمان دنبال خوابي میرود كه
ديدهايم. البته واكنش ما به خواب در زندگي مان تاثير خواهد داشت.
بسیاری
فكر مي كنند آدم هاي بدي هستند. زیرا هميشه افكارشان در موارد مختلف حتي
نسبت به نزديكترين افراد خانواده وسوسه مي شود. اما بايد بدانيم افكار
وسوسه انگيز دست ما نيست، اما اينكه بخواهيم آن افكار را به عمل تبديل
كنيم یا نه، دست ما است.
وسوسه جزيي از شخصيت و زندگي روزانه ما است. اگر وسوسه سراغ ما نياید در بهبودي نيستيم. وسوسه براي من معتاد است.
تجربه دوستان در وسوسه :
دروغگويي،
مواد مخدر، شهوت راني، تسليم نشدن، وفا نكردن به عهد، پرخوري، ولخرجي،
پول، مسخره كردن ديگران، خيانت، كلوپ بازي، جاه طلبي، مقام، انتقام جويي،
خود ارضايي، فيلمهاي مبتذل، انحرافات جنسي، مسئوليت گريزي، زير پا گذاشتن
قوانين به خصوص راهنمايي و رانندگي، سرعت غيرمجاز وعبور ازچراغ قرمز، فقط
به نیازهای خود فكر كردن، نصيحت كردن، در هر بحثي وسوسه ناديده گرفتن
اعضای مخالف، وسوسه غيبت كردن همراه دروغ و تهمت، وارد شدن در جر و بحث
هاي بيهوده با همكاران، دوستان، افرادخانواده، بار مشكلات ديگران را به
دوش كشيدن، استفاده ابزاري از ديگران (رهجو، دوستان بهبودي، خانواده)،
رسیدن به مقصد از كوتاهترين راه تعدادی از وسوسههایی هستند که معتاد به
سمت آنها کشیده می شود